سیاست انقلابی کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحیم عماریون احساس وظیفه کنند در صحنه حاضر‌شوند


داعش خلبان اردنی را با شقاوت سوزاندند، دنیا محکوم کرد، ولی کسی

از خلبان ایرانی اسیر شده ای که به دستور صدام، زنده زنده، با دو جیپ،

آنقدر از دو طرف کشیده شد تا دو نیم شد و قطعات پیکر مطهرش، برای

سالها نیمی در نینوا و نیمی در موصل مدفون بود، یادی نکرد.

او مردی بود که به صدام ثابت کرده بود نیروی هوایی ایران هیچ رقیبی

ندارد.



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 25 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
شهادت علی بن حسن مثلّث
 
در زندان منصور دوانقی - سال 146 هجری قمری
 
منصور دوانقی، دومین خلیفه عباسی به خطر قیام های محمد و ابراهیم،
 
فرزندان عبدالله بن حسن مثنّی در مدینه و بصره و مخالفت های عده ای
 
دیگر از بنی الحسن(علیه السلام) با دستگاه جور بنی عباس، نسبت به
 
نوادگان امام حسن مجتبی(ع) كه از علویان مبارز و ذی نفوذان عصر خود
 
 
بودند، سخت گیری های زیادی اعمال می كرد و زندگی را بر آنان بسیار
 
دشوار می نمود. وی،علاوه بر سركوب قیام های بنی الحسن(ع) و كشتن
 
تعدادی از آنان، از جمله محمد (نفس زكیه) و ابراهیم (قتیل باخمری)،
 
بسیاری از آنان را دستگیر و در سیاه چال های مخوف زندانی كرد. منصور،
 
در سال 140 قمری وارد مدینه شد و افراد سرشناس بنی الحسن(ع)،
 
مانند عبدالله بن حسن مثنّی، ابراهیم بن حسن مثنّی، ابوبكر بن حسن
 
مثنّی، حسن بن جعفر بن حسن مثنّی، عبدالله بن داوود بن حسن مثنّی،
 
 
علی بن داوود بن حسن مثنّی، عباس بن داوود بن حسن مثنّی، محمد بن
 
 
ابراهیم بن حسن مثنّی، اسحاق بن ابراهیم بن حسن مثنّی، عباس بن
 
حسن مثلّث، علی عابد بن حسن مثلث و علی بن محمد نفس زكیه را
 
دستگیر كرد و به مدت سه سال در مدینه زندانی كرد. در سال 144 قمری
 
 
نیز محمد دیباج (برادر مادری عبدالله بن حسن مثنّی) را بر آنان افزود و
 
مأموران حكومتی،بر بدنش چندان تازیانه زدند كه لباسش با پوست بدنش
 
به هم آمیخت. در همین سال، تمامی آنان را در بندهای آهنین كره و با
 
 
وضعیت رقت باری به سوی عراق حركت دادند و در زندان هاشمیه (در
 
حوالی كوفه) در سردابی نمور و تاریك زندانی نمودند و بر آنان بسیار
 
سخت گرفتند. آن زندان مخوف و هولناك، بلای جان نوادگان امام حسن
 
مجتبی(ع) شد و بر اثر سوء تغذیه، تاریكی و غیر بهداشتی بودن محیط،
 
 
آزارهای روحی و جسمی مأموران بر زندانیان، این عده، یكی پس از
 
دیگری به بیماری های گوناگون و طاقت فرسا مبتلا شده و مظلومانه در
 
همان جا به شهادت می رسیدند و بدون این كه امكان تغسیل و تكفین
 
آنان وجود داشته باشد، بر روی هم انباشته شده و مرگ سایرین را تسریع
 
می نمودند. نخستین كسی كه از آن جمع به دیار باقی شتافت، علی بن
 
حسن مثلث بن حسن مثنّی بن امام حسن مجتبی(ع) بود. وی از عابدان و
 
 
زاهدان عصر خود و به "علیّ الخیر" و "علیّ العابد" معروف بود و در عبادت
 
 
و بندگی، به ویژه در نماز و تهجّد، حالت خشوع و حضور قلب كامل داشت.
 
وی، در حالی جان داد كه سرش در سجده عبادت بود.
 
علی بن حسن مثلث،
 
 
به هنگام شهادت،چهل و پنج سال داشت و دارای پنچ پسر و چهار دختر
 
بود.یكی از فرزندانش حسین بن علی، معروف به شهید فخ است كه
 
سال های بعد، بر ضد بنی عباس قیام كرد و در سرزمین فخ، همانند 
 
ابا عبد الله الحسین(علیه السلام) مظلومانه به شهادت رسید و اهل 
 
 
بیتش به اسارت دشمن در آمدند.(1)
 
1- نك: منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، از ص 250 تا 278؛
 
وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 167



تاریخ: دو شنبه 29 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
در سالروز شهادت امام سجاد(علیه السلام)؛
 

گوشه ای از خدمات امام سجاد (علیه السلام) به اسلام

چرا امام سجّاد(علیه السلام)،قیام مختار را تأیید نکردند 

امام سجاد(علیه السلام)به مختار می‌فرمایند: تو دیگر قابلیّت آن را نداری
 
که من مستقیم به تو مطلبی را بگوبم، چون آن‌جایی که باید ورود پیدا
 
می‌کردی، نکردی...
 
حضرت علی بن الحسین، امام سجاد (ع) در ‌۵ شعبان یا ۱۵ جمادی الاولی
 
سال ۳۸ هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود و در دوازدهم یا
 
 
هجدهم ‌و بنا بر مشهور در ۲۵ محرم سال ۹۵ ه.‌ق در ‌حدود ۵۶ سالگی
 
مسموم شده و به شهادت رسید.آن حضرت در واقعه کربلا ۲۳ سال داشت،
 
 
مرقد شریفش در مدینه در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی (ع)
 
 
است. دوران امامت ایشان که ۳۵ سال بود، مصادف با دشوار‌ترین دوران
 
ظلم و خفقان امویان (از یزید تا ولید بن عبدالملک) گذشت.
 
در طول حیات شان، از آنجا که شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله
 
 
الحسین ـ علیه السلام ـ و یاران باوفایش از منظر عمومی، آثار ویرانگری
 
برای حکومت بنی امیه داشت و مشروعیت آن را زیر سؤال برده بود و نیز
 
 
برای اینکه این تراژدی غم بار به دست فراموشی سپرده نشود، امام
 
 
چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگه داشتن یاد و خاطره جانبازی
 
 
آنان اهداف شهیدان کربلا را دنبال می‌کرد. ظلمت حادثه کربلا و قیام
 
جاودانه عاشورا به قدری دلخراش بود که شاهدان آن مصیبت عظیم تا
 
 
زنده بودند آن را فراموش نکردند. 

را در روز شهادت امام سجاد (علیه السلام) باغم فراق امام كاروان اسرای

كربلا و نگین آرامش قلب اهل حرم آغاز می‌کنیم با آن امید که مقبول افتد.

*بیماری امام سجاد(علیه‎السلام) در کربلا
 
برخی از مورخان معتقدند که امام زین العابدین(علیه‎السلام) در واقعه
 
 
جانگداز و خونین کربلا 24 ساله بوده است و بعضی دیگر نوشته‎اند که از
 
 
سن مبارکش 22 سال می‎گذشت. محمد بن سعد در کتابش می‎نویسد:
 
«علی بن الحسین(علیهماالسلام) در واقعه کربلا همراه پدرش بود و در آن
 
 
هنگام از عمر شریفش 23 سال می‎گذشت. فرزند ایشان، امام محمدباقر
 
(علیه‎السلام) که از کربلا تا شهادت همراه پدر بود، سه یا چهار ساله بود.
 
 
امام زین العابدین در آن هنگام به سبب بیماری در جهاد شرکت نکرد و
 
خداوند او را برای هدایت مسلمانان نگه داشت و نسل رسول خدا
 
(صلی الله علیه و آله) از فاطمه(علیهاالسلام) در ذریه امام حسین
 
(علیه‎السلام) به امام سجاد(علیه‎السلام) و اولاد او منحصر گردید.»
 
شیخ مفید در این باره می‎گوید:«همین که امام حسین(علیه‎السلام)
 
شربت شهادت نوشید، شمر به قصد کشتن امام سجاد (علیه‎السلام) نیز
 
حمله برد. امام زین العابدین(علیه‎السلام) در بستر بیماری به سر می‎برد 
 
و حمید بن مسلم به دفاع پرداخت و مانع حمله شمر شد. عمر بن سعد آن
 
حضرت را در حالی که از بیماری رنج می‎برد با اهل بیت به کوفه انتقال داد.
 
»امام زین العابدین بیمار؛ غلط است. چرا که ایشان فقط در واقعه کربلا بنا
 
بر مصلحت خداوند چند روزی بیمار بودند که در این واقعه به علت بیماری
 
 
به شهادت نرسند تا بار مسئولیت امامت را بعد از حضرت سیدالشهدا
 
(علیه‎السلام) بر دوش بکشند.
 
امام سجاد(علیه‎السلام) در قیام خونین کربلا مدت کوتاهی (بنا به مشیت
 
 
الهی) بیمار بود و پس از بهبودی، مدت 35 سال امامت و زعامت جامعه
 
مسلمین را تداوم بخشید. این که برخی این امام همام را دائم المریض
 
معرفی کرده‎اند تا آنجا که در اذهان عوام این قضیه مانده است، در حقیقت
 
 
نسبت به امام چهارم(علیه‎السلام) و فداکاری‎های ایشان بی توجهی
 
کرده‎اند.پس دریافتیم این که گفته می‎شود: امام زین العابدین بیمار؛ غلط
 
 
است. چرا که ایشان فقط در واقعه کربلا بنا بر مصلحت خداوند چند روزی
 
بیمار بودند که در این واقعه به علت بیماری به شهادت نرسند تا بار
 
مسئولیت امامت را بعد از حضرت سیدالشهدا(علیه‎السلام) بر دوش
 
بکشند.
 
*سخنان آتشين امام سجاد (عليه السلام ) با كوفيان
رسالت بيدارگرانه امام سجاد (عليه السلام ) چندان دير آغاز نشد. با
 
فاصله اى كوتاه از واقعه کربلا، على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى
 
جسمى ، امام بر سكوى رهبرى ايستاد. از لابلاى توده هاى غم و درد، قد
 
 
برافراشت و چنان با سخنان برنده اش ‍ فضاى تيره اتهام ها و تبليغات
 
مسموم امويان را شكافت كه كورترين چشم ها،درخشش حقيقت را ديدند
 
 
و سنگترين دل ها، لرزيدند و بر مظلوميت حيسن و خاندانش گريستند و بر
 
آينده خويش بيمناك شدند!
 
امام على بن الحسين (عليه السلام ) در مدت اقامت خويش در كوفه ،
 
 
دو بار به احتجاج برخاست ؛ يك بار روى سخنش با مردم پيمان شكن كوفه
 
 
بود، و بار ديگر در «دارالاماره» و در برابر عبيدالله بن زياد.
 
هان ، اى مردم ، اى كوفيان ! شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد نامه
 
 
هايى را كه براى پدرم نوشتيد! نامه هاى سراسر خدعه و نيرنگتان را! در
 
 
نامه هايتان با او عهد و پيمان بستيد و با او بيعت كرديد! ولى او را كشتيد،
 
به جنگ كشانديد و تنهايش گذاشتيد!
 
 
حساس ترين سخنان امام سجاد (عليه السلام ) كه در طول اقامت در
 
شام ايراد شده است و تحولى عظيم در محيط سياسى شام و بينش
 
 
مردم نسبت به دستگاه اموى ايجاد كرد و معادلات يزيد را برهم زد و خط
 
 
مشى او را نسبت به اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اى است كه آن
 
حضرت در جمع مردم و رجال سياسى و دينى شام ايراد كرد.
 
از كتاب هاى تاريخى چنين استفاده مى شود كه اين خطبه در مسجد
 
جامع دمشق ايراد شده و از حوادثى كه در كاخ يزيد رخ داده و سخنانى
 
 
كه در محفل خصوصى تر وى ردو بدل شده جداست .
 
اين خطبه را بايد اوج موفقيت امام سجاد (عليه السلام ) در رسالت تبليغ
 
عاشورا و تداوم خط شهيدان كربلا دانست . اگر اين خطبه ايراد نشده بود،
 
چه بسا ماهيت نهضت حسينى براى ساليان دراز و يا براى هميشه بر اهل
 
 
اسلام مخفى مى ماند .
 

بازتاب خطبه حضرت

خطبه تاریخی امام سجاد (علیه السلام) تاثیر عمیقی بر مردم شام بر جا

گذاشت. در روایتی از "ابن باقی" چنین آمده که پس از این خطبه، مردم

گریه و شیون می‌کردند. مردم حاضر در مسجد که از بزرگان شهر و ارکان

حکومت یزید هم جزوشان بودند، به شدت تحت تاثیر این بیانات قرار گرفتند

و زمینه بیداری آنان فراهم شد. در همان مجلس عده‌ای زبان به اعتراض

گشودند و وقتی یزید خواست نماز بگزارد، عده‌ای با او نماز نخواندند و

پراکنده شدند.

به علاوه، وضع عمومی شهر به گونه‌ای شد که یزید به ناچار در مقابل

درخواست بازماندگان حادثه کربلا که می‌خواستند برای مصائب امام

حسین (علیه السلام) عزاداری کنند، تسلیم شد و جایی را به نام

"دارالحجاره"برای آنها اختصاص داد و آنها هفت روز به اقامه ماتم پرداختند.

ذکر امام حسین (علیه السلام) کم کم همه شهر را فرا گرفت، تا جایی که

یزید قرآن را به قسمت‌های کوچک تقسیم کرد و بین مردم توزیع کرد تا قرآن

بخوانند و توجه‌شان از حسین (علیه السلام) منصرف شود، ولی هیچ چیز

نمی‌توانست آنها را منصرف سازد. یزید که اوضاع را نامناسب دید تصمیم

به انتقال کاروان اسرا به مدینه گرفت.

از دیگر آثار این خطبه این بود که یزید در رفتار خود با اهل بیت و به ویژه

امام زین العابدین(علیه السلام)تجدید نظر کرد.او که در ابتدا تصمیم داشت

سر مبارک حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را تا چهل روز بر بالای مناره

مسجد جامع شهر نگه دارد، دستور داد آن را پایین آورند و با احترام کامل

به قصر ببرند.

ثانیاً محل سکونت اهل بیت را عوض کرد و به آن‌ها محبت كرد.

ثالثاً گناه قتل سید الشهدا (علیه السلام)را به گردن ابن زیاد انداخت و او 

را لعن ونفرین کرد و گفت: "اگر من بودم، هرگز حسین را نمی‌کشتم ."

البته همه این حرف‌ها منافقانه بود و با هدف کنترل اوضاع اجتماعی؛ چرا

که وقتی ابن زیاد به دمشق آمد، یزید او را احترام کرد و کنار دست راست

خود نشاند و با او شراب خورد.

واقعه دیگری که در مسجد اموی گزارش شده، مربوط است به یکی از

علمای یهودی که بعد از شنیدن خطبه امام سجاد(علیه السلام)و دانستن

اینکه او از اولاد رسول خداست، به شدت به یزید اعتراض کرد و یزید

خشمگین شد و دستور داد او را کتک بزنند.

 
*تصمیم یزید بر قتل امام (علیه السلام)
 
پس از واقعه‌ی کربلا، یزید تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را نیز از
 
 
میان بردارد. به همین دلیل در ملاقات‌هایی که در کاخ خود با او و سایر
 
اسرا داشت، منتظر بود از او حرفی بشنود که بهانه‌ای برای قتلش باشد.
 
یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید. امام در حالی
 
که تسبیح کوچکی را در دستش می‌گرداند، به او پاسخ داد.
 
یزید گفت:« چگونه جرأت می‌کنی موقع حرف‌زدن با من تسبیح بگردانی؟»
 
امام فرمود:« پدرم از قول جدم فرمود:هر کس بعد از نماز صبح، بی‌اینکه با
 
 
کسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید:« اللهم انی اصبحت و
 
اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی» سپس
 
 
تسبیح ‌در دست، هر چه می‌خواهد بگوید، تا وقتی به بستر می‌رود،برایش
 
 
ثواب ذکر گفتن منظور می‌شود. پس هر گاه به بستر رفت، باز همین دعا را
 
 
بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد، تا موقع برخاستن از خواب نیز
 
 
برای او ثواب ذکر خدا منظور می‌شود. من هم به جدّم اقتدا می‌کنم.»
 
یزید گفت:« با هیچ کدام از شماها سخنی نگفتم، مگر اینکه جواب درستی
 
 
به من می‌دهید.» پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.
 
 
آنچهره‌ى مظلوم بى‌صداى سربه‌زیرِ منفعلى كه از امام سجاد درست
 
 
كردند به كلى برخلاف واقع است؛چهره‌ى حقیقى امام سجاد(علیه‌السّلام)
 
چهره‌ى یك مبارزِ قهرمانِ خستگى‌ناپذیرِ آشتى‌ناپذیرِ پیگیرى است، كه با
 
تدبیر تمام، با دقت كامل راه‌ها را مى‌شناسد و انتخاب مى‌كند و به سمت
 
هدف‌ها این راه‌ها را مى‌پیماید، خودش خسته نمى‌شود و دشمن را
 
خسته مى‌كند؛ و بالاخره دشمن وقتى هیچ كار دیگری نتوانست بكند، آن
 
حضرت را مسموم كرد و این امام بزرگوار بعد از یك عمر پربركت و پرمبارزه
 
 
به رضوان الهى پرواز كرد. این خلاصه‌ى زندگى امام سجاد(ع) است.
 
خطبه‌های نمازجمعه تهران ۱۳۶۵/۷/۴
 

*کتاب همه چيز!

خواهش مى کنم عزيزان من، به خصوص جوانان، با صحيفه  سجاديه انس

بگيرند؛ زيرا همه چيز در اين کتابِ ظاهراً دعا و باطناً همه چيز، وجود دارد...

اغلب دعاهاى صحيفه سجاديه- تا آن جا که بنده سير کرده ام- همين

حالت را دارد. همه چيز مرتب و چيده شده است. مثل اين است که يک نفر،

در مقابل مستمعى نشسته و با او به صورت استدلالى و منطقى حرف

مى زند. همان ناله هاى عاشقانه هم که در صحيفه  سجاديه آمده است،

همين حالت را دارد.خطبه هاى نماز جمعه  - 14/11/1373

 
حجت الاسلام دکتر رفیعی در حسینه امام خمینی(ره):در تاریخ تقریبا 250
 
ساله شیعه و امامت 11 امام بزرگوار(به غیر از دوران غیبت) سخت ترین
 
دوران مربوط به امامت 34 ساله امام سجاد(ع) بود. جامعه اسلامی پر بود
 
از فتنه ها و اضطراب ها و نگرانی ها و سختی های فراوان.
 
یک: زنده نگه داشتن یاد و نام نهضت عاشورا و امام حسین(ع)؛
 
بعد از عاشورا دشمنان و بنی أمیه سریعا وقایع را تحریف کردند و شهادت
 
 
امام حسین(ع) را خواست و جبر خدا اعلام کردند! اینجا بود که حضرت با
 
 
اقداماتشان سعی در روشن گری و حفظ نهضت عاشورا داشتند. برای
 
مثال: نوشته روی انگشتر حضرت سجاد(ع) "العزه لله" بود که بعد از
 
 
عاشورا دستور دادند انگشتری جدید ساختند و روی آن نوشتند: "شقی
 
قاتل حسین بن علی(ع)" این خودش شد یک علامت برای زنده
 
نگه داشتن یاد عاشورا.
 
گریه بسیار می کردند؛ آب می دیدند گریه می کردند، رود می دیدند گریه
 
می کردند، غذا می دیدند گریه میکردند و البته علت گریه شان را هم اعلام
 
 
میکردند تا آیندگان نگویند گریه درست و جایز نیست!
 
دیگر اقدام حضرت برای حفظ یاد عاشورا این بود که کیسه ای داشتند زرد
 
رنگ که خاک کربلا در آن بود و بعد هر نماز بر آن سجده می کردند.
 
دوم: تربیت شاگردان بسیار نظیر أبو حمزه ثمالی. با اینکه کلاس های
 
ایشان یک نفره و دو نفره بود اما در طول امامت خود اینقدر شاگرد تربیت
 
کردند تا جایی که حلقه اول شاگردان امام محمد باقر و امام صادق(ع)، از
 
 
شاگردان ایشان بودند.
 
سوم: فرهنگ دعا و معارف اسلامی را تبیین کردند. صحیفیه سجادیه زبور
 
آل محمد(ص) است. از آن غفلت نکنیم.
 
این صحیفه ای که معمول است و میبینیم فقط 54 دعا است و الان صحیفه
 
 
دوم و سوم و چهارم را در تکمیل آن منتشر کرده اند که بالغ بر 257 دعا
 
است. که همه آن ها هم با درود و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) آغاز
 
 
شده است.
 
چهارم: مبارزه و برخورد با حکام زمان خود. همه امامان ما سیاسی بودند
 
 
و اصلا امامت با سیاست آمیخته است. امام عارف به سیاست است و
 
امام سجاد نیز در هر فرصتی با حکام زمان خود برخورد میکردند.
 
 
 
( علیه السلام) تعلیم دادند
 
از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمودند: پدرم در
 
روزی که کشته شد، در حالی که خونها { از بدنش } می جوشید من را به
 
 
سینه چسبانید و فرمودند: «ای پسرم، از من حفظ کن دعایی را که فاطمه
 
(صلوات الله علیها) من را تعلیم نمود و رسول الله صلی الله علیه و آله او را
 
 
تعلیم کرده بود و جبرئیل به پیامبر در حاجتها و امور مهم و غم و غصه ها
 
تعلیم داده بود و همچنین در امور مهمی که از آسمان نازل می شود و
 
کارهای بزرگ و سهمگین؛ فرمود بخوان: بحق یس والقرآن الحکیم، و بحق
 
طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی
 
الضمیر، یا منفّس ان المکروبین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل
 
 
الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر، صلی علی محمد و آل محمد و افعل
 
بی کذا و کذا » و بالاخره آخرین مطلبی که از حضرت زین العابدین
 
(علیه السلام )در روز عاشورا تا قبل از شهادت حضرت امام حسین
 
(علیه السلام) نقل شده است مربوط به آخرین وداع ایشان با پدرشان
 
می باشد. 
 
 
آیت الله قرهی در این رابطه می فرمایند :مختار با این که دل اهل‌بیت و
 
آل‌الله را شاد کرد امّا موقعی که باید به کمک امام مجتبی(ع) می‌رفت،
 
گفت: من می‌دانم این کوفی‌ها بی‌وفا هستند و اصلاً این جنگ درست
 
 
نیست.
 
اگر به صورت ظاهر هم نگاه کنیم و همه مطالب را روی ورقه بیاوریم،
 
می‌بینیم محاسبات مختار درست از کار درآمده و درست گفته است، چون
 
امام آخر مجبور شدند صلح کنند؛ امّا آقاجان تو بهتر می‌فهمی یا امام؟!
 
یعنی واقعاً امام نمی‌دانست این کوفی‌ها چه کسانی هستند؟! تو باید
 
 
بگویی: من مطیعم، هرچه شما فرمودید؛ شکست خوردیم، اشکال ندارد؛
 
پیروز هم شدیم، اشکال ندارد.امام خمینی(ره) همیشه یک جمله‌ای
 
داشتند که می‌فرمودند: ما موظّف به تکلیف هستیم، نتیجه مهم نیست.
 
نتیجه هر چه شد، شد. تکلیفم این است که انجام بدهم، حالا می‌خواهم
 
 
پیروز بشوم، می‌خواهم نشوم! 
 
امّا مختار با اینکه دل اهل بیت را هم شاد کرد، ولی خودش برای خودش
 
اظهار فضل کرد. لذا شهدای کربلا کجا و مختار هم که شهید شد کجا؟!
 
اصلاً نمی‌شود درجاتشان را قیاس کنیم، زمین تا آسمان تفاوت دارند!دقّت
 
کنید؛ شاید این را نشنیده باشید. می‌دانید دلیل اینکه امام زین‌العابدین(ع)
 
به محمّد حنفیه گفت: امور را راجع به قضیه قیام مختار به تو می‌سپارم،
 
چیست؟ یک دلیل این است که امام نخواستند وارد شوند که یک مقدار
 
قوّت بگیرند و دین حفظ شود.
 
امّا یک دلیل دیگر این است که امام می‌گویند: من دیگر نمی‌خواهم
 
مستقیم به مختار، مطلبی را بگویم. مختار دیگر در اندازه‌ای نیست که من
 
مستقیم به او دستور بدهم. لذا با این که امام ضمنی به مختار اجازه قیام
 
 
دادند امّا دیگر مستقیم به او نمی‌فرمایند. بلکه می‌فرمایند: محمّد حنفیه!
 
 
تو در این امور از طرف ما تام الاختیاری. - این را به خاطر بسپارید و بر روی
 
 
آن تأمّل و تفکّر کنید تا ببینید چیست .یعنی حضرت به مختار می‌فرمایند:
 
تو دیگر قابلیّت آن را نداری که من مستقیم به تو مطلبی را بگوبم، چون آن‌
 
جایی که باید ورود پیدا می‌کردی، نکردی و بالعکس اظهار فضل، اظهار
 
وجود و اظهار منیّت کردی. همین است! اظهار منیّت انسان را بیچاره
 
می‌کند. مختار اظهار منیّت و اظهار فضل کرد، این‌طور شد.
 
 
در رساله حقوقی امام سجاد(ع) است به بررسی حقوق و وظایف انسان
 
 
در هفت دسته پرداخته شده است از جمله: حق خداوند، حق نفس و
 
اعضای بدن،حق افعال عبادی، حق رعایا،حق رحم،حق دیگران و حق مال
 
که 51 حق مورد بحث رساله را در این هفت دسته جای داده اند.
 
رساله حقوق امام سجاد(ع) در عصری نوشته شد که خاندان شوم اموی
 
 
با ابزار ظلم و جهل در پی دور ساختن مردم از امام(ع) و منزوی کردن ائمه
 
(علیهم السلام) بودند تا از این طریق مانع فروریختن پایه های سست و
 
لرزان حکومت دروغین خود به وسیله آموزه های این بزرگواران شوند اما با
 
 
این وجود امام سجاد(ع) در میان آن همه اختناق از هیچ تلاشی مضایقه
 
نکرد و صدای حق را به گوش همگان رساند و اکنون که 1400سال از آن
 
روزها می گذرد رساله حقوق ایشان همچنان به عنوان یکی از منابع مهم
 
حقوقی و تربیتی مورد بحث واقع می شود. و هم اکنون که انسان دم از
 
حقوق بشر و تمدن های عالی خود می زند هنوز هم در مباحث حقوقی
 
دارای ضعف های بسیاری است که برخی از آنها به جز شعارهای توخالی
 
 
چیزی بیش نیست و اگر همین قواعد با رساله حقوقی امام سجاد(ع)
 
مقایسه گردد ضعف هایش آشکار می شود. به همین علت کشور ایران
 
اسلامی با پیروی از آموزه های اخلاقی و حقوقی امام چهارم می تواند تا
 
حدود زیادی به عدالت و مدینه فاضله نزدیک شود.
 
 
پس از واقعه  کربلا، جريان ولايت ستيز فرهنگي، سياسي و نظامي شکل
 
گرفت که همگي در کنارگذاري خط ولايت اهداف مشترکي داشتند.جريان
 
 
امويان سفياني، امويان مرواني و آل زبير چنان سرزمين هاي اسلامي را
 
دچار انحطاط و انحراف کرده بودند که ايمان و تقوا و معنويت، عدالت و
 
ولايت به کلي از جامعه رخت بربسته بود و تمامي حرکت هاي اسلام
 
خواهي، ولايتمداري، عدالت گستري و استکبار ستيزي سرکوب مي شد.
 
 
نمونه  آن، واقعه  حُرّه و آن جنايات بي شمار است. به همين دليل امام
 
سجاد (عليه السلام) در قالب دعا به مخاطبان شان بصيرت مي دادند و با
 
اتخاذ سياست صبر و انتظار به بازسازي جبهه  ولايت مدار مي پرداختند.
 
امام سجاد عليه السلام در غربت غريبانه شان، بايد احياي اسلام راستين
 
را طراحي مي کردند. ايشان به خاطر فضاي عذاب آور حاکم بايد در قالب
 
هايي بدون تحريک سردمداران جبهه  ولايت ستيزي، مفاد اسلام ناب
 
محمدي (صلّي ا... عليه و آله) را در ابعاد مختلف بيان مي کردند. کتب
 
معتبر تاريخي نگاشته اند که آن حضرت در مدينه و کوفه بيش از بيست 
 
نفر صحابي نداشتند لذا غير از عرضه  دين و مقابله با دشمنان و بازسازي
 
 
جبهه  ولايتمدار به عنوان يک سياست راهبردي، راهي نمانده بود.
 
به همين جهت «صحيفه  سجاديّه» هم -که در پنجاه  وسه دعاي آن،
 
مطالب بسيار عميق معرفتي، رفتاري، اخلاقي، خانوادگي، سياسي و
 
نظامي موجود است- دو نسخه بيشتر نبود و سال ها در دست خاندان
 
رسول ا... (صلّي ا... عليه و آله) پنهان بود. در پرتو واسازي جامعه ولايت
 
 
مدار توسط امام سجاد عليه السلام، نهضت علمي امام باقر و امام صادق
 
 
(عليهما السّلام) شکل گرفت و قيام هاي متعدد «زيد بن علي» و «يحيي
 
بن زيد» در سرزمين هاي اسلامي به وقوع پيوست که سقوط نظام پليد
 
اموي از آثار آن بود.
 
 
 
 
دکتر محمد حسین رجبی دوانی، کارشناس تاریخ اسلام نکته مهمی را
 
 
درباره قبر مادر امام چهارم بیان کردند:اشتباهات فاحشی در این خصوص
 
 
وجود دارد. اولا مادر امام سجاد(ع) هنگام وضع حمل ایشان از دنیا رفتند و
 
درواقع امام سجاد(ع) مادر به خود ندیدند. بنابراین اینکه گفته می‌شود
 
حضرت شهربانو(س) با امام حسین(ع) همراه بودند و در روز عاشورا
 
وقتی اباعبدالله(ع) به شهادت رسیدند سوار بر اسب شدند و ایشان را تا
 
 
ایران تعقیب کردند تا در این منطقه وارد کوه شدند و کوه به هم آمد
 
افسانه‌ای بیش نیست و غیرقابل قبول است.
 
اگر بنا بود کسی از فاجعه کربلا و اسارت و فاجعه‌ای که بر سر اهل بیت
 
امام حسین(ع) آمد نجات پیدا کند، در درجه اول امام سجاد(ع) است و بعد
 
 
از آن بانوی بزرگ اسلام حضرت زینب کبری(س) است. پس معنا ندارد که
 
آنها در غل و زنجیر باشند و همسر امام بخواهد نجات یابد؛ بنابراین داستان
 
از اساس جعلی است.
 
 سوالی که پیش می‌آید این است: این بنایی که امروزه در آن آثار تاریخی
 
هم هست چه سابقه‌ای دارد و اگر متعلق به حضرت شهربانو(س) نیست
 
 
پس چیست؟ باید گفت بنابر تحقیق اهل فن، این بقعه آرامگاهی است
 
متعلق به ایرانیان زرتشتی پیش از اسلام که ظاهرا اموات خود را آنجا
 
می‌آوردند و در دخمه‌ای قرار می‌دادند.
 
 
امام سجاد، اسوه زهد و تقوا و نمونه صبر شكيبايى و مظهر آميختگى علم
 
 
و حلم پس از ايفاى وظيفه الهى خود و حفظ ارزشهاى دين و پاسدارى از
 
تشكل شيعى در سخت‌ترين ادوار سياسى - اجتماعى -، در سال 95
 
هجرى قمرى به لقاى پروردگار و وصال معبود خويش شتافت.
 
در تاريخ وفات آن حضرت سال 94، 95 و 96 هجرى قمرى گفته شده است
 
ولى پيشينه دارترين و معتبرترين نقل مربوط به سال 95 هجرى قمرى
 
 
است.
 
البته جز اين نقل‌ها، برخى مورخان به سال‌هاى 92، 93، 99، 100 نيز
 
اشاره كرده‌اند. بنابراين، اگر نقل مشهور را در سال ولادت و نيز رحلت امام
 
 
سجاد (عليه السلام) سال 38 هجرى و 95 قمرى  ملاك قرار دهيم، عمر
 
شريف وى هنگام وفات 57 سال بوده است. دو سال آن مقارن با روزگار
 
خلافت على بن ابى طالب علیه السلام و ده سال آن در دوران امامت
 
عموى گراميش - حسن بن على علیه السلام و ده سال در روزگار زعامت
 
 
حسين بن على (علیه السلام) بوده و 34 سال آن به دوران امامت خود آن
 
 
حضرت اختصاص داشته است.
 
و اما آرا در زمينه ماه و روز رحلت آن حضرت نيز مختلف است. بيشتر
 
نويسندگان ورز دوازدهم محرم را متذكر شده‌اند. و برخى روزهاى 18، 19،
 
22 و 25 محرم را مطرح كرده‌اند و نيز نقلى، روز 14 ربيع الاول را احتمال
 
داده‌است.
 
درباره علت وفات امام سجاد عليه السلام  و چگونگى وفات آن پيشواى
 
صالحان، عمده تاريخ‌نگاران تصريح كرده‌اند، وليد بن الملك، ايشان را
 
مسموم ساخته و آن حضرت در نتيجه همان مسموميت درگذشته است.
 
بعضى هم نوشته‌اند كه هشام بن عبدالملک در روزگار خلافت وليد، امام
 
على بن الحسين (عليه السلام) را مسموم كرده است.
 
اما ميان اين دو نظر، تنافى و تعارضى وجود ندارد. زيرا طبيعى است كه
 
هر چند برنامه مسوميت امام سجاد علیه السلام از سوى دستگاه خلافت
 
 وليد - ريخته شده و فرمان آن توسط شخص خليفه صادر شده باشد،
 
كسان ديگرى مجرى آن برنامه و فرمان خواهند بود. زيرا مسايل سياسى
 
 
و اجتماعى و همچنين محبوبيت امام سجاد عليه السلام در ميان مردم و
 
معروفيت وى به علم و زهد و تقوا، هرگز به حاكمان اين جرات را نمى‌داده
 
است كه به طور مستقيم با آن حضرت رويا رو شوند و به ستيز برخيزند و
 
با زمينه‌هاى قتل وى را به طور علنى فراهم آورند.
 
بر اين اساس، بعيد نمى‌نمايد كه هشام بن عبدالملك به دستور بردارش
 
 وليد مرتكب چنين جنايتى شده باشد و وليد و هشام هر دو كشنده امام
 
 
سجاد(علیه السلام) بوده باشند.
 
بدن مطهر زين العابدين (عليه السلام) كنار امام حسن مجتبى
 
(عليه السلام) در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد.



تاریخ: دو شنبه 28 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

بسم الله الرحمن الرحیم

 

«بعضى از تصورات و سنت‌هاى غلط در مورد ازدواج وجود دارد که اینها

دست‌‌وپاگیر است، مانع از رواج ازدواج جوان‌ها است؛ این سنت‌ها را باید

عملاً نقض کرد. شما که جوانید، مطالبه‌‌گرید، پرنشاطید، پیشنهادکننده‌‌ى

نقض خیلى از عادت‌ها و سنت‌ها هستید، به نظر من این سنت‌هاى

غلطى را هم که در زمینه‌‌ى ازدواج وجود دارد،بایستى شماها نقض کنید.»

دیدار دانشجویی ماه رمضان 94

جدول و متن زیر به هشت مورد از این سنت‌های غلط که مورد تصریح

رهبر انقلاب اسلامی قرار گرفته، می‌پردازد:

 
 
  مقام معظم رهبری: ازدواج آسان را تبلیغ کنید  
 
 
۱. مهریه سنگین

 کسانی که مهریه‌ی بالا برای خانمشان قرار می‌دهند، به جامعه ضرر
 
می‌زنند. خیلی از دخترها توی خانه می‌مانند، خیلی از پسرها بی‌زن
 
می‌مانند، به‌خاطر این‌که این چیزها وقتی در جامعه رسم شد، سنت و
 
عادت شد، به جای «مَهرُ السّنّة»، به جای این‌که مهر پیغمبر
 
(صلی‌الله‌علیه‌وآله) سنت باشد، وقتی مهر جاهلی سنت شد، اوضاع،
 
اوضاع جاهلی خواهد شد.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۷/۸/۱۱
 
 مهریه‌ی سنگین مال دوران جاهلیت است. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)
 
 
آن را منسوخ کرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از یک خانواده‌ی اعیانی است.
 
خانواده‌ی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، تقریباً اعیانی‌ترین خانواده‌ی قریش
 
بودند. خود ایشان هم که رئیس و رهبر این جامعه است. چه اشکالی
 
داشت دختر به آن خوبی که بهترین دختران عالم است و خدای متعال او را
 
«سیدة النّساء العالمین» قرار داد «مِن الاَوّلینَ و الآخِرین»، با بهترین
 
پسرهای عالم که مولای متقیان است می‌خواهند ازدواج کنند، مهریه‌ی
 
ایشان زیاد باشد؟ چرا ایشان آمدند و این مهریه‌ی کم را قرار دادند که
 
اسمش «مَهرُ السُّنَّة» است.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۴/۲/۲۸
 
 مهریه هر چه کمتر باشد، به طبیعت ازدواج نزدیکتر است، چون طبیعت
 
ازدواج معامله که نیست، خرید و فروش که نیست، اجاره دادن که نیست،
 
 
زندگی دو انسان است. این ارتباطی به مسائل مالی ندارد. ولی شارع
 
مقدس یک مهریه‌ای را معین کرده که باید یک چیزی باشد. اما نباید سنگین
 
باشد. بایستی عادی باشد جوری باشد که همه بتوانند انجام دهند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۴/۵/۱۸
 
 بعضی خیال می‌کنند مهریه‌ی سنگین به حفظ پیوند زناشویی کمک
 
می‌کند. این خطاست. اشتباه است. اگر خدای ناکرده این زن و شوهر
 
نااهل باشند، مهریه‌ی سنگین هیچ معجزه‌ای نمی‌تواند بکند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۵/۵/۱۱
 
 بعضی از خانواده‌های طرف عروس می‌گویند که ما مهریه‌ی آن‌قدر بالا
 
نمی‌خواهیم ولی خانواده‌ی داماد برای پز دادن و تفاخر می‌گویند نه
 
نمی‌شود! چند میلیون یا فلان‌قدر. خب اینها همه دوری از اسلام است.
 
هیچ کس با مهریه‌ی بالا خوشبخت نشد. این‌هایی که خیال می‌کنند اگر
 
مهریه نباشد ازدواج دخترشان متزلزل خواهد شد، ‌ این‌ها اشتباه می‌کنند.
 
ازدواج اگر چنانچه با محبت بود، ‌ با وضعیت درست بود، بی‌مهریه هم
 
 
متزلزل نمی‌شود. ولی اگر چنانچه بر مبنای خباثت و زرنگی و کلاهبرداری
 
و فریب و این چیزها بود، مهریه هر چقدر هم که زیاد باشد، مرد بدجنس
 
زورگو، کاری خواهد کرد که بتواند از زیر بار این مهریه هم فرار کند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۵/۹/۴
 
 من از مردم سراسر کشور خواهش می‌کنم که آن قدر مهریه‌ها را زیاد
 
نکنند. این سنت جاهلی است. این کاری است که خدا و رسول
 
(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در این زمان بخصوص، از آن راضی نیستند. نمی‌گوییم
 
 
حرام است. نمی‌گوییم ازدواج باطل است. اما خلاف سنت پیامبر
 
(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و اولاد ایشان و ائمه‌ی هدی (علیهم‌السلام) و بزرگان
 
 
اسلام است. خلاف روش این‌هاست و به‌خصوص در زمان ما که کشور
 
 
احتیاج دارد به این‌که همه‌ی کارهای صحیح، آسان شود، هیچ مصلحت
 
نیست که بعضی ازدواج‌ها را این‌طور مشکل کنند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۳/۹/۲
 
۲. جهیزیه سنگین

 من گمان می‌کنم این‌که در جهیزیه‌ی حضرت زهرا (علیهاالسلام) این قدر
 
 
سادگی رعایت شد... این حد را حفظ کردند. این یک جنبه‌ی نمادین داشت.
 
 
برای این‌که بین مردم مبنا و پایه‌ای باشد برای عمل به آن، تا دچار این
 
مشکلاتی که بر اثر زیاده‌روی‌ها پیش می‌آید، نشوند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۷/۴/۱۸
 
 بعضی از خانواده‌های عروس، خودشان را اذیت می‌کنند و به زحمت
 
می‌اندازند و اگر پول هم ندارند به زحمت پول تهیه می‌کنند. اگر پول دارند
 
خرج زیادی می‌کنند، برای این‌که یک جهیزیه‌ی مفصل پر زرق و برقی را
 
مثلاً در  اختیار دخترشان بگذارند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۷/۱۲/۲۸
 
 جهیزیه‌ی زیاد، هیچ دختری را خوشبخت نمی‌کند و هیچ خانواده‌ای را به
 
 
آن آرامش و سکون و اعتماد لازم نمی‌رساند. اینها زوایای زندگی است.
 
فضولِ زندگی است و جز دردسر و اسباب زحمت و اسباب مشکل فایده‌ای
 
ندارد.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۵/۹/۱۸
 
 مبادا بروید پول قرض کنید، جهیزیه درست کنید. مبادا خودتان را به زحمت
 
 
بیندازید. مبادا خانواده‌تان را به زحمت بیندازید. مبادا خیال کنید که دخترتان
 
 
اگر جهیزیه‌اش کمتر از دختر همسایه و قوم و خویش بود، این
 
سرشکستگی است.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۸۱/۳/۲۹
 
 بعضی‌ها سعی می‌کنند که برای جهیزیه بزنند روی دست همه‌ی قوم و
 
خویش‌ها و همسایه‌ها و دوست و آشناها که این هم غلط است... باید
 
نگاه کنید ببینید که چه چیزی درست است، چه چیزی حق است آن را
 
انجام بدهید. چه چیزی حق است؟ یک خانواده‌ی دو نفره یک وسایلی لازم
 
دارند که یک زندگی ساده‌ای داشته باشند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۹/۸/۳
 
 انواع و اقسام ریخت و پاش‌ها، زیاده‌روی‌ها، کارهای غلط، جهیزیه‌های
 
سنگین. همه‌جور چیزی را حتماً باید بخرند، بیاورند توی جهیزیه بگذارند، که
 
 
اقلّاً یک چیز بیشتر از آن دختر خاله‌اش، یا نمی‌دانم خواهرش، یا آن
 
همسایه‌شان یا آن همکلاسی‌شان داشته باشد. اینها از آن غلط‌های
 
بسیار موذی و آزاردهنده است، برای خود انسان و برای مردم. خیلی از
 
دخترها نمی‌توانند به خانه‌ی بخت بروند، خیلی از پسرها نمی‌توانند ازدواج
 
 
کنند، به خاطر همین چیزها. به خاطر همین گرفتاری‌ها. اگر ازدواج آسان
 
 
بود، اگر مردم آن‌قدر سخت‌گیری نکرده بودند، بعضی‌ها اگر مهریه‌شان
 
سنگین نبود، اگر این جهیزیه‌های جاهلانه نبود و پدر و مادرها به خیال
 
خودشان برای این‌که مبادا دل دخترشان بشکند، خودشان را به آب و آتش
 
نمی‌زدند، این گرفتاری‌ها برای خیلی از خانواده‌ها پیش نمی‌آمد.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۲/۱۰/۲۶
 
 از اول، بعضی‌ها همه‌ی ریز و درشت و لازم و غیر لازم را برای دخترشان
 
به عنوان جهیزیه فراهم می‌کنند که مبادا از دختر فلانی، از نمی‌دانم دختر
 
عمویش، یا از خواهرش یا از جاریش مثلاً کمتر باشد. اینها درست نیست.
 
این کارها غلط است. اسباب زحمت شماست. آن هم زحمتی که هیچ
 
اجری پیش خدا ندارد، مایه‌ی تشکر هم نمی‌شود.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۸/۹/۲
 
 نگذارید جهیزیه‌ها را سنگین کنند. دخترها نگذارند. عروس‌ها شما نگذارید.
 
پدر و مادرها هم اگر می‌خواهند، شما نگذارید.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۳/۹/۲۳
 
 مادرهای عروس‌ها در تهیه‌ی جهیزیه دست نگه دارند، خیلی افراط و
 
اسراف نکنند. نگویند حالا مثلاً دخترمان است، دلش می‌شکند. نه. دخترها
 
 
خوبند. دخترها نمی‌خواهند. ما بیخود نباید دل آن‌ها را بکشانیم به این
 
سمت که هر چیز قشنگ و لوکس و... حتماً باید برایش تهیه شود.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۹/۱۱/۱۶
 
۳. تجملات زیاد

 تجملات برای یک جامعه، مضر و بد است. آن کسانی که با تجملات
 
مخالفت می‌کنند، معنایش این نیست که از لذت‌ها و خوشی‌هایش
 
بی‌اطلاعند، نه! آن را کاری مضر برای جامعه می‌دانند. مثل یک دارو یا
 
خوراکی مضر. با تجملات زیادی، جامعه زیان می‌کند. البته در حد معقول و
 
متداول ایرادی ندارد. اما وقتی که همین‌طور مرتب پای رقابت و مسابقه به
 
میان آمد، اصلاً از حد خودش تجاوز می‌کند و به جاهای دیگر می‌رود.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۰/۴/۲۰
 
 مگر کسانی که با تجمل عروس و داماد می‌شوند خوشبخت‌ترند؟ چه
 
کسی می‌تواند چنین چیزی را ادعا کند؟ این کارها جز این‌که یک عده جوان
 
 
را، یک عده دختر را حسرت به دل کند و زندگی را بر این‌ها تلخ نماید، اگر
 
نتوانستند آن‌جور آن‌ها هم عروسی بگیرند تا ابد حسرت به دل بمانند یا
 
اصلاً نتوانند عروسی بگیرند. چیز دیگری نیست... تا آمدند دخترش را
 
بگیرند، چون دستش خالی است، این دختر بماند توی خانه. این پسر
 
دانشجو یا کارگر یا کاسب ضعیف، همین‌طور غیر متأهل بماند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۳/۹/۲۳
 
۴. اسراف

 برخی، اسراف می‌کنند. می‌ریزند و می‌پاشند. در این روزگار که فقرایی
 
 
در جامعه هستند، کسانی هستند که اولیّات زندگی هم درست در
 
اختیارشان نیست، این کارها اسراف است، زیادی است، بیخود است.
 
هر کس بکند خلاف است.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۲/۶/۱۱
 
 بعضی از مردم با این کاری که می‌شود با آن ثواب برد، گناه می‌برند. با
 
اسراف‌هایی که می‌کنند، با خلاف‌هایی که انجام می‌دهند، با آمیختن این
 
عمل حَسن و حسنه به کارهای حرامی که انجام می‌دهند. حرام همه‌اش
 
هم این نیست که محرم و نامحرم و این چیزها باشد. آنها هم البته حرام
 
است، اما ریخت و پاش زیادی هم حرام است. اسراف حرام است.
 
سوزاندن دل مردمی که ندارند در مواردی واقعاً حرام است. زیاده‌روی
 
 
کردن،حرام و حلال کردن برای این‌که بتواند جهیزیه‌ی دخترش را فراهم
 
 
کند، اینها حرام است.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۶/۱۱/۹
 
 بنده راضی نیستم از کسانی که با خرج‌های سنگین و با اسراف در امر
 
ازدواج، کار را بر دیگران مشکل می‌کنند. البته با جشن و شادی و مهمانی
 
 
موافقیم ولی با اسراف مخالفیم.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۴/۵/۲۴
 
۵. خرید از مکان‌های معروف به گرانی

 این دختر خانم‌ها که می‌خواهند جهیزیه درست کنند، برای خرید اسباب
 
 
سر عقد و جهیزیه، توی این دکان‌های گران‌قیمت بعضی از جاهای تهران،
 
 
آن محلات گران‌قیمت که معروف است – نمی‌خواهم البته اسم بیاورم –
 
من می‌شناسم کجاهاست که دکان‌هایش معروف است به جنس گران،
 
 
اصلاً طرف آنها پا نگذارند. بروند آن جاهایی که معروف به گرانی نیست.
 
این‌طور نباشد که داماد بیچاره را دنبالشان راه بیندازند برای خرید عروس
 
و خرید عقد. متأسفانه از این کارها می‌کنند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۲/۳/۱۹
 
۶. هتل‌ها و سالن‌های پرخرج

 این هتل‌ها و سالن‌ها و جشن‌های پُرخرج را رها کنید. ممکن است توی
 
یک سالنی هم کسی جشن بگذارد اما ساده، مانعی ندارد. من
 
نمی‌خواهم بگویم حتماً، چون بعضی خانه‌هایشان جا ندارد یا امکاناتش
 
را ندارند ولی اسراف نکنید.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۳/۱۰/۲۷
 
 عروسی و عقد و شادی چیز خوبی است. حتی پیامبر اکرم
 
(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم برای دختر مکرمه‌ی‌ خودشان مجلس عروسی
 
گرفتند، شادی کردند و مردم شعر خواندند. زن‌ها دست زدند و خوشی
 
 
کردند. اما نباید در این مجلسِ عقد و عروسی و اینها اسراف انجام بگیرد.
 
 
یکی از اسراف‌ها همین مجالس عقد و عروسی گران‌قیمت است. در
 
 
هتل‌ها، در این سالن‌های گران‌قیمت مجالس درست می‌کنند. مبالغ زیادی
 
 
شیرینی و میوه و خوراکی حرام می‌شود، از بین می‌رود، روی زمین ریخته
 
می‌شود و ضایع می‌گردد. برای چه؟ برای چشم و هم چشمی!؟ برای
 
 
عقب نماندن از قافله‌ی اسراف!؟
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۲/۱/۵
 
 عروسی شیرین، آن عروسی‌ای نیست که توی آن خیلی خرج می‌شود و
 
اسراف زیاد در آن می‌شود. عروسی شیرین، عروسی صمیمانه است.
 
صمیمانه که بود، عروسی شیرین می‌شود. ولو مختصر باشد. یک اتاق دو
 
 
اتاق توی خانه، قوم و خویش، دوست و آشنا و رفیق دور هم بنشینند، این
 
می‌شود عروسی. این میهمانی‌های مفصل و سالن‌های آن‌چنانی یا توی
 
 
هتل‌ها، خرج‌های زیاد، جنس‌های گران برای مهمانی، اینها هیچ مناسب
 
 
نیست. نمی‌گویم ازدواج را باطل می‌کند، نه! ازدواج درست است. اما
 
اینها محیط جامعه و محیط زندگی را تلخ می‌کند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۷/۹/۱۲
 
 مگر سابق که این سالن‌ها نبود، این چیزها نبود، توی دو تا اتاق کوچک
 
 
جشن می‌گرفتند، مهمان‌ها می‌آمدند شیرینی می‌خوردند، ازدواج‌ها
 
بی‌برکت‌تر از امروز بود؟ عزت دخترها مگر کمتر از امروز بود، حالا باید حتماً
 
 
بروند توی این سالن‌های بزرگ. عیبی ندارد، من مخالفتی نمی‌کنم با این
 
سالن‌ها. من با «تشریفات» مخالفم. حالا بعضی می‌روند توی هتل، از آن
 
کارهای غلط است که لزومی ندارد.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۶/۷/۳۰
 
 بعضی خیال می‌کنند که تشریفات و تویِ هتلِ چنین و چنان رفتن،
 
سالن‌های گران گرفتن، خرج‌های زیادی کردن، ‌ عزت و شرف و سربلندیِ
 
 
دختر و پسر را زیاد می‌کند. نخیر عزت و شرف و سربلندی دختر و پسر به
 
 
انسانیت و تقوی و پاکدامنی و بلندنظری آن‌هاست، نه به این چیزها...
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۵/۵/۱۱
 
۷. لباس عروس گران‌قیمت

 بعضی‌ها لباس عروس گران‌قیمت می‌خرند. نه! چه لزومی دارد. حالا
 
لباس عروس می‌خواهند،بعضی‌ها لباس عروس را می‌روند کرایه می‌کنند.
 
 
چه مانعی دارد؟ ننگ دارد؟ نه! چه ننگی؟ چه مانعی دارد؟ بعضی‌ها این
 
 
را ننگ می‌دانند. ننگ این است که انسان یک پول گزافی بدهد، یک چیزی
 
 
بخرد که یک بار آن را مصرف کند، بعد بیندازد دور. یک بار مصرف! آن هم با
 
این وضعی که بعضی مردم دارند.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۴/۱۰/۴
 
۸. به رخ کشیدن ثروت‌ها

 اگر چنانچه در ازدواج بحث مادیات عمده شد، این معامله‌ی عاطفی و
 
روحی و انسانی تبدیل خواهد شد به معامله‌ی مادی. این معامله‌های
 
گران، این جهیزیه‌های سنگین، این چشم و هم‌چشمی‌ها و این به رخ
 
کشیدن ثروت‌ها و پول‌ها – که برخی از افراد غافل و بی‌خبر می‌کنند –
 
ازدواج را در واقع خراب می‌کنند. لذاست که در شرع مقدس مستحب
 
است مهریه کم گرفته شود که «مَهرُ السّنّة» مورد نظر است.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۷/۱۲/۱۳
 

 
 ازدواج را آسان کنید

من به همه‌ی مردم در سراسر کشور توصیه می‌کنم که ازدواج‌ها را آسان
 
 
کنند. بعضی‌ها ازدواج را مشکل می‌کنند. مهریه‌های گران و جهیزیه‌های
 
سنگین ازدواج را مشکل می‌کند... خانواده‌ی پسرها توقع جهیزیه‌های
 
سنگین بکنند. خانواده‌ی دخترها برای چشم هم‌چشمی دیگران جهیزیه‌ها
 
را و تشریفات را و مجالس عقد و عروسی را رنگین‌تر بکنند. چرا؟ اثر این را
 
می‌دانید چیست؟ اثر این کارها این است که دخترها و پسرها بدون ازدواج
 
 
در خانه‌ها می‌مانند، کسی جرئت نمی‌کند به ازدواج نزدیک شود.
 
خطبه‌ی عقد ۱۳۷۳/۹/۲
 
 
ازدواج آسان در کنار قبور شهدا
 
 
منبع:http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=27754



تاریخ: چهار شنبه 28 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
با 171 رأی مخالف
 

خانه ملت به دانش آشتیانی اعتماد نکرد

شهرک غرب همچنان بدون وزیر

نمایندگان مجلس با 171 رأی مخالف به چهارمین وزیر پیشنهادی دولت
 
 
یازدهم برای تصدی سکّان وزارت علوم رأی اعتماد ندادند.

دانش آشتیانی؛ از اظهارت عجیب در مورد بسیج دانشجویی

تا نزدیکی به فتنه گران

اگرچه که وزیر پیشنهادی در سوابق خود از حضور در سپاه پاسداران

انقلاب اسلامی تا ریاست مجتمع آموزشی مفید(وابسته به دانشگاه

مفید و آیت الله موسوی اردبیلی) را ذکر کرده است اما این شخص در

زمان تشکیل بسیج دانشجویی با فرمان امام خمینی(ره) اظهار نظر

عجیبی داشته است.

در نقل قول عجیبی که در کتاب «دفتر دانش، تاریخ شفاهی آموزش

عالی ایران به روایت دکتر مصطفی معین» از  فخرالدین احمدی دانش

آشتیانی منتشر شده، آمده است:

«طرح ما این بود که بسیج در همان پایگاه‌های خارج از دانشگاه بماند و

اگر دانشجویی تمایل به حضور داشت برود و در همان مناطق ثبت‌نام کند،

ما هم همکاری می‌کنیم و فرم‌های عضویت را از طریق نهادهای فرهنگی

داخل دانشگاه به افراد علاقه‌مند می‌رسانیم. آنها مخالفت می‌کردند و ما

نیز تبعات حضور بسیج در دانشگاه را ‌یادآوری می‌کردیم.

یادم می‌آید که آقای‌ هاشمی هم تقریباً نظر ما را داشت. در نهایت

رأی‌گیری شد و نظر ما تأیید شد. از جلسه که بیرون آمدیم، آن دوستان به

من گفتند که شما خیانت بزرگی به دانشگاه‌ها کردید.»

قائم مقام معین در وزارت علوم دولت اصلاحات، در فتنه 88 به علت ارتکاب

مسائل امنیتی توسط نهادهای ذی ربط احضار شد و هم اکنون نیز عضو

حلقه اصلی جریان فتنه در وزارت علوم به شمار می رود. جلسات

محفلی وی و دیگر همکارانش در وزارت علوم نیز به صورت هفتگی و

منظم در خصوص سیاست گذاری کلان آموزش عالی در اماکن واقع در

شمال تهران برگزار می شود.

شوربختانه این گزینه نیز از نزدیکان "توفیقی، میلی منفرد، ظریفیان و

خانیکی" است که دولت به خوبی می داند نمایندگان ملت به خاطر

فعالیت های این حلقه در فتنه ۸۸ حساسیات ویژه ای نسبت به آنها دارند.

فعالیت آشتیانی در فتنه 88 چنان مشهود بود که کریمی قدوسی در

این باره تصریح کرد: «افراد مشرف به فضای فتنه  ۸۸ و  جریان

دانشگاه‌ها در این فتنه امروز در مجلس اعلام کردند که فتنه ۸۸

{در دانشگاه ها} توسط ۳ نفر  هدایت و رهبری می‌شد که یکی از آن

رهبران، آقای فخرالدین احمدی دانش آشتیانی بود.»

 

نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه امروز (سه‌شنبه) پارلمان

صلاحیت و برنامه‌های فخرالدین احمدی‌دانش‌آشتیانی وزیر پیشنهادی 

علوم،تحقیقات و فناوری را مورد بحث و بررسی قرار دادند.

سپس وکلای ملت با 70 رأی موافق، 171 رأی مخالف و 13 رأی ممتنع از

مجموع 254 رأی مأخوذه، به دانش‌آشتیانی برای تصدی سکّان وزارت 

علوم،تحقیقات و فناوری رأی اعتماد ندادند.

ابوترابی در پایان برای دانش‌آشتیانی آرزوی توفیق کرد.

محمود نیلی احمد آبادی وزیر پیشنهادی قبلی نیز از مجموع 246 رای، 79

نماینده رای موافق و 160نماینده  رای مخالف و 7  راي ممتنع کسب کرد.

 جعفر میلی منفرد نیز نخستین وزیر پیشنهادی علوم  بود که نتوانست از

مجلس رای اعتماد بگیرد. میلی منفرد 105رای موافق, 162 رای منفی و

32ر رای ممتنع گرفت .




تاریخ: سه شنبه 27 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

دلایل کفن‌ و دفن میت از زبان امام رضا(ع)

امام رضا(ع) در احادیث گرانبهای خود به دلایل غسل‌دادن،
 
کفن‌کردن و دفن کردن میت اشاره می‌کنند.
 

مرگ به عنوان دروازه ورود انسان به عالم آخرت،

با مسائل و احکامی همراه است که از سویی، تکلیف بازماندگان و از

سویی تکریم و آرامش رفتگان است. در این گزارش کوتاه، بخش‌هایی از

آداب و احکام مرتبط با مرگ را در احادیث عالم آل محمد(ص) بررسی

می‌کنیم.

دلیل غسل‌دادن و کفن‌کردن میّت

امام رضا(ع) می‌فرمایند: دلیل غسل دادن به مردگان این است که هم از
 
انواع مرض‌ها و آلودگی‌های قبل از مرگ نظیف شوند و هم ملاقات با
 
ملائکه و اهل آخرت بدون نظافت و طهارت سزاوار نیست.
 
(وسائل‏‌الشیعه، ج‏2، ص 679)

آن حضرت در حدیث دیگری فرمودند: کفن‌کردن میت به چند جهت است:
 
 
1. عورت او پیدا نباشد (و اگر زن است بدن او پیدا نباشد). 2. مردم نتوانند
 
به او نگاه کنند. شاید برای دیگران خوشایند نباشد. 3. اگر بدنش درد و رنج
 
 
و بیماری داشته یا کجی صورت و بدن و قبیح المنظر شده، باعث قساوت
 
قلب دیگران نشود. 4.کفن‌کردن او باعث احترام و عظمت پیش چشم مردم
 
باشد و نزد آنان محترم جلوه کند. 5. او را کفن می‌کنند تا دوستانش با دیدن
 
 
او محبّت و مودّت او را نسبت به فرزندان و خویشانش حفظ کنند.
 
(وسائل‌الشیعه، ج2، ص 725)

علت دفن میّت

امام علی‌بن موسی‌الرضا(ع) می‌فرمایند: «أمروا بدفن المیت لئلا یتأذی به
 
 
الأحیاء بریحه و بما یدخل علیه من الآفة و الفساد...»
 
 
(بحارالانوار، ج 75، ص46)

در این حدیث‌، حکمت‌های فراوانی برای دفن مرده ذکر شده است،از جمله
 
 
اینکه: 1. حفظ احترام مرده‌؛ چون اگر دفن نشود، بدن‌، به زودی متعفّن
 
می‌شود، قیافه تغییر می‌کند و حیوانات صحرا، آن را طعمه خود قرار
 
 
می‌دهند، و این بی‌احترامی بزرگی به متوفّی و بستگان اوست و بدیهی
 
 
است هیچ کس راضی نیست عزیزش به این سرنوشت گرفتار شود.
 
 
2. بدن مرده‌، به انواع‌ باکتری‌ها و میکروب‌ها آلوده است و این سبب ابتلای
 
افراد جامعه‌، به بیماری‌های خطرناک می‌شود. 3. مردم از بوی بد او اذیت
 
 
می‌شوند. 4. دفن نشدن مرده‌،سبب آزردگی دوستان و شادشدن دشمنان
 
 
است‌.

ممکن است این سؤال پیش آید که «چرا به جای دفن، مرده را آتش نزنیم؟
 
 در پاسخ باید گفت در دفن‌کردن میت، آن هم با دستوراتی خاص، حکمت‌
 
های فراوانی وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها حفظ احترام میّت است، چنانچه
 
 
امام صادق(ع) می‌فرمایند: «حرمة المیت کحرمة الحی؛ حرمت مُرده مانند
 
حرمت شخص زنده است. (الکافی، ج 7، ص 228)

عملی برای کاهش فشار قبر

از امام رضا(ع) نقل است که فرمودند: بر شما باد به نماز شب! بنده‌ای
 
نیست که آخر شب برخیزد و هشت رکعت نماز شب و دو رکعت نماز شفع
 
و یک رکعت نماز وتر به جای آورد و در قنوت نماز وتر 70 مرتبه استغفار کند،
 
مگرآنکه از عذاب قبر و عذاب جهنّم نجات داده شود و عمرش طولانی شده
 
و روزی‌اش وسیع شود. (بحارالانوار، ج۸۷، ص۱۶۱)

بر اساس این گزارش، «نماز وتر» یک رکعت است که پس از هشت رکعت
 
 
«نافله شب» و دو رکعت «نماز شفع» خوانده می‌شود و در مجموع ۱۱
 
 
رکعت نماز شب را تشکیل می‌دهد. وقت خواندن نماز شب از نیمه‌شب تا
 
طلوع فجر است و بهترین موقع اقامه آن نزدیک طلوع فجر است. نمازهای
 
 
مستحبی را می‌توان در حالت نشسته خواند، در نماز شب نیز می‌توان به
 
خواندن سه رکعت (دو رکعت شفع و یک رکعت وتر) بسنده کرد. کیفیت
 
خواندن نماز شفع مانند نماز صبح است و نماز وتر را باید به این صورت
 
خواند: بعد از حمد و سوره، قنوت بگیرد، بعد رکوع و دو سجده به جا آورد و
 
در آخر تشهد و سلام بگوید. از مستحبات نماز وتر این است که قنوت آن را
 
طولانی کند و برای 40 مؤمن دعا کند (اَللّهُمَّ اِغْفِر لِلْمومِنینَ وَ اَلْمومِناتْ
 
 
وَ اَلْمُسلِمینَ وَ اَلْمُسلِماتْ)، سپس ۷ مرتبه بگوید «هذا مَقامُ الْعائِذِ بِکَ مِنَ
 
 
اَلْنار»، بعد از آن ۳۰۰ مرتبه «اَلْعَفو» بگوید و در پایان قنوت نیز بخواند:
 
«رَبّ اغْفِرْلی وَ ارْحَمْنی وَ تُبْ عَلیََّ اِنَّکَ اَنْتَ التّوابُ اَلْغَفُورُ الرّحی».



تاریخ: سه شنبه 27 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

اثرات بگو بخند با نامحرم بر زندگی زناشویی

در قرآن و روايات سفارش هايي شده که حتي بايد مراقب ادبيات گفتاري
 
 
و لحن صدا در گفت و گو با نامحرم باشيم. در آيه 33 سوره احزاب خطاب
 
به همسران پيامبر(ص) سفارش شده است که: در مواجهه با نامحرم لحن
 
 
صدايتان را کنترل کنيد تا کساني که بيماري روحي دارند به طمع نيفتند.
 

کارشناس ارشد روان شناسي - اصل شوخي دراسلام مورد قبول

است و روح انسان به نشاط نياز دارد. شوخي يکي از راه تامین این 

 نشاط است؛ اما همين روح احتياجات ديگري نيز دارد؛

مانند احتياج به حيا و عفت.

دستوراتي هم که در اسلام آمده، نيازهاي مختلف روح را تأمين مي کند تا

انسان به رشد کامل برسد؛ به اين خاطر اسلام براي شوخي حد و مرز و

سه محور قرار داده و براي هر سه محور حکم تعيين کرده است.

محور اول محتواي شوخي، محور دوم هدف از شوخي و محور سوم

مخاطب شوخي است. محتوای شوخي بايد مشتمل بر مصاديق گناه مثل

غيبت، تهمت و امثال آن نباشد. هدف ازشوخي نيز بايد جنبه رشد داشته

باشد؛ يعني بايد به منظور شاد کردن ديگران و رضايت خداوند شوخي

کنيم نه به قصد آزار و تمسخر و دست انداختن ديگران. محور سوم که

موضوع اصلي ماست مخاطب شوخي است.

ما با کساني اجازه شوخي داريم که حريم عفاف در ارتباط با آن ها حفظ

شود. مثلا با هم جنس خود يا محارم مي توانيم شوخي کنيم. بايد دقت

کنيم که تمام خويشاوندان و افرادي که در محل کار و محيط بيرون با آن ها

در تماس هستيم، محرم نيستند.

در قرآن و روايات سفارش هايي شده که حتي بايد مراقب ادبيات گفتاري

و لحن صدا در گفت و گو با نامحرم باشيم. در آيه 33 سوره احزاب خطاب

به همسران پيامبر(ص) سفارش شده است که در مواجهه با نامحرم لحن

صدايتان را کنترل کنيد تا کساني که بيماري روحي دارند به طمع نيفتند.

چرا نبايد با نامحرم شوخي کنيم؟

در حال حاضر روابط اجتماعي افراد بسيار گسترده تر از قبل شده و

تعاملات اجتماعي مردان و زنان به مراتب وسيع تر شده است. مسلما

تعاملات کنترل نشده، با افرادي از جنس مخالف حتي اگر معطوف به

اهداف کاري، اجتماعي و ... باشد، آسيب هاي عمده اي در پي خواهد

داشت.



مقايسه هاي غيرمنطقي

مواجهه پي در پي با اشخاصي که هر يک داراي ويژگي هاي شخصيتي

و يا ظاهر جذابي هستند و مقايسه آن ها با يک تن، يعني همسر خود

باعث مي شود که فرد احساس کند نکات منفي بسياري در همسرش

وجود دارد، حال آن که به اين موضوع بي توجه است که تمامي اين

خصوصيات در يک فرد جمع نمي شود. همچنين در اين بگو و بخندها اغلب

افراد مي توانند چهره اي متفاوت از خود را به نمايش بگذارند و خود را

صبورتر، مهربان تر و دوست داشتني تر نشان دهند.



سرد شدن روابط زناشويي

تصور کنيد آشپزي از صبح در آشپزخانه غذا درست مي کند و تا شب به

غذاهاي مختلف ناخنک مي زند و شب که به خانه برمي گردد ميلي به

غذاي خانه ندارد. همين طور فردي که از صبح تا شب ناخنک احساسي،

رواني و ارتباطي به نامحرم زده، ضمن اينکه مرتکب فعل حرام شده است،

وقتي به خانه برمي گردد نيز ميل بالايي به رابطه حلال با همسرش و

گفت وگو و تبادل احساسي و رواني با او ندارد. شايد اولين ضرر چنين

ارتباطاتي اين است که کانون خانواده سرد و بدبيني ايجاد مي شود.

افسردگي و سرخوردگي‌هاي رواني

گناه به گونه اي است که روح انسان با آن سازگاري ندارد. اگر کسي مدام

با نامحرم در تماس باشد هر چند لحظاتي به او خوش مي گذرد، اما بعدا

از جهت رواني دچار افسردگي مي شود. اين افسردگي ناشي از

سرخورده شدن نيازهاي روحي رواني است.

کمرنگ شدن حيا و عفت

کم رنگ شدن حيا و عفت از ديگر مضرات شوخي با نامحرم است.

امام علي (علیه السلام) مي فرمايند:« علت پاک دامني حياست. »

يعني اگر حيا کمرنگ شود پاک دامني به خطر مي افتد. در شوخي با

نامحرم چيزي توليد مي شود که بسيار سمي است و صميميت حرام نام

دارد. صميميت بين دوستان هم جنس و محارم و زن و شوهر چيز مطلوبي

است و صميميت حلال محسوب مي شود؛ اما در مراوده با نامحرم

صميميتي که پيش مي آيد آسيب زاست.

ضررهاي اخروي شوخي با نامحرم



روايتي از امام باقر (ع) در اصول کافي نقل شده است: که در آن حضرت

براي هر عضو از بدن مثل چشم، گوش و ... گناه فحشا بر مي شمرند.

يعني وقتي با نامحرم مي گوييم و مي خنديم نيز به گونه اي مرتکب چنين

گناهي مي شويم.

بنابراين اگر سفر ابدي را که در پيش داريم در نظر بگيريم بيشتر در نحوه

روابط خودمان دقت مي کنيم. در پايان چنانچه همسرتان تصميم به تغيير

در رفتارش گرفت به او پيشنهاد کنيد تا حد امکان حيطه و فضاي کاري اش

را به گونه اي انتخاب کند تا کمتر با نامحرم در تماس باشد و اگر چنين

امکاني وجود نداشت، ارتباطات کلامي غير ضروري خودش را با آن ها به

مرور کم کند.

چگونه به همسر خود کمک کنيم؟

اگر همسرتان در مقوله شوخي کردن به مخاطب خود دقت نظر لازم را

ندارد و قصد داريد اين موضوع را خودتان با وي در ميان بگذاريد، توصيه

مي کنيم گفت وگو با همسرتان با درنظر گرفتن ادبيات ارتباطي باشد.

ادبيات ارتباطي شامل چند مورد است:

۱ - زمان گفت وگو را از قبل مشخص کنيد: براي شروع گفت وگو از

همسرتان اجازه بگيريد؛ يعني آمادگي لازم را در طرف مقابل ايجاد کنيد.

تعيين زمان براي گفت وگو باعث مي شود هم کنجکاوي همسر برانگيخته

شود هم زماني وارد بحث شويد که حال و حوصله کافي را داشته باشد و

نتيجه مناسب از گفت وگو حاصل شود.

۲ - ذکر نقاط مثبت را فراموش نکنيد: در ابتدا با بياني جالب و جذاب،

خوبي ها و نقاط مثبت همسرتان را بيان کنيد.

۳ - دادگاه درست نکنيد: بايد و نبايد به کار نبريد و او را محاکمه نکنيد.کسي

که احساس حقارت کند حتي در برابر حق هم موضع مي گيرد. لذا به جاي

محاکمه، حالت احساسي خودتان را از زماني که همسرتان مشغول

شوخي با نامحرم مي شود، توصيف کنيد. مثلا بگوييد: «با ديدن شوخي

شما با همکاران خانم، حس سرخوردگي به من دست مي دهد.» يا هر

حس ديگري را که پيدا کرده ايد با او در ميان بگذاريد.

۴- سهم خودتان را بپذيريد:از همسرتان براي حل مشکل مشورت بخواهيد.

مثلا بگوييد: «در چه کارهايي ممکن است کوتاهي کرده باشم که باعث

شده به چنين رفتاري تمايل داشته باشي؟» در ضمن شما هم به عنوان

همسري که حواسش به زندگي اش هست از قبل بعضي از اين موارد را

شناسايي کنيد تا همراهي بهتري با همسرتان داشته باشيد.

البته بايد توجه داشت که يک سري اشکالات قطعا متوجه همسر شماست،

مثلا شايد يک عادت بد رفتاري از قبل ازدواج داشته که تا الان ادامه پيدا

کرده است، اما قرار است طوري با همسرتان گفت وگو کنيد تا انگيزه تغيير

در او ايجاد شود. اگر فردي فکر کند مي تواند همسرش را تغيير دهد، وارد

يک کوچه بن بست شده است، زيرا هرکس تا اراده نکند خود را تغيير

نمي دهد.

به همين خاطر توصيه مي کنيم گفت وگوي محترمانه داشته باشيد زيرا اگر

گفت وگو در فضاي احترام اتفاق نيفتد روزنه اميدي براي تغيير در طرف

مقابل به وجود نخواهد آورد.

همسر شما شايد در ظاهر به اشتباهات خود اعتراف نکند، اما به خاطر

انصاف خدادادي و فطري که دارد بعد از مکالمه به اشکالات خودش نيز پي

مي برد.

۵ - نيازهاي خودو همسرتان را بشناسيد: روي دو کاغذ دو ستون بکشيد.

در يک ستون بنويسيد نيازهاي همسرم و در ستون مقابل بنويسيد روش

رفع نيازهاي او. هم شما و هم همسرتان اين ستون ها را کامل کنيد. اگر

احساس مي کنيد نوشتن نيازهاي خودتان ممکن است در همسرتان

مقاومت ايجاد کند، فعلا مطرح کردن آن ها را به زماني ديگر موکول کنيد،

اما اگر انسان منصف و منطقي است نيازهاي خود را نيز مطرح کنيد.

۶ - بعد از طي اين مراحل درباره مضرات شوخي با نامحرم با او صحبت

کنيد.

(روزنامه خراسان)




تاریخ: سه شنبه 27 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

سعید حجاریان به تازگی در روزنامه اصلاح‌طلب آرمان، مقاله‌ای را تحت

عنوان «فرهنگ عاشورا، فرهنگ اربعین» منتشر کرده که طی آن مدعی

می شود فرهنگ عاشورا قابلیت ساطع کردن برداشت‌های متفاوتی از

قبیل برداشت تسلی بخش، برداشت تضحیه و برداشت تهاجمی را دارد.

او سپس در تبیین منطق تضحیه می‌نویسد: منطق تضحیه این است که

اندیشه لزوما احتیاجی به عوامل مادی ندارد یعنی حتی اگر محمل مادی

اندیشه از بین برود، اندیشه می‌تواند باقی بماند.

حجاریان همچنین در ادامه با اشاره به امر به معروف و نهی از منکر

می‌نویسد: باید احتمال ضرر نباشد و ... از درون آن فرهنگ فنا بیرون

نمی‌آید. عنصر فنا و فدا را امام خمینی احتمالا از عرفان بیرون کشیده

است. در عرفان است که عقل در مقابل عشق قرار می‌گیرد و دیگر

محاسبه عقلایی جایی ندارد و باید عاشقانه عمل کرد. عشق با عقلانیت

و محاسبه و حسابگری و مصلحت‌اندیشی سروکار ندارد.

وی می‌افزاید: آیا ما مکلف به حفظ محمل مادی نیستیم؟ تا زمانی که

حفظ اندیشه اوجب واجبات بود و این یعنی فرهنگ عاشورایی. از زمانی

دیگر به این نتیجه رسیدیم که باید نظام را حفظ کنیم و این ظرف باید باشد

تا آن مظروف باقی بماند. آن مظروف بدون ظرف کاری از پیش نمی‌برد.

فکر می‌کنم در پایان جنگ ما به این نتیجه رسیدیم؛ پذیرش قطعنامه ۵۹۸

در این زمینه یک نقطه عطف مهم است. در فرهنگ اربعین حفظ نظام

اصل است و دیدگاه‌های معتقد به بقا و توسعه نظام رشد می‌کند و

گسترش می‌یابد. بعد از شهادت خود امام حسین(ع) در تشیع هم همین

اتفاق افتاد. یعنی بعد از اربعین، ائمه به تربیت شاگرد و تدارکات

سیاسی پرداختند و جهت‌گیری حرکت‌ها بر مبنای محاسبات عقلانی

صورت گرفت. استراتژی بقا ملزومات خویش را دارد. امام تا قبل از انقلاب

حرکت‌های عاشوراگونه زیاد داشت. امام(ره) عارف پس از انقلاب کم‌کم

در یک تحول فرهنگی فقیهی پیشتاز می‌شود و فقاهت او دوباره قدرت

می‌گیرد و ولایت مطلقه فقیه مطرح می‌شود.

به گزارش فارس، نظرات آقای حجاریان در این زمینه حاوی اشکالات

مبنایی است که در ادامه به ترتیب به آنها اشاره می‌کنیم:

یکم:عقل و عشق اگرچه در تصوّر برخی فلاسفه غربی و بعضی کج‌فهمان

با یکدیگر دچار تناقض هستند اما در اصل باید دانست که این دو در تلازم

یکدیگرند و تا عقل نباشد، عشقی هم در میان نخواهد بود.

زیرا پر واضح است که عشقی که بدون شناخت و عقل ایجاد شده باشد

لرزان و فرّار است و راه به ذات نمی‌برد. و از سوی دیگر نیز باید دانست که

تشخیص زیبایی‌ها با عقل است و عشق تا به وسیله عقل به ذات زیبایی

پی نبرد؛ بال پرواز نخواهد یافت.

دوم: صحبت آقای حجاریان مبنی بر اینکه بعد از اربعین، حرکات ائمه بر

مبنای محاسبات عقلانی صورت گرفت نیز حرفی با اصول و مبانی درست

نیست.

چون ما اثباتاً می‌دانیم که حرکت عاشورا نیز حرکتی سراسر قوام یافته

بر اساس چارچوب‌های عقلایی بود و همچنین حرکات معصومین(س) قبل

از عاشورا نظیر آنچه که در سیره امام مجتبی(ع)، امیرالمؤمنین(ع)، 

حضرت فاطمه زهرا(س) و پیامبر اکرم(ص) دیده می‌شود نیز پیوسته‌ای از 

عقل و عشق توأمان بوده‌اند و هیچیک بدون دیگری در عمل این بزرگان 

معصوم قابل تصور نبوده و نیست.

سوم: آقای حجاریان تلویحاً مدعی شده است که امام راحل اگرچه قبل

از انقلاب حرکات عاشورا گونه زیادی داشت اما این حرکات پس از انقلاب

عقلایی‌تر! شده و امام از گفتمان عاشورا به گفتمان اربعین! گذار کرده

است.

این حرف آقای حجاریان نیز صحیح نیست چه اینکه اولاً عملکرد عاشورایی

آن عزیز سفر کرده را در جریان دفاع مقدس بیشتر از دوران فعالیت‌های

انقلابی می‌توان به تماشا نشست و ثانیاً پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ که مورد

اشاره آقای حجاریان قرار گرفته است نیز شعاعی از پرتو تفکر عاشورایی

امام بود که در تأسی به سیره امیرالمؤمنین (ع) و امام مجتبی(ع) شکل

گرفته بود.

در واقع در پاسخ به آقای حجاریان باید گفت که برداشت تفکر شیعی از

عاشورا؛ صرفاً شمشیر کشیدن و کشتن و کشته شدن نیست بلکه عمل

عقلایی و عاشقانه در راه عمل به رضایت حق تعالی است که اینگونه در

حدیث پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) متجلی می‌شود:

«الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا» (حسن و حسین در همه احوال

امام و پیشوایند؛ چه قیام کنند و چه صلح کنند _ (بحارالانوار)

به سخن دیگر اینکه عقل و عشق تفکر شیعی، ظهوری توأمان دارد و این

ظهور در هر عصری بنا به اقتضائاتی، از جلوات متفاوت برخوردار می‌شود.

و چهارم: سوگمندانه باید گفت که مبانی فکری کسانی که به گفتمان

«برداشت‌های نسبی» و «قرائت‌های مختلف از دین» معتقدند و قصدی

هم برای جدایی از این تفکر ندارند؛ هیچگاه نخواهد توانست به کُنه حقیقت

راه یابد.

زیرا این تفکر از فهم این حقیقت عاجز است که فرایندها، پدیده‌ها و تفکرات

و اعمال؛ هریک اصل و اساسی مطلق و بی‌تکثیر دارند که خلائق باید در

جهت کشف آنها گام بردارند.

به این معنا که پیام عاشورا یکتاست و نمی‌توان از آن برداشت‌های شاخه

شاخه داشت.

پیام عاشورا ممزوجی از عمل حق‌خواهانه بر مدار عقل و عشق است که

یکبار در شهادت اباعبدا...(ع) و صلح امام مجتبی (ع) جلوه می‌یابد و بار

دیگر با همان معنی در رفتار خلف صالح آن دو معصوم همام؛ یعنی

امام خمینی در پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸.

سعید حجاریان به تازگی در روزنامه اصلاح‌طلب و فتنه گرآرمان،

مقاله‌ای را تحت عنوان «فرهنگ عاشورا، فرهنگ اربعین»

منتشر کرده و گفته : 

« عملکرد ائمه پس از عاشورا عقلانی شد.» 




تاریخ: سه شنبه 11 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

شهید مهدی زین الدیّن:

در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند

زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج)

خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد .

تولد و کودکی

به سال 1338 ه.ش در کانون گرم خانواده‌ای مذهبی، متدین و از پیروان

مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی

مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش

فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش

فریضه بود و با مهر و محبت مادری،مسائل اسلامی را به آنها تعلیم می‌داد.

نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم

و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان

در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک می‌کرد و به عنوان

یک فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری می‌داد.

 
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
 
مهدی در دوران تحصیلات متوسطه‌اش به لحاظ زمینه‌هایی که داشت با
 
مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت (که با شهید محراب آیت‌الله
 
مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن
 
شهید بزرگوار سیراب می‌نمود و در واقع در حساسترین دوران جوانی به
 
هدایت ویژه‌ای دست یافته بود. به همین دلیل از حضرت آیت‌الله مدنی
 
بسیار یاد می‌کرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان می‌دانست.
 
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و مجید
 
زین‌الدین – برای بار دوم از خرم‌آباد به سقز تبعید گردید. این امر باعث شد
 
تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و
 
سهم پدر را نیز در مبارزات خرم‌آباد بردوش کشد.
 
در ادامه مبارزات سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم
 
پهلوی پیدا کرد و زمانی که حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری
 
می‌نمود. شهید زین‌الدین به عضویت این حزب در نیامد و با سوابقی که از
 
 
او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند. به ناچار برای ادامه تحصیل، با
 
تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال
 
 
1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفته‌
 
شدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با تبعید پدرش به جرم
 
 
حمایت از امام خمینی (ره) از خرم‌آباد به سقز و موجب انصراف از ادامه
 
تحصیل و ورود جدی‌تر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
 
پس از مدتی پدر شهید زین‌الدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام
 
 
که مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیش‌
 
آمده، مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایر
 
اعضای خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش
 
 
موثرتری را عهده‌دار شد.
 
 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
 
 
شهید زین‌الدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان با
 
غائله خلق مسلمان و توطئه‌های پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام
 
 
قم بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی،
 
 
در خنثی کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش
 
 
به سزایی داشت.
 
 
 
شهید و دفاع مقدس
 
با آغاز تهاجم دشمن بعثی به مرزهای میهن اسلامی، شهید زین‌الدین
 
بی‌درنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت نظامی، به همراه یک گروه
 
صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بی‌امان علیه کفار بعثی پرداخت.
 
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و بعد از آن نیز مسئول
 
 
اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این مسئولیتها با
 
 
شجاعت، ایمان و قوت قلب،‌تا عمق مواضع دشمن نفوذ می‌کرد و با
 
شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبنده‌ای بر پیکر
 
لشکریان صدام وارد می‌آورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط
 
رزمندگان اسلام در عملیات فتح‌المبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و
 
همکارانش در زمان تصدی مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و
 
محورهای عملیاتی بود.
 
شهید زین‌الدین در عملیات بیت‌المقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات
 
قرارگاه نصر را برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد
 
رزمی و شجاعت فراوان، در عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ
 
 
علی‌بن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر تبدیل شد – انتخاب گردید.
 
در عملیات رمضان، تیپ علی‌بن ابیطالب(ع) جزو یگانهای مانوری و
 
خط‌شکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و هدایت ایشان 
 
 
در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات – بعدها این
 
 
تیپ، به لشکر تبدیل شد.
 
لشکر مقدس علی‌بن ابیطالب(ع) در تمام صحنه‌های نبرد سپاهیان اسلام
 
(عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و والفجر4) خط شکن و به عنوان
 
یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین کننده‌ای را برعهده
 
 
داشت.
 
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی این یگان، همگام با سایر
 
یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور است. هنگامی که دشمن
 
از هوا و زمین و با انواع جنگ‌افزارها و هواپیماهای توپولوف و میگ و
 
بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره،
 
جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت امرش
 
مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر
 
مجنون را حفظ کردند.
 
 
ویژگیهای اخلاقی
 
از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات
 
 
و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سخت‌ترین پاتکها به خاطر
 
 
این روحیه بود. روحیه‌ای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا
 
 
استوار بود.
 
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش
 
 
دیده نمی‌شد.
 
شهید زین‌الدین در کنار تلاش بی‌وقفه‌اش، از مستحبات غافل نبود. اعتقاد
 
داشت که جبهه‌های نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به
 
خدا تقرب پیدا می‌کند. همیشه به رزمندگان سفارش می‌کرد که به تزکیه
 
نفس و جهاد اکبر بپردازند.
 
او همواره سعی می‌کرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید می‌نمود که
 
همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن مجید
 
 
مانوس بود و به حفظ آیات آن می‌پرداخت.
 
به دلیل اهمیتی که برای مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص
 
 
مخصوصی به پا می‌داشت. فردی سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و
 
جلسات مذهبی از همان دوران کودکی در زندگی مهدی متجلی بود.
 
با علاقه خاصی به بسیجی‌ها توجه می‌کرد. محبت این عناصر مخلص در
 
دل او جایگاه ویژه‌ای داشت. برای رسیدگی به وضعیت نیروها و مطلع
 
شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و مقرهای لشکر
 
سرکشی می‌نمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری می‌کرد. همواره
 
به برادران سفارش می‌کرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و
 
همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که
 
آنها حق بزرگی بر گردن ما دارند.
 
شیفتگی و محبت ویژه‌ای به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت. با
 
شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام خمینی(ره) عشق
 
 
می‌ورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات و فرامین آن
 
حضرت تبعیت می‌نمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را گوش
 
می‌داد و سعی می‌کرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود
 
تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. می‌گفت:
 
ما چشم و گوشمان به رهبر است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی
 
چه دستوری می‌رسد، یک جان که سهل است، ای کاش صدها جان
 
می‌داشتیم و در راه امام فدا می‌کردیم.
 
او در سخت‌ترین مراحل جنگ با عمل به گفته‌های حضرت امام خمینی(ره)
 
خدمات بزرگی به جبهه‌ها کرد.
 
حفظ اموال بیت‌المال برای شهید زین‌الدین از اهمیت خاصی برخوردار بود.
 
 
همواره در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار
 
می‌برد تا اسراف و تبذیر نشود. بارها می‌گفت:
 
در مقابل بیت‌المال مسئول هستیم.
 
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانه‌روی می‌کرد.
 
او خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش
 
 
می‌کرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینه‌ها،بیانگر این ویژگی و خصوصیتش
 
بود.
 
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی می‌توان یافت.
 
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمی‌اندیشید. در مناجات و راز و
 
نیازهایش این جمله را بارها تکرار می‌کرد:
 
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را
 
پیروز کن.
 
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند،
 
سعی می‌کردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
 
او شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان
 
 
ساز اسلام. خیلی‌ها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و
 
 
او را یک برادر بزرگتر و معلم اخلاق می‌دانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر
 
را بسازد، خود را ساخته بود.
 
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامی‌اش که دارای
 
صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه می‌شد برادری
 
صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
 
شهید مهدی زین‌الدین در زمینه تربیت کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای
 
 
مختلف لشکر به گونه‌ای برنامه‌ریزی کرده بود که در واحدهای مختلف،
 
حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها باشند. می‌گفت:
 
من خیالم از لشکر راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم
 
که هیچ مسئله‌ای به وجود نخواهد آمد.
 
در کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش
 
در عمق جان نیروهای رزمنده می‌نشست. بارها پس از سخنرانی، او را
 
در آغوش خویش می‌کشیدند و بر بالای دستهایشان بلند می‌کردند.
 
او یکی از فرماندهان محبوب جبهه‌ها به شمار می‌آمد. فرماندهی که نور
 
 
معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و این
 
نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده بود. چنانچه گفته می‌شود: 70%
 
نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب می‌خواندند.
 
سردار رحیم صفوی جانشین محترم فرماندهی کل سپاه درباره او
 
می‌گوید:
 
شهید مهدی زین‌الدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم
 
اخلاق اسلامی برخوردار بود.در میدان اسلام و اخلاق،توانا و در عرصه‌های
 
جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
 
 
نحوه شهادت
 
در آبان سال 1363 شهید زین‌الدین به همراه برادرش مجید (که مسئول
 
 
اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی‌بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی
 
 
منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت می‌کنند. در آنجا به
 
برادران می‌گوید:من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید
 
 
شدیم!
 
موقعی که عازم منطقه می‌شوند، راننده‌شان را پیاده کرده و می‌گویند:
 
خودمان می‌رویم.حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه
 
 
شدن با آنها، برادر مهدی به او می‌گوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت
 
 
را نمی‌توانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را
 
می‌توانیم بدهیم.
 
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه‌ها
 
 
و شرکت در عملیات و صحنه‌های افتخارآفرین، در درگیری با ضدانقلاب
 
شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به پرواز درآمد تا
 
 
در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
 
همان طور که برادران را توصیه می‌کرد:
 
ما باید حسین‌وار بجنگیم؛
 
حسین‌وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛
 
حسین‌وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛
 
ای کاش جانها می‌داشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا می‌کردیم؛
 
از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و می‌گفت عمل
 
کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
 
 
متن وصيت نامه سردار شهيد مهدي زين الدين :
 
بسمه تعالی
 
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع)
 
 
است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین
 
 
به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار
 
می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون
 
 
شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما
 
رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت
 
امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به
 
امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه
 
 
عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن. 
 
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند
 
 
زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج).
 
خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. در این وصیت
 
 
نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای
 
بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.
 
1- مسائل شرعی:
 
الف)نماز: به نظرم نمی آید بدهکار باشم.ولی مواقعی از اوان ممکن است
 
صحیح نخوانده باشم،لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.
 
ب)روزه: تعداد190روزه قرض دارم و نتوانستم بگیرم.
 
ج)خمس: سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.
 
د)حق الناس: وای از آتش جهنم و عالم برزخ،خداوند عالم بصیر است.
 
2- مادیات
 
الف:بدهکاریها:

1- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد
 
مرکزی بدهکارم، البته قبض دویست هزار ریال است، ولی از این مبلغ
 
شصت هزار ریال بدهی بنده است.
 
2- وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه 1 گرفته ام که ماهانه بیشتر از
 
هزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن
 
 
را سپاه می دهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.
 
3- پنج هزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت
 
 
شد توسط در گاهی.

ب – بستانکاریها:
 
1-مبلغ هفتاد و پنج هزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت
 
 
منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم.این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم.
 
 
باتفاق های رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین
 
زندگی می کردند و ظاهرا شهید حسن باقری از طریق آقای استادان منزل
 
را از شخصی بنام معاضدی(صاحب اصلی خونه) اجاره کرده بودند،ولی
 
نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مسترد ننموده است.
 
2- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست) نزد پدرم داشته‌ام
 
و مقداری هم مجددا اگر به پدرم داده‌ام جهت بدهی‌ها پدرم برای خانه‌ای
 
که خریده بود تا با آن زندگی کنیم ولی خانه متعلق به پدرم می‌باشد و من
 
 
فقط مبلغ فوق و یکصد هزار تومان وام مندرج در بند2. بدهکاریها را از مبلغ
 
نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده
 
است را داده‌ام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است.
 
باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم را به همسر و
 
فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد. مطلب
 
دیگری به ذهنم نمی‌رسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من
 
 
اقدام نمایید.
 
مهدی زین الدین
 
 
 
 



تاریخ: سه شنبه 27 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 
همفر جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی گفته بود:
 
«بدبینی به روحانیت ایجاد کنید، حجاب را بردارید و موسیقی را
 
رواج دهید، کار مسلمین تمام است و در استعمار و اختیار شما
 
خواهند بود».

 
خطری به نام کم توجهی والدین به وضعیت مهد کودک ها
 
 آیا کسی نگران کودک ماست؟
 
تحصیل و کار والدین به ویژه مادران از جمله عوامل شایعی است که پای
 
هر کودکی را به مهد کودک ها باز می کند اما نکته قابل تامل این است که
 
 
آیا محلی که کودک برای ساعات زیادی از روز به آن سپرده می شود جای
 
مناسبی برای تربیت است؟
 
مشکلات و مسائل مالی عمده ترین دلیلی است که کودکان را در سنین
 
اولیه زندگی از بودن در کنار مادر و بهره بردن از محبتهای مادری محروم
 
می کند. علاوه بر این شرط و شروط های اول ازدواج مبنی بر اینکه زن
 
قصد دارد در هر شرایطی بیرون منزل کار کند و استقلال مالی داشته
 
باشد، همه و همه خانواده ها را بسوی کمک خواستن از مهد کودک ها
 
سوق می دهد. حال تصور کنید مهد کودکی که کودک برای 8 -9 ساعت
 
 
و گاهی نیز بیشتر به آن سپرده می شود از حداقل استاندارد لازم
 
برخوردار نباشد.در چنین شرایطی کودک علاوه بر اینکه از مهر مادری
 
محروم می ماند از حداقل مسائل تربیتی هم بی نصیب خواهد شد.
 
نتیجه چنین وضعی کودکی پرخاشگر، سلطه جو همراه با خوی انتقام
 
جویی تحویل جامعه خواهد شد. 

 سابقه راه اندازی نخستین مهد کودک به حدود 40 سال پیش توسط
 
توران میرهادی  که فارغ التحصیل روانشناسی از فرانسه ونویسنده
 
کتاب کودکان بود، بر می گردد و آن مرکز، کودکستان نامیده شد.

به عقیده روانشناسان والدین تا  حد امکان باید از سپردن کودکان زیر
 
سه سال خود به مهد کودک خودداری کنند، چرا که این اقدام می تواند
 
اثرات منفی برای کودکان به همراه داشته باشد.

کودکان از سنین سه سالگی به بعد نیاز به آموزش دارند که این آموزش‌ها
 
شامل آموزش مهارت‌هایی نظیر رفتارهای اجتماعی، مهارت حرکتی،
 
احکام و اعتقادات دینی، مستقل بودن و... است و با توجه به اینکه در
 
جامعه کنونی اکثر خانواده‌ها تک فرزند هستند، نیاز به سپردن کودکان به
 
مهد کودک برای فراگیری حداقلی این مهارت‌ها وجود دارد.

رواج آپارتمان نشینی، گرایش به تک فرزندی و... سبب شده تا کودکان
 
امروزی در مقایسه با کودکان گذشته کمتر در ارتباط با گروه همسالان
 
خود باشند و  فضای مناسب برای رشد اجتماعی را در اختیار ندارند و این
 
 
مسایل نیاز خانواده ها به مهد های کودک را افزایش داده است.

در کلانشهری مانند تهران  که در آن  آمار اشتغال بانوان به نسبت سایر
 
مناطق بالاتر است  مهدهای کودک هم از رونق بیشتری برخوردارند.
 
شهرداری و سازمان بهزیستی دو نهادی هستند که سرپرستی این
 
مهدهای کودک را در محله های مختلف بر عهده دارند اما به گفته والدین
 
مهدهای کودکی که تحت پوشش سازمان بهزیستی قرار دارند به نسبت
 
 
مهد کودک های شهرداری از حیث کیفیت اموزش و تربیت در سطح پایین
 
تری قرار دارند. حال آنکه عموما شهریه ماهانه مهد کودک های بهزیستی
 
 
بیشتر از مهد کودک های شهرداری تهران است. 

علاوه بر دعوای همیشگی بهزیستی و آموزش و پرورش درباره سبک و
 
سیاق  کار مهدهای کودک و آموزشهای غیر استانداردی که به کودکان
 
داده می شود موضوعی که این روزهای بر سر زبانها افتاده است آموزش
 
 رقص و آواز در مهدهای کودک در قالب کارهای هنری است به گونه ای
 
 
که برخی از مهدهای کودک که عموما هم تحت نظر بهزیستی قرار دارند
 
 ازسوی خانواده های مذهبی مورد انتقاد قرار گرفته اند.

 
 
حضرت آیت الله جوادی آملی گفت: مهد کودک بردن چیز بدی نیست
 
ولی باید توجه داشت این دوره 6 ـ 7 ساله بهترین دوره عاطفه آموزی
 
 
کودک است. اگر این کودک در آغوش پدر و مادر بود و 6 ـ 7 سال محبت
 
آموزی دید ممکن نیست پدر و مادر را به خانه سالمندان ببرد تا به مرگ
 
تدریجی بمیرد.این عاطفه نه در حوزه و دانشگاه است و نه در کوی و
 
 
برزن بلکه در این دوره 6 ـ 7 ساله در آغوش محبت پدر و مادر است.
 

این در حالیست که به گفته والدین در مهد کودک های زیر نظر شهرداری
 
 
تهران علاوه بر عدم وجود این گونه مسایل، در کنار آموزش های عمومی،
 
احکام و موضوعات اعتقادی نیز به گونه ای قابل فهم برای کودکان
 
آموزش داده می شوند.

آموزش رقص و آواز

در مهدکودک های کشور اسلامی ایران!!

 
 

اگر چه تا یک یا دو دهه‌ی پیش روانشناسان و متخصصین تعلیم و تربیت

بسیار با سپردن کودکان به مهد کودک مخالف بودند و ضمن تأکید بر نیاز

کودک در این سنین به تکیه‌ی مستمر به پدر و مادر و حضور دائم در

خانواده متذکر می‌شدند «کسانی که فرزندان خود را به مهد کودک

می‌سپارند، آینده‌ی خود را در خانه سالمندان ببینند.

 




تاریخ: دو شنبه 26 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

منطقه عملیاتی جنوب با مساحتی بالغ بر ۶۴۶۶۴ کیلومتر مربع یکی از

مناطق مهم و حیاتی و سرنوشت ساز میهن ماست، این منطقه کلیه

هستی و عظمت دیرینه خود را به رودخانه­  های متعدد (نظیر کرخه –

کارون – دز – جراحی – هندیان (زهره) – دویرج – شاهپور – اروندرود ) و

   زمین­های حاصلخیز و دشت­های وسیع آن و منابع عظیم نفت و گاز و

سایر منابع مدیون می باشد.

استان خوزستان در تقسیمات منطقه­ ای عملیاتی به سه منطقه تقسیم­

بندی گردیده است این سه منطقه شامل:

منطقه شمالی خوزستان دزفول – اندیشمک – شوش و غرب کرخه و

منطقه میانی شامل چزابه – بستان – سوسنگرد – هویزه – حمیدیه –

اهواز و منطقه جنوبی آن از کوشک طلائیه، حسینیه، پادگان حمید،

دار خوین شلمچه، خرمشهر – آبادان می­باشد.

در منطقه میانی خوزستان که دشتی وسیع و حاصلخیز می­باشد و به

دشت آزادگان معروف و دارای منابع عظیم نفتی نیز هست رودخانه کرخه

از سمت شمالی جنوبی تفسیر مسیر داده و بنام کرخه کور در شعبانی

تقسیم و نهایتاً آب آن به هور الهویزه می­ریزد و همانگونه که اشاره شد

سوسنگرد از شهرهای مهم و مرکزی این ناحیه است و شعبه ای از کرخه

از جنوب آن گذشته و بخشی از منازل و ساکنین که عمدتاً عرب زبان

هستند در بخش جنوبی آن ساکن می­باشند و در گذشته منطقه سوسنگرد

محل سکونت عشیره بنی طرف (به آنجا کوچ کرده بودند) و هویزه محل

سکونت طوایف بنی­سکین و محمودی بوده است، منطقه دشت آزادگان و

سوسنگرد که از سه شهرستان مهم بستان، هویزه و سوسنگرد تشکیل

شده دارای حدود ۵۸۴۴ کیلو مترمربع مساحت بوده و به دلیل نزدیکی

سوسنگرد به اهواز (حدود ۶۰ کیلومتر) دارای اهمیت سوق­الجیشی و

نظامی بسیار زیادی می­باشد.

شهر سوسنگرد در تاریخ ۲۴/۸/۵۹ به محاصره در آمد و در تاریخ ۲۵ آبانماه

نیروهای دشمن وارد شهر سوسنگرد شدند جنگ تن به تن آغاز شد مراتب

به اطلاع حضرت امام(ره)رسید و ایشان اوامری به شرح زیر صادر فرمودند:

« من شهر سوسنگرد را سالم و بدون محاصره از فرماندهی نیروی زمینی

و فرمانده لشگر ۹۲ زرهی میخواهم لذا ضروری است اقدام لازم ومقتضی

به عمل  آید.»

با ابلاغ فرمان حضرت امام (ره) هر آنچه که از نیرو ها در منطقه بودند جان

بر کف برای آزادی شهر سوسنگرد اقدام کردند. دستورالعمل توسط

فرمانده لشکر ۹۲ بنا به دستور فرمانده نیروی زمینی به یگان های اجرای

ماموریت صادر شد.  تیپ ۲ زرهی لشگر ۹۲، گروه رزمی ۱۴۸، گروه دوم

جنگهای نامنظم چمران، تعدادی از رزمندگان داوطلب و سپاهیان انقلاب از

سمت شرق ( محورحمیدیه –سوسنگرد ) و تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی از

سمت شمال، نیروهای رزمنده ژاندارمری نیروهای مردمی سپاه پاسداران

گروه جنگهای نامنظم چمران در داخل شهر سوسنگرد دشمن را در جهات

مختلف با اجرای آتش توپخانه، هوانیروز، نیروی هوایی، تحت فشار قرار

دادند.

سیر تحولات و حوادث از آغاز تهاجم تا بیستم آبان ماه سال ۵۹ در جبهه

میانی خوزستان

 یگان­های لشکر ۹۲ زرهی با کمک نیروهای مردمی با استعداد رزمی خود

شجاعانه در مقابل نیروهای عراق ایستادگی کردند و ارتش عراق را وادار

به تجدیدنظر در گسترش خود نمودند تا جائی که دشمن یگان­های بیشتری

از جمله لشکر ۶ زرهی را وارد منطقه جنوب نمود، نیروهای عراقی در

نوزدهم مهرماه سال ۵۹ از رود خانه کرخه کور گذشته و سر انجام در

۲۲ مهر ماه شهر بستان به تصرف دشمن درآمد و در بیست و هفتم مهرماه

نیز مجدداً تپه الله­اکبر در اختیار نیروهای دشمن درآمد و سوسنگرد نیز از

سمت­های مختلف مورد تهدید قرار گرفت در نهم آبان سال ۵۹ نیروهای

دشمن در دو حمله سنگین در غرب کرخه و پل نادری و در منطقه شمال

آبادان و کوی فیاضیه تلاش نمودند در محور شمالی از کرخه عبور و بطرف

دزفول پیشروی کنند و در شمال آبادان با عبور از رودخانه بهمنشیر به

اهداف بلند پروازانه خود برسند لیکن با ایثار و مقاومت رزمندگان اسلام در

هر دو محور با شکست سختی روبرو شدند و لذا دشمن تمام تمرکز و

فعالیت خود را به منطقه میانی برای تصرف سوسنگرد معطوف داشت و

سوسنگرد صحنۀ نبرد­های خونین در آبان ماه سال ۵۹ گردید و به همین

علت تغییر و تحولات و جا به ­جایی هایی در منطقه جنوب از طرف نیروهای

خودی و دشمن به شرح زیر صورت پذیرف

گروه رزمی ۱۴۸ پیاده لشکر ۷۷ در اوائل آبان ماه، در حمیدیه مستقر گردید

و یک گروهان تقویت شده خود را به حدود ابوحمیظه اعزام نمود.

تا اواسط آبان ماه به دستور فرمانده نیروی زمینی تیپ ۲ زرهی دزفول +

گردان ۲۸۳ سوار زرهی لشکر ۹۲ که در منطقه غرب کرخه دزفول مستقر

بودند به منطقه اهواز جا به جا و در   تپه ­های فولی آباد مستقر و احتیاط

نزاجا را تشکیل دادند.

 سپاه سوم عراق در مورخه ۱۷/۸/۵۹ با صدور دستور عملیاتی به لشکر ۹

زرهی + تیپ ۱۲ زرهی ابن ولید در منطقه سوسنگرد ماموریت داد شهر

سوسنگرد را تصرف و تامین و محور بستان الله­ اکبر، سوسنگرد–حمیدیه –

اهواز را تامین نماید و به لشکر ۵ میکانیزه ماموریت تامین محور اهواز

خرمشهر را محول نمود و لذا بحران در سوسنگرد جدی­تر شد در این دستور

دو گردان نیروی مخصوص نیز تحت امر لشکر ۹ زرهی داده شد.

   استقرار تیپ ۲ زرهی در فولی­ آباد در نوزدهم و بیستم تا بیست و یکم

آبان ماه عملی گردید و این تیپ به فرماندهی سرهنگ رزهی امرا….

شهبازی خود را برای نبرد در منطقه آماده نمود.

در تاریخ بیست و چهارم آبان ۵۹ نیروهای دشمن در منطقه سوسنگرد از

رودخانه کرخه عبور نموده و جاده اهواز سوسنگرد را مسدود و در دو

کیلومتری سوسنگرد مستقر گردیدند، ضمناً حدود یک تیپ زرهی از منطقۀ

بستان پیشروی و در ۱۰ کیلومتری سوسنگرد استقرار یافتند که با این

اقدام عملاً شهر سوسنگرد در محاصره کامل قرار گرفت و از طریق زمین

و هوا مورد حملات توپخانه­ای سنگین و بمباران­های هوائی واقع شد و

وضعیت مدافعین شهر لحظه به لحظه دشوارتر و تلفات آنان افزایش یافت.

همچنین نیروهای دشمن با عبور از پل سابله روبروی قریه بردیه به طرف

سوسنگرد پیشروی و با نفوذ به بخش جنوبی سوسنگرد تعدادی از اهالی

و مدافعین شامل ۱۵ نفر از نیروهای ژاندارمری و عده­ای پاسدار را به

شهادت رساندند و به همین منوال اوضاع هر لحظه بحرانی­تر می­شد.

نیروهای دشمن در ۲۵ آبان مجدداً تلاش­های زیادی نمودند تا حلقه محاصرۀ

سوسنگرد را تنگ تر نموده و این شهر را به تصرف خود در آورند، لیکن تیپ

۳۵ زرهی آنها که ماموریت داشت در غرب حمیدیه محور حمیدیه

سوسنگرد را قطع نماید، با مقاومت یگان­های ارتشی، رزمندگان سپاه

پاسداران و نیروهای جنگ های نامنظم شهید چمران مواجه گردید و قادر

به اجرای ماموریت خود نشد و نیروهای خودی در این روز حرکاتی به

سمت سوسنگرد داشتند و لشکر ۹۲ زرهی با نصب پل در محلی بنام

جرگه سیدعلی بر روی رودخانۀ کرخه کور زمینه را برای جا به جائی ها

فراهم نمود و گروه رزمی ۱۴۸ پیاده با عبور ازین پل به سمت سوسنگرد

پیشروی نمود و خود را به آبادی گلبهار در شرق ابوحمیظه رساند و یک

گروهان مکانیزه از لشکر ۹۲ نیز تحت کنترل عملیاتی این گردان قرار گرفت.

در ساعت ۱۵:۳۰- ۲۵/۸/۵۹ افراد پیاده دشمن وارد بخش جنوبی

سوسنگرد شدند و با رزمندگان هنگ ژاندارمری و نیروی سپاه پاسداران

درگیر شدند که تعداد مجروحان در این درگیری بسیار زیاد بود و به سبب

انبوه آتش دشمن امکان تخلیه با بالگرد هم نبود، با وجود همه این

تلاش­های دشمن، مجموعه اقداماتی که در ۲۵/۸ توسط رزمندگان اسلام

انجام شد سبب کند شدن حرکت دشمن گردید و تیپ ۴۳ زرهی عراق که

ماموریت اشغال سوسنگرد را داشت نتوانست به شهر نزدیک شود و

تیپ های ۳۵ و ۱۲ زرهی دشمن نیز نتوانستند اقدامات مهمی انجام دهند،

با این وصف سقوط سوسنگرد قریب­الوقوع به نظر  می­رسید و برای دفع

حملات دشمن ضمن جا به جائی گروه رزمی ۱۴۸ به سمت سوسنگرد،

تیپ ۲ زرهی دزفول نیز با تمام امکانات تا ساعت  ۲۰:۰۰ مورخ ۲۵/۸/۵۹

در غرب حمیدیه مستقر و آماده اجرای عملیات گردید و در مجموع حرکت

نیروهای زرهی و پیاده و پرسنل رزمنده جنگ­های نامنظم شهید چمران به

سمت سوسنگرد و استقرار در مناطق مناسب برای در هم کوبیدن

نیروهای دشمن و شکست محاصره سوسنگرد همچون طوفانی مهیب،

تهدیدی جدی برای نیروهای بعثی عراق جلوه گر شد. لازم به ذکر است

که بالگردهای هوانیروز در یک عملیات شجاعانه در این روز ۳۶ دستگاه

تانک و تعدادی خودروی حامل مهمات و خودروهای مختلف دیگر را با خدمه

آنان منهدم کردند که موجب سر در گمی یگان­ها و فرماندهان عراقی گردید

و در نهایت نیروهای خودی برای حمله­ای سرنوشت ساز در روز ۲۶/۸/۵۹

آماده شدند.عملیات در ساعات ۶:۰۰، روز ۲۶/۸/۵۹ آغاز شد و در ساعت

۱۲:۰۰ همان روز حلقه محاصره شهر سوسنگرد شکست و تا ساعت

۱۸:۰۰ نیروهای دشمن از شهر سوسنگرد عقب نشینی کردند.

نقش محوری حضرت آیت الله خامنه ­ای در عملیات آزادسازی سوسنگرد

عملیات آزاد‌سازی سوسنگرد از مقاطع  شکوهمند و غرورآفرین و در عین

حال مظلومانه تاریخ دفاع مقدس و مقاومت مردمی است.آبان ماه سالروز

حماسه آزادسازی سوسنگرد در سال ۱۳۵۹است که حضرت آیت‌الله

خامنه‌ای نماینده وقت امام خمینی در شورای عالی دفاع نقش برجسته‌ای

در این زمینه داشتند و در شرایطی که بنی‌صدر با کارشکنی‌ها و

خیانت‌هایش ساز مخالف می‌زد، حضرت آیت‎الله خامنه‌ای با همراهی

جمعی از فرماندهان ارتش و شهید چمران این حماسه بزرگ را هدایت

کردند. این در حالی بود که اگر سوسنگرد آزاد نمی‌شد، شرایط جنگ قطعاً

به مراتب سخت‌تر می‌شد.


سرلشگر فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در خصوص نقش

آیت الله خامنه‌ای به عنوان نماینده حضرت امام خمینی(ره) در شورای

عالی دفاع می گوید: همت مضاعف آیت­ الله خامنه‌ای به عنوان نماینده

حضرت امام در شورای عالی دفاع در انجام عملیات آفندی آزادسازی

سوسنگرد و خنثی کردن نقش کارشکنانه بنی­ صدر (رئیس جمهور وقت)

و حاکم کردن فرمان امام خمینی(ره) که به حفظ اهواز و جلوگیری از

سقوط حتمی آن انجامید، راه را برای طراحی و اجرای عملیات­های

پیروزمندانه فتح­المبین، طریق­القدس و آزادی سرزمین‌های اشغال شده

و بیت‌المقدس هموار ساخت.


حماسه‌های دشت آزادگان و بویژه حماسه سوسنگرد پیام‌ها، درس‌ها

و عبرت‌های بزرگی دارد. این حماسه‌ها در ۴۵روز آغازین دفاع مقدس

اتفاق افتاد .با رسیدن خبر تهاجم دشمن به جبهه‌ها، حضرت آیت ­الله

خامنه ­ای به جبهه‌ها شتافتند و ضمن بررسی اوضاع، با عشق و شوق

جهاد، با لباس رزم و سلاح در دست به همراه رزمندگان در رزم و

شناسایی شبانه از روز سوم و چهارم جنگ شرکت کردند. ساماندهی

ستاد جنگ‌های نامنظم در همین روز‌ها اتفاق افتاد. حضرت آیت­ الله­

خامنه­ ای در نماز جمعه تهران در آن زمان، فراخوان عمومی دادند و

عاشقان اسلام، قرآن و امام و میهن را از سراسر کشور به حضور در

جبهه‌ها و دفاع در برابر دشمنانی که در پی ریشه‌کن کردن انقلاب نوپای

ملت ایران بودند دعوت کردند و خود دوباره به جبهه و میان رزمندگان و

خطوط مقاومت شتافتند و داوطلبان عاشق را سازماندهی کردند. آن

روز‌ها در منطقه جنوب و اهواز وضعیت مناسبی وجود نداشت. حضور

حضرت آیت­ الله خامنه­ ای در آن منطقه همه را دور ایشان جمع کرد و

ایشان سازماندهی کردند و با نظارت و هدایت میدانی، هسته‌های اولیه

مقاومت را در جبهه‌ها تشکیل دادند و رزمندگان و نیز داوطلبان ارتشی را

با تعیین فرمانده انسجام بخشیدند.

 وقتی رزمندگانی که در شهر سوسنگرد در برابر دشمن مقاومت می‌کردند،

حضرت آیت­ الله خامنه­ ای یک افسر ارتشی را فرمانده آنها قرار دادند،

شورای عالی دفاع را در متن مسائل جنگ قرار دادند، این عضو شورای

عالی دفاع که در متن جبهه‌ها و در بین رزمندگان حضور فعال داشت،

بهترین تصویر را از جنگ برای شورای عالی دفاع می‌آوردند و چشم و

دست امام در جهاد مقدس ملت قهرمان شدند و با رساندن اطلاعات به

امام خمینی(ره) و ولی‌امر زمان، زمینه اجرای فرامین و تدابیر امام در

جبهه‌ها را با همت و تلاش مضاعف فراهم کردند.رهبر عزیز در آن روزهای

خون و شهادت با لباس ساده سربازی و کلاه بسیجی در بین رزمندگان

حرکت می‌کردند، ایشان که امروز ما را به همت مضاعف و تلاش بیشتر

می‌خواند، خود برای امام(ره) این‌گونه بود؛ همت مضاعف در سیره تبعیت

از امام، توسط حضرت آیت‌الله‌خامنه‌ای عزیز و تلاش مضاعف در امور

جبهه‌ها.


نتایج عملیات آزادسازی سوسنگرد

طبق گزارش لشکر ۹۲ زرهی خوزستان در پایان عملیات آزادسازی

سوسنگرد تلفات دشمن بشرح زیر می باشد:

·        کشته و زخمی: ۴۵۵ نفر،
·        اسیر: ۱۸ نفر،
·        انهدام: ۱۳۵ دستگاه تانک، ۱۸ عراده توپ، دو دستگاه نفر بر ۸ 

دستگاه خودرو مهمات

·        به غنیمت گرفتن: پنج دستگاه خودرو مهمات.

 




تاریخ: دو شنبه 26 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
مادر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
 
به فرزند شهیدش پیوست
 

مادر بزرگوار شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی شامگاه گذشته به علت

بیماری و کهولت سن در بیمارستان ولایت قزوین درگذشت.

مادر بزرگوار سرلشگر خلبان، شهید بسیجی، عباس بابایی پس از سپری

کردن دوران بیماری روز گذشته دارفانی را وداع گفت و هم پرواز فرزند

شهیدش شد. 

به نقل از مهر، والده گرامی سرلشگر خلبان عباس بابایی دلاورمرد عرصه

جنگ پس از تحمل درد و رنج ناشی از بیماری روز گذشته دعوت حق را

لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.

حاجیه خانم فاطمه خوئینی، مادر سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی، 

طی یک ماه گذشته به علت عارضه قلبی در بخش قلب بیمارستان ولایت

قزوین بستری بود و در سن ۸۸ سالگی دارفانی را وداع گفت.

مادر بزرگوار شهید عباس بابایی دارای ۴ فرزند دختر و سه پسر بود که

خلبان عباس بابایی همزمان با عید قربان سال ۱۳۶۶ طی دوران دفاع

مقدس و در پروازی برون مرزی به شهادت رسید.




تاریخ: یک شنبه 25 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

شرح حال علامه از زبان خویش  

جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن

نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را

می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و ...) نیز احاطه

داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به

این آیه رسید:

« و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین »

با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود.

همان هنگام چنین ادراک می کند  که اگر  حاجت خود را از خداوند

بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم پس از عمری دراز،

فرزند صالحی به او عنایت می فرماید.آن پسر،پدر مرحوم علامه طباطبائی

می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را

بر وی می نهد.

ولادت:

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال 1321 هـ.ق در شاد آباد

تبریز متولد شد و81 سال عمر پربرکت کرد و در صبح یکشنبه 18 محرم

الحرام سال 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی

(علیه السلام) و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و از طرف

مادر اولاد حضرت امام حسین (علیه السلام) می باشند. در سن پنج

سالگی مادرشان و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و

از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن

کسی دیگر باقی نمانده بود.

تحصیلات واساتید :

سید محمد حسین به مدت شش سال (1290 تا 1296هـ.ش) پس از

آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس

می شد آثاری چون گلستان، بوستان و ... را فراگرفت. علاوه بر آموختن

ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی

پرداخت. چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر

ایشان پاسخ گوید از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به

فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال 1297

تا 1304 هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید. علامه

طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف

اشرف مشرف می شوند و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم

دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند.

علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم

خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت. ایشان

دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله

نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند و مدت درسهای فقه

و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.

استاد ایشان در فلسفه حکیم متأله،مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای

بود که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج

سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.

و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر

مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و

سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت

آن استاد کامل بودند. استاد امجد نقل می کند که ((حال مرحوم علامه،

با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. ))

حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: پس از

ورودم به نجف اشرف به بارگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) رو کرده و از

ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:

((شما به حضرت علی (علیه السلام) عرض حال کردید و ایشان مرا

فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت.))

و در همان جلسه فرمود:

(( اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر

مراقبت نما.))

فعالیت و کسب درآمد :

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند به علت تنگی

معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد

مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد

تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند. فرزند ایشان مهندس 

سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:

خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول

فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و

برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش

داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت

علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان

قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در

عین حال چند باغ جدید احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل

روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین

خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود.

مهارتهای علامه :

فرزند علامه می افزاید:

پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری

تیزتک و به راستی در شهر خودمان، تبریز بی رقیب بود، هم خطاطی

برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم

طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ....،

اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی هم استاد صرف و نحو عربی بود

هم معانی و بیان هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه،

هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق

اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت هم در حدیث و روایت

و خبر و ...

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری

هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به

زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و

معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد

روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه

نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را

علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون

عصر ایمان آورده باشند...

هجرت:

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا

به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال 1325هـ.ش عملی

می کند.

فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:

همزمان با آغاز سال 1325هـ.ش وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل

یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد

شدیم ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که

هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی که با نصب پرده قابل تفکیک

بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.

طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که در صورت لزوم بایستی از

درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد

آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت در حالی که

مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) 24 متر مربعی و 35 متر مربعی عادت

کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد.پدر ما

در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم

آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود

و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به

قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند خود

ایشان ترجیح دادند که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای

بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با 

لباس کمتر از معمول در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار

محقر و ساده ای داشت.

رحلت :

مهندس عبدالباقی، نقل می کند:

هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس

نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید

شده بود و کمتر تناول می کردند،و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی

این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش  

           کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده

بودند: مقام تکلم

سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:

« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم.

گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که

ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض

کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!

گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به

میان نیامد

آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر

خود گفتند:

من دیگر بر نمی گردم

آیت الله کشمیری می فرمودند:

« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا

(علیه السلام) در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند.

صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان]

از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی

درگذشت »

ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج

(علیه السلام) مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به

جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی

دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای

نداشت.تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود

برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان

کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد،

تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً

بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 هـ.ق سه

ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به

حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر

شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان

را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام 

حسن مجنبی (علیه السلام) تا صحن مطهر حضرت معصومه 

(علیها السلام)تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی

(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه 

 (علیها السلام) دفن می کنند.




تاریخ: شنبه 24 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

         

 شکار پهباد آمریکایی نشان از قدرت علمی و فنی بالای جوانان

ایران اسلامی دارد.

 

ای آمریکا از ما عصبانی باش 

و از این عصبانیت بمیر! 

مهار هواپیمای جاسوسی آمریکا از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

ایران، نشان از هوشمندی نیروهای نظامی دارد.

هراس در دل تکذیب

واکنش آمریکا به ساخت پهباد آرکیو 170 ایرانی

وزارت دفاع آمریکا روز چهارشنبه با اعتراف ضمنی به ساخت پهپاد مشابه
 
 
نمونه آمریکایی در ایران، درصدد کم اهمیت جلوه دادن توانایی مهندسی
 
 
معکوس در جمهوری اسلامی ایران برآمد و ادعا کرد که نسخه پهپاد تولید
 
 
شده در ایران در سطح پایین تری از نمونه اصلی آن قرار دارد.
 
 به گزارش خبرگزاری رویترز از واشنگتن ، سرهنگ استیو وارن سخنگوی
 
 
پنتاگون در واکنش به گزارش های مربوط به تولید نسخه همانند پهپاد
 
آمریکایی که در سال 2011 در دام ایران گرفتار شد، گفت: این پهپاد
 
نمونه برداری شده به هیچ وجه نمی تواند با فناوری آمریکا برابری کند. 

وی در عین حال هیچ دلیلی برای اثبات ادعای خود ذکر نکرد. 

به گزارش رویترز،ایران در دسامبر 2011 اعلام کرد که یک فروند هواپیمای
 
 
بدون سرنشین شناسایی از نوع 'آر کیو 170 سنتینل' را در شرق این
 
 
کشور به دام انداخته و بر زمین نشانده است. 
 


این پهپاد ساخت شرکت آمریکایی 'لاکهید مارتین' است. 

در یک فیلم ویدئویی که این هفته خبرگزاری نیمه رسمی 'تسنیم' آن را
  
منتشر کرد ، آیت الله علی خامنه ای رهبر عالی ایران پس از دیدن نمونه
 
 
ساخته شده از روی پهپاد آمریکایی گفت: امروز روز بسیار شیرین و
 
فراموش نشدنی برای من است. 

 




تاریخ: شنبه 22 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

سیره اخلاقی و کرامات شیخ حسنعلی نخودکی (ره)

کراماتی از شیخ حسنعلی نخودکی(ره)

خدمت به خلق

فرزند ایشان نقل می کند :پدرم ، در کلیه ساعات روز و شب، برای رفع

حوائج حاجتمندان و درماندگان؛ آماده بودند.روزی عرضه داشتم: خوبست

برای مراجعه مردم وقتی مقرر شود.پاسخ داد: پسرم، « لیس عند ربّنا

صباح و لا مساء»: آن کس که برای رضای خدا، به خلق خدمت می کند،

نباید که وقتی معین کند. پدرم در ابتدای شبها پس از انجام فریضه، به

نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته های مراجعان مشغول و سپس

مدتی به مطالعه می پرداخت. از نیمه های شب تا طلوع آفتاب به نماز و

ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشید اندکی

استراحت می‌کرد و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه

و ساخت دارو برای بیماران می‌نشست و بالاخره عصرها برای تدریس به

مدرسه میرفت و پس از آن نیز به پاسخگوئی و رفع نیازمندی محتاجان و

گرفتاران مشغول بود و در تمام سال به تفاوت ایام و اختلاف احوال پس از

طلوع آفتاب و یا ساعتی بعد از ظهر، استراحتی کوتاه می‌کرد.1

 غرق در عبادت

یکی از خدام حرم مطهر علی بن موسی الرضا ( علیه السلام )، می‏گوید:

یک شب برای بستن درب پشت بام حرم از پله‏ ها بالا رفتم. مرحوم حاج

شیخ حسنعلی را بالای بام و در کنار گنبد مشغول نماز و در حال رکوع

دیدم. رکوعش طولانی شد. چند بار رفتم و برگشتم؛ ولی او همچنان در

حال رکوع بود. طبق دستور سپس درب پشت بام را بستم و پایین آمدم و

به خانه رفتم. آن شب برف سنگینی بارید. هنگام سحر به حرم برگشتم.

نگران جناب شیخ بودم و با عجله از پله‏ های بام بالا رفتم ، دیدم شیخ

حسنعلی در همان رکوع آغاز شب است و پشت ایشان با سطح برف

برابر است.

 مستجاب الدعوه

آیت‌الله العظمی مرعشی‌نجفی در کتاب «المسلسلات فی الاجازات»

می‌نویسد: “او در بین مردم به مستجاب‌الدعوه‌بودن شناخته شده بود و

بسیاری از حاجت‌مندان و بیماران به او پناه‌ می‌بردند؛ پس او برای آنها دعا

می‌کرد یا برای آنها دعاها و حرزهایی می‌نوشت و به این وسیله، گرفتاری

آنها برطرف می‌شد و بیماران آنها شفا می‌یافتند و با این وجود، در کمال

تواضع و فروتنی بود و هیچ ادعایی نداشت و نمونه بارز زاهدانی بود که

تنها به خدا توجه دارند و از امور دنیوی دور هستند.2

نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست می‌شود

محل دفن خود را می‌دانست

1- از برخی افراد مورد اعتماد شنیده شده که آن جناب در حال حیات خود،

به این محلی که الان قبر اوست، (صحن عتیق حرم مطهر علی‌ابن

موسی‌الرضا ‌(ع) رفت و آمد زیادی داشت. در آنجا می‌نشست و قرآن

و دعا می‌خواند. وقتی که به او گفتند: چرا به این محل توجه خاصی

داری؟ گفت: اینجا محل دفن من است و می‌گفت: مرا در این محل دفن

کنید. در آن زمان سرّ این عمل معلوم نبود، ولی بعدها معلوم شد که این

محل نزدیک پایه مناره است و از خرابی مصون است ولی جاهای دیگر

صحن همه زیر و رو شدند،ولی این محل همچنان به حال خود مانده است.

 (3)

برنامه‌ می‌دهم اما به فکر رهگذران هم باشید

2- یکی از تجار تهران گفت: در شمیران باغی خریدیم و از نظر آب در

مضیقه بودیم. ناچار شدیم چاهی بکنیم ولی هر نقطه‌ای از باغ را کندیم

به آب نرسیدیم. روزی قصد زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام) کردیم،

در آنجا به زیارت آیة الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی رفتیم، در ضمن

زیارت ایشان، جریان کندن چاه آب را گفتیم و از ایشان کمک خواستیم.

آیة الله نخودکی فرمود: من برنامه‌ای می دهم که اگر مطابق آن عمل

بکنید، هر نقطه باغ را بکنید، آب بیرون می‌آید و خشک هم نمی‌شود.شما

باید یک شیر هم بیرون بگذارید تا رهگذرها و همسایه‌ها هم از آن استفاده

کنند. ما شرط را قبول کردیم. او هم برنامه را به ما داد. برنامه این

بود که ایشان چند جمله در کاغذی نوشته و به ما فرمودند: هر نقطه را

خواستید بکنید، اول این کاغذ را در آنجا قرار بدهید و پس از آن، آن نقطه

را بکنید و هنگامی که به آب رسیدید، این کاغذ را به چاه بیندازید. ما هم

مطابق دستور ایشان عمل کردیم و به آب رسیدیم. تاکنون هر چه از آن

چاه آب برداشته‌ایم کم نشده است و یک شیر هم به بیرون باغ گذاشته‌ایم

تا عموم استفاده کنند.4

 چند قدم راه رفتن و رهایی از اشرار

3- سید ابوالقاسم هندی می‌گوید: به همراه آیة الله نخودکی به یکی از

کوه‌های مشهد رفته بودیم، ناگهان شرور آن منطقه که موجب ناآرامی

آن نواحی شده بود، از کناره کوه پیدا شد و گفتند: اگر حرکت کنید کشته

خواهید شد. آیة الله نخودکی به من فرمود: وضو داری؟ گفتم: بله. آنگاه

دست مرا گرفت و گفت: چشم خود را ببند. پس از یکی دو قدم که راه

رفتیم گفت: چشمانت را باز کن. وقتی که چشمانم را باز کردم دیدم

نزدیک دروازه شهر هستیم و به این ترتیب از دست آن شرور رها شدیم.

بعد از ظهر خدمت آن جناب رفتم. به من گفتند: قضیه صبح را با کسی در

میان نگذاشتی؟ گفتم: نه. گفت: من تا زنده‌ام به کسی این ماجرا را نگو

و گرنه خود را به کشتن می‌دهی.5

 چند دانه خرما و فرزنددار شدن

4- آقای ظفرالسلطان نهاوندی نقل کرد که خدمت آیة الله نخودکی

مشرف شدم و عرض کردم که عروسم بچه ندارد و دیگر بچه‌دار نمی‌شود.

آیة الله نخودکی گفت: تو برای پسرت اولاد می‌خواهی. بعد دعایی به من

دادند و چند دانه خرما و خداوند به آنها چندین اولاد داد.6

 کارمند بیکاری که بازهم کارمند شد

5- یکی از کارمندان شهرداری نقل کرد: به عللی مرا از کار بر کنار کردند.

رفتم خدمت آیة الله نخودکی. به من فرمود: نمازهایت را اول وقت بخوان،

چهل روز دیگر کارت درست می‌شود. روز چهلم در خیابان نزدیک یک

قهوه‌خانه نشسته بودم، شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با

درشکه از آن محل عبور می‌کرد. بلند شدم، سلام کردم. او درشکه را نگه

داشت و گفت: چرا اینجا نشسته‌ای؟! مگر کار نداری؟! شرح حال خود را

گفتم. گفت: با من بیا. با او سوار درشکه شدم و رفتیم به شهرداری. او

دستور داد از من رفع اتهام شد، مرا به خدمت بازگرداند و مشغول کار

شدم. درست پس از چهل روز چنین شد.7

 

 1- نشان از بی نشان‌ها ج1 ص23

2 - المسلسلات فی الاجازات، ج2، ص 307

3 - گنجینه دانشمندان، شیخ محمد شریف رازی، ج 7، ص 111 در مشهد

4 - نشان از بی نشان‌ها، ص 80، علی مقدادی

5- همان، ص 47

6 - همان، ص 97

 7- همان، ص 101




تاریخ: شنبه 24 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

اين فقيه اخلاقي و مردمي که در عين حال هنرمندي چيره دست و نام آور

بودند، در طول ساليان اقامت خود در کرمانشاه در جايگاه عالمي عامل و

وظيفه شناس در خدمت تربيت ديني و اخلاقي مردم آن مرز و بوم و در

دوران انقلاب، در پيشبرد هدف هاي نظام جمهوري اسلامي، تلاش ارزنده

و شايسته ئي کرده و همواره در صراط مستقيم انقلاب پاي فشرده و

زحماتي متحمل شدند.فقدان ايشان براي آن استان و به خصوص جوامع

علمي و هنري آن خسارتي است که از خداوند متعال جبران آن را مسالت

مي کنم.رحمت و غفران الهي ارزاني آن روح باصفا و بااخلاص باد.

*فرازی از پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب به مناسبت ارتحال ایت الله

 نجومی کرمانشاهی(ره)




تاریخ: پنج شنبه 25 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

انقلابی‌ترین داش مشدی ایران+تصاویر

شهید طیب حاج رضایی از عیاران نامدار تهران بود. در رویداد ۲۸ مرداد

۱۳۳۲ نیز ازحامیان شاه به شمار میرفت، هر چند عده ای بر این باورند

که تهدیدات کمونیست ها طیب را به بیم افکنده بود. او پس از قیام ۱۵

خرداد۱۳۴۲ حاضر به پذیرش اتهام دریافت پول از امام نشد و پس از

محاکمه ای فرمایشی در سحرگاه یازدهم آبان ۱۳۴۲ به جوخه اعدام

سپرده شد. یادش گرامی باد

شهید حاج اسماعیل رضایی و شهید طیب حاج رضایی، از بارفروشان 

میدان بار تهران بودند که در برپایی قیام 15 خرداد 1342 نقش مؤثری 

داشتند. پس از این واقعه، طیب به عنوان یکی از محرکین اصلی تحت 

تعقیب قرار گرفت به طوری که فرمانداری نظامی تهران طی گزارشی 

ویژه، به شاه اعلام کردشخص طیب حاج رضایی مسئوول اصلی این 

اقدامات است.


 

 

 

طیب حاج رضایی

 (۱۲۸۰ در تهران - ۱۱ آبان ۱۳۴۲ در تهران) از عیاران و باستانی کارهای 

تهران در دوران سلطنت سلسله پهلوی و از جمله افرادی بود که در ادبیات

محاوره‌ای آن زمان به جاهل و یا لوطی مشهور بودند.طیب در محله صابون

پز خانه(در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی

حاج رضایی از اهالی سگمس آباد(ارتش آباد) از توابع قرقان قزوین بود که

پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوته‌های خشک برای

نانوایی‌ها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای حاجی مسیح، اکبر و

طاهرداشت او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقه‌مند بود و پس از پایان

یافتن دوره سربازی بود که نام او کم کم بر سر زبانها افتاد. طیب از سال

۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید

و فروش میوه و تره بار مشغول بود. اودر دوران زندگی اش دو همسر و

هفت فرزند داشت.

 

وی در سال ۱۳۳۲ از موافقین رژیم شاهنشاهی پهلوی در کودتای ۲۸

مرداد بود.

بیژن حاج رضایی فرزند طیب در مورد دلبستگی پدرش به حسین بن علی

(علیه السلام) چنین می‌گوید :

 

«پدرم، عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص

حضرت امام حسین (ع) داشت و این را واقعاً می‌گویم که عاشق او بود،

حتی در برابر بعضی اعتراضات مادرم در مورد بعضی خرج‌هایش می‌گفت

من زندگی‌ام و پولی را که بدست می‌آورم؛ دو قسمت می‌کنم یک قسمت

آن را خرج خودم می‌کنم، و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع)، حالا یا

برای او عزاداری می‌کنم یا به راه او خرج می‌دهم.»

 


 

اما بعدها تغییر رویه داد و به انقلابیون نهضت اسلامی

پیوست و سرانجام در یازدهم آبان ماه ۱۳۴۲ در میدان تیر پادگان حشمتیه

 تهران اعدام گردید و در قسمت شرقی حرم شاه عبدالعظیم به خاک

سپرده شد.

 

 

شهید طیب حاج رضایی

در یکی از گلزیزان ها در یکی از زورخانه های تهران

 

شهید طیب حاج رضایی

در یکی از گلزیزان‌ها در یکی از زورخانه‌های تهران

شهید طیب حاج رضایی در جمع برخی از دوستان

 

شهید طیب حاج رضایی در جمع برخی از دوستان
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه و به هنگام قرائت رای صادره
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در حاشیه دادگاه و در میان دوستان
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در حال ایراد دفاعیات در دادگاه
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه،
 
شهید حاج اسماعیل رضایی در حال ایراد دفاعیات
بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور
 
شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری!
 
اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.
 
اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه
 
آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود،
 
بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم،
 
من با بچه حضرت زهرا(سلام علیها) در نمی افتم.
 
فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای
 
 
اعدام، وقتی می‌رفتن،طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه
 
 
یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو
 
دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.
 
نیم ساعت بعد، صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارونشون کردن.
 
طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم
 
حیرون کار طیب هستم.»
 
محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می گفت، به پهنای صورت اشک
 
می ریخت و می گفت: هر وقت یاد آن شب می افتم، قلبم می گیره.
 
خیلی طیب رو اذیت کردن تا از شاه طلب بخشش کنه؛ اما خدا اگر بخواد
 
کسی رو بخره، می خره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت
 
موندگاره.
 
بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام
 
خمینی(ره) رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا 
 
پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود. 
 
 
 
تندیس شهید طیب حاج رضایی در موزه عبرت ایران



تاریخ: چهار شنبه 11 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 
درسنامه رزق حلال( ۷)
 
انواع ربا و پیامدهای حرام‌خواری
 
 ربا عبارت است از دادن مالی به دیگران به شرطی که در موقع پس 
 
 
دادن با مقداری زیادی عوض دهد، یا اگر گیرنده مال در موعد مقرر ، وجه
 
 
را به طلبکار نپرداخت به شرط دریافت وجهی افزونتر از مقدار نخست 
 
مهلت دهد.
 

 سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه» هفتمین بخش از درسنامه

رزق حلال نوشته حجت الاسلام علی اصغر ملک احمدی پیرامون

«مصادیق حرام‌خواری» را منتشر می کند.

ربا برهم زنندة نظم اجتماعی است، چون ثروت طلبکار هر روز زیادتر و

بدهکار هر روز فقیرتر می شود و موجب نفرت وبغض شدید فقرا به اغنیا

می گردد ( محققان می گویند این عامل یکی از دلایل جنگ جهانی بوده

است.) ترجمه تفسیر المیزان ، ج 2 ، ص 629

این کار زمینه رشد سالم اقتصادی را ازبین می بردو موجب کاهش فعالیت

های کشاورزی، صنعتی، عمرانی و تجاری می شود. باعث بی برکتی مال

و ثروت می گردد. رباخوار بی اعتقاد می شود.( می گوید انما البیع مثل

الربا خریدو فروش هم مثل ربا است. ( سوره بقره، آیه 276 )

ربا مانع کمک به دیگران و انجام کارخیر می شود( الفروع من الکافی،ج5،

ص 146 ) و ربا به زشت ترین گناهان آلوده است، همچنان که گناه ربا،

از زنا با محارم، درخانة خدا گناهش افزونتر است.

*  در عمل باید اینگونه باشیم:

 از دادن و گرفتن اموال ربوی خودداری کنیم واموال خود را از طریقی که

دین برای ما توصیف نموده در چرخه اقتصاد قرا دهیم تا از برکات معنوی

آن بهره مندشویم.

 *  انواع ربا :

   1- معامله ای 2- قرضی 3- حکمی.

 ربای معامله ای: ربایی است که یکی از دو چیز مثل هم، با زیادۀ عینی،

به مثل دیگر فروخته شود، مانند فروختن یک کیلو از گندم به دو کیلو ازآن،

یا به یک ازآن بعلاوه یک درهم، یا با زیادۀ حکمی مانند یک کیلو گندم نقدا

به یک کیلو آن به طور نسیه، و اقوای آن است که اختصاص به بیع ندارد،

بلکه در سایر معاملات مثل صلح و مانند آن نیز جاری می شود.

( تحریر الوسیله ج1، القول فی الربا)

 ربای قرضی:

کسی که قرض می دهد، شرط کند زیادتر از مقدرای که می دهد بگیرد،

حال این زیادتی ازنوع زیادتی عینی باشد مثل اشخاصی که مبلغی

می گیرند و در برابر، هر ماه سودی به آنان می دهند بدون اینکه تحت

یکی از عقود انجام گیرد، بلکه براساس  توافق طرفین باشد، این نوع

معاملات حرام و ربا محسوب می شود.

ربای حکمی:

در این نوع از ربا چیزی از طرف نمی گیرد به این جهت اصل قرض مشکل

پیدا نمی کند و فقط به خاطر شرط خاصی که درضمن قرض قرار داده

می شود اصل عمل، ربا و حرام است.

 سؤال: اگر صندوق قرض الحسنه برای وام گیرنده و معرِّف و ضامن

شرایطی مانند افتتاح حساب یا مسدود کردن مبلغی وجه نقد تامدتی

معین، قرار دهدکه پس از انقضاء مدت، وام بیشتر با مدت زیادتر به وام

گیرنده بدهد، حکم شرعی این گونه شرایط چیست؟

پاسخ: زیادی حکمی، ربا است و جایز نیست و گرچه اصل قرضی که داده

شده و قرضی دو برابری که بعدا داده می شود صحیح است.

( استفتاات رهبر فقید انقلاب ج2 ص 295 ، سؤال 36 )

*آیا کلاه شرعی داریم

انسان در امور مالی خود دقت بیشتری نماید تا مبتلا به ربا نشود و در

معاملات از عقود شرعی استفاده نماید مانند: استفاده ار معامله نقد و

نسیه، صلح، پیش خرید، بیع شرط، وام گرفتن با استفاده از شرط ضمن

عقد، هبه مشروط و غیره .

لازم به یادآوری است عده ای از این راهکارها، جهت خلاصی از ربا،

تعبیربه «کلاه شرعی » می کنندکه این تعابیر صحیح نمی باشد و تمام

این نوع عقود راه کارهایی است که شرع مقدس جهت رهایی  از ربا و

مبتلا نشدن به حرام در مقابل ما قرار داده است.

*مصادیق حرام‌خواری

وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ ﴿۱﴾ الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ ﴿۲﴾

وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ ﴿۳﴾ أَلَا يَظُنُّ أُولَٰئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ﴿۴﴾

لِيَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿۵﴾ يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴿۶﴾سوره مطففین آیات1 – 6

وای برکم فروشان،که چون از مردم پیمانه گیرند تمام وکما ل دریافت دارند

و چون برآنان پیمانه یا وزن کنند، از ایشان کم گذارند. مگر اینکه  اینان گمان

نمی دارند برای روزی بزرگ و با اهمیت برانگیخته خواهند شد؟ روزی که

مردم ، همگان در برابر پروردگار جهانیان به پای ایستند.

حضرت علی (ع) می فرمایند: و چون ترازوها را کم گذارند و کم فروشی

رواج یابد خداوند مردم را به قحطی و کمی محصول مبتلا سازد.

بحار الانوار ، ج103، ص 107

*حکایت

پیامبر(ص) می فرماید: هر کسی در کیل و وزن خیانت کند، فردا او را به

قعر دوزخ درمی آورند  و در میان دو کوه آتش جایش می دهند و به او

می گویند این کوه ها را وزن کند و او همیشه به این کار مشغول است.

مالک دینار می گوید:همسایه ای داشتم وقتی بیمار شد،به عیادتش رفتم

در  حال جان دادن بود و  داد می زد که دو کوه آتش قصد مرا می کنند.

گفتم: ای مرد این محض خیال است، گفت: نه حقیقت دارد، زیرا مرا دو

ترازو بود، یکی ناقص و دیگری زائد به ناقص می دادم و به زائد می گرفتم

و این عقوبت آن کار است. گناهان کبیره ، ج1 ص 384

*آثار کم فروشی

هنگامی که سوره مطففین نازل شد، رسول خدا (ص) آن را برای مردم

مدینه تلاوت کرده سپس فرمودند:« خَمسّ بخمسٍ پنج چیز در مقابل پنج

چیز است»  مردم پرسیدند : یا رسول الله ! کدام پنج در مقابل پنج است؟

پیامبر فرمودند: هیچ گروهی عهد شکنی نمی کنند مگر آنکه خدا دشمن

را بر آنان مسلط می کند، هیچ گروهی نیستند که به غیر حکم الهی حکم

کنند مگر آنکه تهدیستی و تنگدستی در میان ایشان آشکار می شود،

فحشا و زشتی درمیان هیچ گروهی نمایان نمی شود مگر آنکه مرگ و میر

در میان ایشان فراوان می گردد و هیچ  گروهی کم فروشی نمی کنند

مگر آنکه زراعت و گیاهان آنها ازبین می رود و هیچ گروهی از زکات منع

نمی کنند مگر آنکه باران رحمت الهی از میان ایشان باز گرفته شود.

 اختیار عالم وجود در دست با قدرت خدا است، وقتی انسان ها از مسیر

مستقیم او منحرف شوند، و به دستورات او عمل نکنند دچار پیامد های آن

خواهند شد، انسان ها کم فروشی می کنند تا مال و ثروت بیشتری به

دست آورند،ازسوی خدا به زمین دستور می دهدکه گیاه خویش را نرویاند

و قحطی را برآنان مسلط می سازد. روزی حلال،ص 120

حضرت علی (ع) وقتی از اداره حکومت فارغ می شد، به بازارمی آمدند و

می فرمودند: ای مردم از خدا بترسید و کیل و وزن را تماماً اندازه بگیرندو

طریق داد و عدل را درآن ملاحظه کنید و چیزهای مکیل و موزون را به

مردمان کم ندهید و در زمین فساد نکنید.

در روایت است روزی حضرت علی (ع) مردی را در بازار دیدند که زعفران

می کشید و در آن کفه ای که زعفران بود، زعفران بیشتر می ریخت،

حضرت متوجه شدند ترازوی او خراب است وبدین جهت این کا را می کند،

حضرت زعفران را بر داشتند و فرمودند: اول ترازویت را درست کن، بعداً

 اگر می خواهی بیشتر بده. گناهان کبیره، ج1 ،ص 120

*حکم کم فروشی

 کم فروش  نسبت به آن مقدار که کم فروخته، مدیون است و واجب است

آن را به مشتری برگرداند و اگر مرده است به ورثه او بدهد و اگر او را

نمی شناسد، بنابر احتیاط با اجازه حاکم شرع از طرف صاحبش صدقه

بدهد.

« انصاف» بهترین کاری است که انسان در معاملات باید رعایت کند،

چنانچه حضرت امام صادق (ع) می فرمایند: بهترین کارها سه چیز است

با مردم از روی انصاف رفتار کنی،به اینکه هرچه را برای خود می پسندی

برای دیگران هم بپسندد، با برادران دینی خود در مال مساوات کنی و

همیشه به یاد خدا باشی . . الکافی، ج2، ص 144

به نظرمی رسد اگر همه به این فرمایش حضرت(ع)در معاملات عمل کنند،

راه صحیح را پیموده و مبتلا به کم فروشی و امثال آن نمی گردند.

* کم‌فروشی معلمان

فروشنده ای زیر ترازوی خود مقداری آهن تعبیه کرده تا هنگام وزن کردن

کالا، ترازو وزن بیشتری را نشان دهد.

سبزی فروش آب فراوانی به سبزیها می زند و میان بسته سبزیها

مقداری گل قرار می دهد.

میوه فروش میوه های خود را با  ظرف آن وزن می کند ومقدار نامعلومی

بیش از مقدار واقعی به جهت ظرف کم می کند.

سخنرانی قرار است و تعهد کرده یک ساعت صحبت کند یا درس بدهد،

اما نیم ساعت کلاس را تعطیل می کند. بنابراین باید توجه داشت

کم فروشی فقط در کیل و وزن نیست بلکه مصادیق مختلف دارد و آیه

شریفه شامل همه این موارد می شود. از این رور با دقت از همه این

امور اجتناب کنیم.

*به این آیات قرآن توجه کنید

وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ

وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴿۸۵﴾ سوره هود

اگر در شغلمان با ترازو سرو کار داریم، در هنگام وزن کردن از صحت

ترازوی خود مطمئن شویم و دقت درحساب داشته باشیم و سعی کنیم

در هنگام وزن کردن قدری بیشتر به نفع مشتری وزن کنیم تا خدای

ناکرده جزو کم فروشان محسوب نگردیم.

 کم کشیدن، نه تنها مال را زیاد نمی کند، بلکه برکت را از مال انسان

می برد و در مقابل به نفع مشتری بیشتر کشیدن به مال انسان برکت

می دهد و افزایش روزی را در پی خواهد داشت.




تاریخ: چهار شنبه 21 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

شیطان بزرگ آمریکا در چنبره صهیونیسم

اسیر شده است   

شیطان به خاطر کبر و نژاد پرستی از درگاه ایزد منان رانده شد و امروزه

شیطان بزرگ آمریکاست که در چنبره صهیونیسم اسیر شده است.

 

شیطان بزرگ (آمریکا) + صهیونیسم (رذایل اخلاقی) = هلاکت خود

 

مسلمانان + تیرهای فضایل اخلاقی = پیروزی بر کل شیاطین عالم

 


 

طرح مذاکره با ایران، فریب یا واقعیت؟

چند ماه بعد از این که پول های خودمون رو قرار شد در قالب 8 تا قسط به

خودمون بدن آمریکایی ها اموال بنیاد علوی رو هم به ارزش تقریبی 5 

میلیارد دلار مصادره کردند.

واقعاً ذره ای اعتماد به این ها اشتباه محضه

 

نماز اول وقت ظریف

در خلال مذاکرات سخت و فشرده با اشتون و کری

مسقط

محل سقوط شما خواهد بود

اگر 

تنها یک لبخند

بیهوده خرج شود.




ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 20 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

کنایه مشاور ارشد رئیس جمهور به پیشرفت های صنعتی کشور   

آقای ترکان، تحقیر صنعت داخلی به چه قیمت؟!
 
خوشبختانه زمان زیادی از انفجار دو فضاپیمای ایالات متحده آمریکا در چند
 
متری سطح کره زمین نمی گذرد که برخی آن را حادثه و سرعت پیشرفت
 
علمی آمریکا پس از آن را با مقیاس های من درآوردی غیر قابل باور
 
توصیف کنند.

تصاویر مدیریت آبگوشت بزباش و قرمه سبزی

بچه بسیجی ها ....

 
 
آبگوشت بزباش است دیگر گاهی دلش می خواهد پرواز کند 
 
 
 
 
 
آقای ترکان کاش به جای تکنوکرات بودن بسیجی بودی
 
تا گند نزنی به صنعت ایران
 

* ترکان به چه حمله می‌کند؟
 
حمله ترکان به پیشرفت‌های اقتصادی کشور در 35 سال پس از انقلاب
 
و بزرگنمایی ضعف‌ها و معایب آن، در حالی است که خود وی از جمله
 
مدیران تکنوکراتی است که در این 35 سال نزدیک به 3 دهه در مناصب
 
عالی کشور مشغول به کار بوده است. 
 
در 30 سال گذشته، ترکان در سازمان‌ها، شرکت‌ها و دستگاه‌های مهم
 
اقتصادی کشور عهده‌دار مسئولیت‌های مهم بوده و اینک فراموش کرده
 
 که اگر ضعفی در مدیریت اقتصادی کشور در سطوح مختلف بوده،مطمئنا
 
او از جمله افرادی است که امروز باید پاسخگوی سوءمدیریت‌های خود
 
باشد، نه این که در مقام مدعی حاضر شود.
 
 
 
اکبر ترکان دبیر شورای هماهنگی مناطق آزاد در نشست تخصصی صنعت
 
خودرو اظهار داشت: « بگذارید با خود روراست باشیم ما به جز پخت
 
آبگوشت بزباش و قورمه سبزی در هیچ تکنولوژی صنعتی نسبت به جهان
 
 
برتری نداریم».این سخنان در حالی است که کشورمان در زمینه دانش
 
هسته‌ای،سلول‌های بنیادین،نانو تکنولوژی و بسیاری دیگر از زمینه‌ها
 
توانسته به موفقیت‌های چشم گیری دست یابد.
 





تاریخ: سه شنبه 20 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

15 محرم الحرام :

سرهای بریده شهدای کربلا به شام فرستاده شدند

در روز پانزدهم محرم الحرام سال 61 هجری قمری یزید بن معاویه
 
(لعنه الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد که سر مطهر فرزند
 
علی (علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن
 
 
حضرت شهید شده بودند با کالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را
 
روانه شام نماید.
 
در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک روز (یا چند روز بنا به روایتی)
 
سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به
 
 
شام نزد یزید بن معاویه فرستاد. ابن زیاد سرهای شهدای کربلا را به
 
 
زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.
 
ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین (علیه السلام)، اسراء را در
 
15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد
 
و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد (علیه السلام) زنجیر انداخت و
 
 
اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. آن شقى،اهل بیت عصمت و طهارت
 
(علیهم السلام)را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار طوری 
 
که مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.
 
 جریان راهب مسیحی
 
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند،با سر
 
مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و
 
نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این
 
شعر را با خون نوشت:
 
اَتَرْجُو اُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
 
آیا گروهی که امام حسین(علیه السلام) را کشتند در روز قیامت امید
 
شفاعت جدش را دارند؟
 
حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم
 
را بگیرند که ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر
 
خون آشکار شد و این شعر را نوشت:
 
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَه فی الْعَذاب
 
بخدا سوگند شفاعت کننده‌ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در
 
عذاب خواهند بود
 
دوباره عده‌ای خواستند آن دست را بگیرند که باز ناپدید شد، برای بار سوم
 
که برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:
 
 وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحکم جَور وَ خالف خَلفَهُم حکم الکِتاب
 
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید کردند و با این
 
کارشان مخالف قرآن عمل نمودند حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان
 
 
شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به
 
گوش راهب دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. راهب خوب گوش داد:
 
ذکر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون
 
کرد متوجه شد از نیزه‌ای که کنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به
 
سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود
 
می‌آیند و می‌گویند:
 
السلام علیک یابن رسول الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله.
 
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه
 
خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست؟ گفتند:
 
خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر کیست؟ گفت: سر مرد
 
خارجی است (نعوذبالله) که در سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را
 
 
کشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد:
 
 
حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام)
 
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی
 
 
(صلی الله علیه وآله وسلم)راهب با تعجب پرسید: همان محمدی که 
 
پیغمبر خودتان است؟ 
 
خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌زد که هلاکت برای شما باد به خاطر
 
 
کاری که کردید. از آنها خواهش کرد سر مبارک حسین (علیه السلام) را
 
 
تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی‌توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه
 
ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
 
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت که من ده هزار درهم به تو
 
می‌دهم. خولی هم پذیرفت،درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد،
 
 
 راهب سر مطهر را به مشک خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌اش
 
گذاشت و تمام شب را گریه کرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد:
 
ای سر،من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم که معبودی
 
 جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست
 
 
و گواهی می‌دهم که من غلام و بنده تو هستم و عرض کرد:
 
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان
 
خود را فدای تو نکردم. ای اباعبدالله، هنگامی که جدت را دیدار می‌کنی
 
گواهی ده که من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت:
 
اشهد ان لا اله الا الله صبح سر را به تحویل آنها داد،پس از این دیدار از
 
صومعه خارج و خود را خدمتکار اهل بیت (علیهم السلام) کرد.
 
 
ابن هشام می‌گوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیک
 
 
دمشق رسیدند به یکدیگر گفتند بیائید این درهم‌ها را میان خود تقسیم
 
کنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، کیسه‌های درهم را باز کردند و دیدند
 
سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است "فلا حسبن الله غافلا
 
عما یعلم الظالمون" (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه
 
 
ستمکاران انجام می‌دهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود.
 
(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)؛ و به زودی ستمکاران بدانند
 
چه سرانجامی دارند.
 
حاملان سر، سفال‌ها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده
 
نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخره.
 
تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نکرده است که حاملان سرها
 
چند منزل، استراحت کردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب
 
 
می‌گوید: یکی از کرامات امام زیارتگاه‌هایی است که از سر ایشان به
 
جای مانده است؛ در کربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین،
 
حماه، حمص، دمشق و دیگر مکان‌ها می‌باشد. (یعنی این که وجود سر
 
 
مقدس امام در این مکان‌ها ، زیارتگاه‌های معروف دارد، برای نمونه وقتی
 
 
خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاکم شهر موصل
 
فرستاند که توشه و آذوقه برای آنها فراهم کند و شهر را آذین کنند، اهل
 
 
موصل گفتند هر چه می‌خواهید برای شما فراهم می‌کنیم ولی از آنها
 
درخواست کردند که به شهر نیایند، بیرون شهر منزل کنند و از همانجا
 
بروند، آنها در یک فرسخی شهر منزل کردند و سر شریف را روی سنگی
 
 
نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چکید و مانند چشمه‌ای
 
 
از آن خون می‌جوشید).
 
مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم عزاداری بر پا
 
می‌کردند و این مراسم تا زمان عبدالملک بن مروان حکم به جا بود و او
 
دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد
 
البته در جای سنگ گنبدی ساختند.
 
حاملان سر نزدیک هر شهری از کربلا (از کوفه تا دمشق) می‌رسیدند
 
جرات نداشتند که وارد شوند، می‌ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش
 
 
کنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه،
 
 
شخصی را می‌فرستاند و می‌گفتند این سر یک خارجی است.

دمشق، سنگي كه سر مطهر سيدالشهداء(ع) روي آن قرار گرفت
 



تاریخ: سه شنبه 18 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهادت عبدالله بن عفیف نابینایی که آزادمرد بود

و پاسدار خون شهدای کربلا شد

  عبدالله بن عفیف ازْدِی غامِدِی والِبی، از شیعیان علی (علیه السلام) بود

که در جنگ جمل و صفین همراه آن حضرت شرکت داشت.

     وی که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین 

از دست داده بود، پیوسته تا شب در مسجد اعظم کوفه سرگرم نماز بود

و پس از فراغت ازنماز به خانه بازمی گشت.

     روزی ندای نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع

کردند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خدای را که حق را آشکار و

امیرالمؤمنین، یزید، و پیروان او را یاری نمود و دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو، 

حسین بن علی (علیه السلام)، و شیعیان او را کشت.

     هنگامی که عبدالله سخن ابن ‌زیاد را شنید برخاست و گفت: ای پسر

مرجانه! دروغ‌گو و پسر دروغ‌گو تو و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه

کرد و پدر او هستید. ای پسر مرجانه آیا فرزندان پیامبران را می‌کشید و

سخن راستگویان را می‌گویید؟

     ابن‌ زیاد خشمگین گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟

     عبدالله گفت: من بودم ای دشمن خدا! فرزندان پاک  -رسول خدا- را که

خداوند آنها را از هرگونه آلودگی پاک و منزّه گردانیده می‌کشی و به گمانت

هنوز مسلمانی! به دادم برسید! کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از این

ناپاک، که رسول خدا صلی الله (علیه و آله و سلماو و پدرش را لعن کرد،

انتقام بگیرند.

     این سخن بر خشم ابن‌ زیاد افزود و رگ‌های گردنش باد کرد و گفت: وی

را نزد من آورید. مأموران به سوی وی شتافتند و دستگیرش نمودند.

     در آن زمان هفتصد جنگاور ازْدِی در کوفه بودند، عدّه‌ای از جوانمردان

ازْد برخاستند و عبدالله را نجات دادند و نزد خانواده‌اش بردند.

     ابن زیاد  فرمان داد:بروید این نابینای ازدی را،که خداوند دلش را همانند

چشمش کور گرداند، نزد من بیاورید.جمعی بدین منظور رفتند. چون خبر به 

طایفه ازد رسید جمع شدند و قبیله‌های یمن به آنها پیوستند تا مانع

دستگیری عبدالله شوند. چون خبر اجتماع آنها به ابن ‌زیاد رسید قبیله‌های

مُضَر را به همراهی محمد بن اشعث به جنگ آنها فرستاد. جنگ سختی

بین آنها برپا شد و گروهی از اعراب کشته شدند، تا آن‌که طرفداران

 ابن‌ زیاد به خانه عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند.

دختر عبدالله فریاد زد: پدر، دشمن به تو نزدیک شده است، مواظب باش،

عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله شمشیر را به وی داد

و او به دفاع از خود پرداخت در حالی که چنین می‌گفت:

من پسر مرد با فضیلت و پاکم، نام پدرم عفیف و زاده ام‌عامر است؛از گروه

شما چه بسیار از مردان جنگاور دلاور، با زره و بی‌زره را به خاک افکندم.

     دختر عبدالله می‌گفت: ای پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این

 

مردم زشتکار که کشندگان عترت پیامبرند می‌جنگیدم.

     سپاه از هر طرف بر عبدالله هجوم آوردند و او آنها را از خود دور می‌کرد

و هیچ کس نمی‌توانست بر وی پیروز شود. از هر طرف که حمله‌ور

می‌شدند دخترش می‌گفت: پدر از این طرف آمدند، تا آن‌که بر فشار حمله

خود افزودند و از هر سو وی را محاصره کردند،عبدالله شمشیر خود را

می‌چرخانید و می‌گفت:

سوگند یاد می‌کنم! اگر چشم داشتم راه دسترسی به من بر شما تنگ

می‌شد.

     وای به حال یزید و پسر زیاد در روزی که خدا حاکم و پیامبر (صلی الله

علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلامخصم آنها باشند.

     دشمنان پیوسته با وی جنگیدند تا آن‌که وی را دستگیر نموده نزد 

ابن‌ زیاد بردند.

     عبدالله پس از حمد و ثنای الهی گفت: پیش از آن‌که تو از مادر متولد

شوی من از خداوند درخواست شهادت را به دست ملعون ‌ترین و مغضوب‌

ترین افراد می‌نمودم، ولی آن وقت که چشمم را از دست دادم نومید

گردیدم و اینک سپاس می‌گویم خداوندی را که پس از نومیدی مرا به

مقصودم رساند و به من نشان داد که دعای گذشته‌ام به اجابت رسیده

است.  آن‌گاه قصیده‌ای را در مدح امام حسین(علیه السلام)و ترغیب مردم

به یاری و خونخواهی آن حضرت (علیه السلام) و نکوهش بنی‌ امیه با

فصاحت کامل خواند. آن قصیده چنان زیبا و جالب بود که ابن‌ زیادسراپا

گوش شد، در حالی که هر بیت آن تیری بر قلبش بود.

     چون اشعار وی به پایان رسید، ابن‌ زیاد دستور داد او را گردن زدند و

بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه و به نقلی در مسجد به دار آویختند.




تاریخ: دو شنبه 16 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

سخنان حضرت زینب(س)وامام سجاد(ع)درمناظره با ابن زیاد

 

به روایت سید بن طاووس و دیگران روایت شده :اسرا و سر مقدس امام

حسین(علیه السلام) را به مجلس ابن زیاد وارد کردند.

بعد از آن که اسراء و سرهای مقدس شهداء را در شهر کوفه گرداندند،

ابن زیاد در کاخ اختصاصی خود نشست و بار عام(اجازه ورود عوام به

مجلس) داد. سر امام حسین(علیه السلام)را آوردند و در برابرش گذاشتند 

و زنان و کودکان امام حسین(علیه السلام) را به مجلس آوردند. حضرت

زینب(س)به طورناشناس در گوشه ای نشست و کنیزان دورش را گرفتند.

ابن زیاد پرسید:این زن کیست؟زینب(س)پاسخ نداد. دوباره پرسید، یکی از

کنیزان گفت: این زینب، دختر علی(ع) و فاطمه(س)، دختر رسول خداست.


ابن زیاد ملعون رو به زینب(سلام الله علیها) نموده، گفت: سپاس خدائی را 

که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه شما آورده بودید دروغتان را آشکار 

کرد.

حضرت زینب(علیها السلام) فرمود: سپاس خداوندی را که ما را به وسیله 

پیامبرش محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) گرامی داشت و ما را به خوبی 

از پلیدی پاکیزه گردانید،همانا فاسق رسوا می شود و بدکار و تبهکار دروغ 

می گوید و او دیگری است نه ما.


ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ 


حضرت زینب(س) فرمود: از خداوند جز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که

خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود. لذا آنان به خوابگاه های

ابدی خود رفتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند، تا تو را

به محاکمه کشند. بنگر تا در آن محاکمه پیروزی از آنِ کیست؟ مادر به

عزایت بنشیند ای پسر مرجانه».


ابن زیاد خشمگین شد، گویی قصد کشتن زینب(سلام الله علیها) را گرفت.


عمرو بن حریث گفت: بر گفته زنان مواخده ای نیست.


ابن زیاد گفت: خداوند از حسین و سرکشان و نافرمایان خاندان تو دل مرا

شفا داد. زینب گریست آن گاه فرمود: به جان خودم قسم، که تو بزرگ

فامیل مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مرا کندی، اگر

شفای تو در این است، باشد. 


ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید، و به جان خودم همانا

پدرش نیز قافیه پرداز و شاعر بود.


حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: ای پسر زیاد، زن را با قافیه پردازی 

چه کار؟


پاسخ امام سجاد(علیه السلام) به ابن زیاد


پس ابن زیاد رو به علی بن الحسین(علیه السلام) کرد و گفت:این کیست؟ 

گفته شد:علی بن الحسین(علیه السلام)است.گفت:مگر علی بن الحسین

(علیه السلام) را خدا نکشت؟حضرت فرمود: برادری داشتم که نام او نیز

علی بود، مردم اورا کشتند.گفت: بلکه خدایش او را کشت.

امام سجاد(علیه السلام) این آیه 42سوره زمر را تلاوت کرد:«خداوند 

جان ها را به هنگام مرگ می گیرد.»

ابن زیاد در خشم شد و گفت: هنوز جرئت پاسخگویی به من را داری؟! این

را ببرید و گردنش را بزنید. عمه اش زینب(س)به او چسبید و گفت:ای پسر

زیاد، تو که کسی برای من باقی نگذاشتی، اگر تصمیم کشتن این یکی را

هم گرفته ای مرا نیز با او بکش.

حضرت به عمه اش فرمود: عمه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم، رو

به آن ملعون کرده و فرمود: ای پسر زیاد، مرا از مرگ می ترسانی؟ مگر

ندانستی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه سربلندی ماست.


مجلسی که ابن زیاد با قضیب بر دندان های امام حسین(ع) می زد

ابن زیاد دستور داد سر مقدس را آوردند و آن را در پیش روی خود نهاده و

چبه آن نگاه می کرد و پوزخند می زد. در دست قضیبی( چوب باریک یا

شمشیر نازک) داشت که با آن به دندان های پیشین امام حسین

(علیه السلام) می زد و می گفت: زود پیر شده ای، ای اباعبدالله.

در کنار ابن زیاد، زید بن ارقم- از اصحاب رسول خدا(ص)- نشسته بود.

چون این حرکت ابن زیاد را دید، گفت: قضیب را از این دو لب بردار، زیرا به

خدای که جز او معبودی نیست بارها دیدم که لب های رسول خدا را که

براین لب ها بوسه می زد، سپس به گریه افتاد.

ابن زیاد گفت: خدا چشمانت را بگریاند! آیا برای فتح و پیروزی که نصیب ما

شده می گریی؟ و اگر نه این بود که تو پیری بی خرد گشته و عقل از

سرت بیرون رفته، گردنت را می زدم.

زید بن ارقم از پیش او برخاسته و به خانه خود رفت.

ابن زیاد دستور داد تا علی بن الحسین(علیه السلام) و خاندانش را به 

خانه ای که کنار مسجد اعظم بود بردند. زینب فرمود: هیچ زن عرب نژادی 

حق ندارد به دیدن ما بیاید مگر کنیزان،که آنان هم مانند ما اسیری دیده اند.


منابع: کتاب های لهوف، ناسخ التواریخ، مثیر الاحزان




تاریخ: دو شنبه 16 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

چون به ابن زیاد خبر رسید که اهل بیت(علیهم السلام) به کوفه نزدیک

شده اند امر کرد سرهاى شهداء را که عمر بن سعد از پیش فرستاده بود

خارج کرده و نزد اهل بیت(علیهم السلام) برند و در کوچه و بازار بگردانند

تا سلطنت یزید بر مردم معلوم شود. 

مردم کوفه چون از ورود اهل بیت(علیهم السلام) خبردار شدند از کوفه

بیرون آمدند و اهل بیت(علیهم السلام)را سوار بر شتران وارد کوفه نمودند

در حالى که زنان کوفه براى تماشا بالاى بامها رفته بودند. زنى از بام صدا

زد: من اىّ الاسارى انتنّ شما از کدام مملکت و قبیله هستید؟ گفتند: نحن

اسارى آل محمد(صلى الله علیه وآله). چون آن زن این را شنید هر چه

چادر و مقنعه داشت درآورد و بر ایشان پخش نمود. مخدّرات گرفتند و خود

را با آنها پوشانیدند.

به روایت مسلم گچکار قریب به چهل محمل روى چهل شتر قرار داشت که

زنان و اطفال بر آن سوار بودند و امام سجّاد(علیه السلام) در حالى که

مریض بودند و خون از رگهاى گردنشان جارى بود، بر شترى برهنه سوار

بودند.

سهل گوید: چون وارد کوفه شدم، دیدم بوق مى زدند و پرچمها را افراشته

بودند که ناگاه لشکر وارد شد، و سرهاى شهداء را که بر فراز نیزه نصب

کرده بودند، آوردند.

امام در نوک نیزه آیه مبارکه را تلاوت مى نمود:(اَمْ حَسِبْتَ أَنّ أَصْحابَ

الْکَهْفِ وَ الْرَقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَباً) 

سهل گوید: گریه کنان گفتم: یا ابن رسول اللّه رأسک اعجب یعنى تکلّم

رأس شریف تو از قصه اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است. سپس حضرت

زینب(علیها السلام) مردم را امر به سکوت نمود و شروع به خواندن

خطبه اى نمود.(1)

پی نوشت :
1-حوادث الایام، صفحه 42.


 

 

 

روز دوازدهم محرم كاروان اسرای اهل بیت به كوفه رسیدند. پس از 

سخنرانی غرّای حضرت زینب(علیهاالسلام) برای مردم كوفه، اسرا را به

دارالاماره عبیدالله بن زیاد بردند. در بین مسیر سرهای مطهر شهدا بر روی

نیزه‌ها بودند و در مقابل كجاوه‌های اسرای اهل بیت قرار داشتند.

سپاه عبیدالله با تبلیغات بسیار امام حسین و اهل بیتش را خارجی

معرفی كرده بودند یعنی كسانی كه علیه یزید شورش كرده بودند.

این امر باعث شده بود كه مردم از دیدن اسرا خوشحال شوند و به

ایشان بی احترامی می‌كردند.

از آن طرف عبیدالله بن زیاد وقتی از ورود اهل بیت(علیهم السلام) به كوفه

آگاه شد، به همه مردم كوفه اجازه داد كه به دربار او بیایند. پس مجلس او

از جمعیت پر شد، آنگاه امر كرد تا سر حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام)را

به مجلس بیاورند.

وقتی آن سر مقدس را كنار او گذاشتند، ابن زیاد از دیدن سر مقدس امام

سخت شاد شد و تبسم نمود، در آن هنگام او قضیبی در دست داشت كه

بعضی گفته‌اند سر آن چوب بوده و جمعی سر آن را تیغی رقیق دانسته‌اند.

ابن زیاد(لعنة الله علیه) سر آن قضیب(چوب یا تیغ) را به دندان ثنایای امام

حسین علیه السلام می‌زد و می‌گفت حسین دندان‌های خوبی داشته

است.

زید بن ارقم كه از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده

در آن وقت پیرمردی شده بود و در آن مجلس شوم حاضر بود.

وقتی این كار ابن زیاد را دید، گفت: ای پسر زیاد قضیب خود را از

این لب‌های مبارك بردار سوگند به خداوندی كه جز او خداوندی

نیست كه من مكرر دیدم رسول خدا را كه بر این لب‌ها بوسه

می‌زد، زید بن ارقم این سخن گفت و سخت گریه كرد.

ابن زیاد(ملعون) گفت خدا چشم‌های ترا بگریاند ای دشمن خدا. آیا گریه

می‌كنی كه خدا به ما فتح و پیروزی داده است؟ اگر جز این بود كه پیر و

سالخورده هستی و  عقلت زایل شده فرمان می‌دادم كه سر تو را از تن

دور جدا كنند.

وقتی آن سر مقدس را كنار او گذاشتند، ابن زیاد از دیدن سر مقدس امام
 
 
سخت شاد شد و تبسم نمود، در آن هنگام او قضیبی در دست داشت كه
 
 
بعضی گفته‌اند سر آن چوب بوده و جمعی سر آن را تیغی رقیق دانسته‌اند
 
ابن زیاد(لعنة الله علیه) سر آن قضیب(چوب یا تیغ) را به دندان ثنایای امام
 
 
حسین (علیه السلام) می‌زد و می‌گفت حسین دندان‌های خوبی داشته
 
است.

زید كه چنین دید از جا برخاست و به سوی منزل خویش رفت. آنگاه اهل

بیت امام حسین (علیه‌السلام) را چون اسیران روم در مجلس آن مرد شوم

وارد كردند.

راوی می‌گوید كه حضرت زینب (علیهاالسلام) خواهر امام حسین

(علیه السلام) وارد مجلس شد در حالی كه لباس‌های پست و پاره به تن

داشت و به كناری از قصرالاماره رفت و آنجا بنشست و كنیزان به اطرافش

آمدند و او را احاطه كردند.

ابن زیاد (لعین) گفت این زن كه بود كه خود را كناری كشید؟ كسی جوابش

نداد، دیگر باره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه سوم یكی از كنیزان گفت این

زینب، دختر فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.

ابن زیاد(لعین) چون این سخن شنید رو به سوی حضرت كرد و گفت:

حمد خدا را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را ظاهر

گردانید.

حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: حمد خدا را كه ما را گرامی داشت

به محمد(صلی الله علیه و آله) پیغمبر خود، و پاك و پاكیزه داشت ما را از

هر رجس و ناپاكی. همانا رسوا می‌شود فاسق و دروغگو و فاجر و ما به

حمدالله از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.

ابن زیاد(ملعون) گفت: چگونه دیدی كار خدا را با برادر و اهل بیت خود؟

حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: «ما رایت الا جمیلا»؛ از خدا

جز نیكی و زیبایی چیزی ندیدم. چرا كه خداوند برای قربت و رفعت

مقام، حكم شهادت را بر ایشان رقم زد. پس اهل بیت به آنچه خدا

برای ایشان خواسته بود، اقدام كردند و به جانب مكان و مقام خویش

شتاب كردند. ولكن زود باشد كه خداوند ترا و ایشان را در مقام پرسش

قرار دهد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت كنند، آن وقت ببین غلبه از برای

كیست و چه كسی رستگار خواهد شد. مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه

ابن زیاد(لعین) چون این سخن شنید رو به سوی حضرت كرد و گفت: حمد

خدا را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را ظاهر گردانید.

حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: حمد خدا را كه ما را گرامی داشت

به محمد(صلی الله علیه و آله) پیغمبر خود، و پاك و پاكیزه داشت ما را از

هر رجس و ناپاكی. همانا رسوا می‌شود فاسق و دروغگو و فاجر و ما به

حمدالله از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.

 

ابن زیاد(ملعون) از شنیدن این كلمات خشمگین شد و گویا قصد اذیت یا

قتل آن حضرت كرد. عمرو بن حریث كه در مجلس حاضر بود فهمید كه

ابن زیاد قصد كشتن حضرت زینب (سلام الله علیها) را دارد. پس گفت:

ای امیر او زن است و زنان را بر سخنانشان نباید مؤاخذه كرد. پس ابن زیاد

(ملعون) گفت كه خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغی تو و متمردان

اهل بیت تو.

حضرت زینب(علیهاالسلام) گریه كرد و گفت بزرگ ما را كشتی و اصل و

فرع ما را قطع كردی و از ریشه بركندی اگر شفای تو در این بود پس شفا

یافتی.

ابن زیاد(لعین) گفت: این زن سجاعه است. یعنی سخن به سجع و قافیه

می‌گوید. قسم به جان خودم كه پدرش نیز سجاع و شاعر بود. حضرت

زینب (سلام الله علیها) جواب فرمود كه مرا حالت و فرصت سجع نیست.

و به روایت ابن نما فرمود كه من عجب دارم از كسی كه شفای او به

كشتن ائمه خود حاصل می‌شود و حال آن كه می‌داند كه در آن جهان از

وی انتقام خواهند كشید.

در این هنگام ابن زیاد(ملعون) به حضرت سجاد (علیه السلام) نگریست

و پرسید این جوان كیست؟ گفتند:علی فرزند حسین است، ابن زیاد(لعین)

گفت: مگر علی بن الحسین نبود كه خداوند او را كشت؟

امام سجاد(علیه السلام) فرمود كه مرا برادری بود كه او نیز علی بن

الحسین نام داشت لشكریان او را كشتند. ابن زیاد (لعین) گفت بلكه

خدا او را كشت. حضرت فرمود: اَللهُ یَتَوفیّ الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها؛ خدا

می‌میراند نفوس را گاهی كه مرگ ایشان فرا رسیده. ابن زیاد(ملعون)

خشمگین شد و گفت جرای كسی كه جواب به من دهد و حرف مرا رد

كنی مرگ است بیائید او را ببرید و گردن زنید.

امام سجاد(علیه السلام)به ابن زیاد فرمود: كه مرا به كشتن می‌ترسانی؟
 
 
مگر نمی‌دانی كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت و بزرگواری ما
 
است.

حضرت زینب(سلام الله علیها)كه فرمان قتل آن حضرت را شنید سراسیمه

و آشفته به حضرت چسبید و فرمود:ای پسر زیاد تو را از این همه خونی كه

از ما ریختی كافی است. پس دست به گردن حضرت سجاد (علیه السلام)

در آورد و فرمود: به خدا قسم از وی جدا نشوم اگر می‌خواهی او را بكشی

مرا نیز با او بكش.

ابن زیاد(ملعون) ساعتی به حضرت زینب و امام زین العابدین (علیهماالسلام)

نگاه كرد و گفت: عجیب است این همه علاقه‌ و پیوند خویشاوندی. به خدا

سوگند كه من چنین یافتم كه زینب از روی حقیقت این حرف را می‌زند و

دوست دارد كه با او كشته شود. دست از علی بردارید كه او را همان

مرضش كافی است.

و به روایت سید بن طاووس حضرت سجاد (علیه السلام) فرمود: عمه

خاموش باش تا من جواب گویم. و به ابن زیاد فرمود: كه مرا به كشتن

می‌ترسانی؟ مگر نمی‌دانی كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت

و بزرگواری ما است.

نقل شده كه رباب دختر امرء القیس كه همسر امام حسین

(علیه السلام) بود در مجلس ابن زیاد سر مطهر امام حسین

(علیه السلام) را در بغل گرفت و بر آن سر بوسه زد و گریه و

ناله كرد و گفت:

اًقصَدتْهُ اَسِنَّهُ الاَدْعِیاءِ                             لاسَقَی الله جانِبَیْ كَرْبَلاء

و احُسَیْنا فَلا نَسیتُ حُسَیْناً                        غادَرُوهُ بِكَر‌ْبَلاءِ صَریعا

یعنی؛ واحسیناه من فراموش نخواهم كرد حسین را و فراموش نحواهم

نمود كه دشمنان نیزه‌ها بر بدن او زدند بدون هیچ تقصیری و فراموش

نخواهم نمود كه جنازه او را در كربلا روی زمین گذاشتند و دفن نكردند،

و در كلمه لاشقی الله جانبی كربلاء اشاره به عطش آن حضرت را فراموش

نكرد .

راوی گفت پس ابن زیاد(ملعون) امر كرد كه حضرت علی بن الحسین

(علیهماالسلام) را با اهل بیت بیرون بردند و در خانه‌ای كه در كنار مسجد

جامع بود جای دادند. حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: كه كسی به

دیدن ما نیاید مگر كنیزان. چرا كه ایشان اسیرند و ما نیز اسیریم. قُلْتُ

وَ یُنناسِبُ فی هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْكُرَ شِعْرَاَبی قَیْسِ بْنِ الاسْلَتِ الاَوْسی.

در تاریخ ذكر شده است كه ابن زیاد(ملعون) دستور داد سر

مطهر امام حسین(علیه السلام) را در كوچه‌های كوفه بگردانند.

 

برگرفته از كتاب نفس المهموم، شیخ عباس قمی و لهوف سید بن طاووس .

 




تاریخ: یک شنبه 15 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

محل دفن رئوس مطهر شهدای کربلا


 

چگونگی دفن شهدای کربلا؟!!

 

روز دفن بدن‌های مطهر سیدالشهداء (ع) و اهل بیت (ع) و اصحاب آن

حضرت، توسط امام سجاد (ع) به یاری جمعی از قبیله بنی اسد است،

البته برخی از منابع تاریخ دفن شهدای کربلا را در سیزدهم محرم نیز ذکر

کرده‌اند. 

البته باید به این نکته توجه داشت از آنجایی که پیکر یک معصوم (ع) پس

از ارتحال باید توسط یک معصوم دیگر دفن شود و همچنین سر از پیکر

بسیاری از شهدای کربلا نیز جدا شده بود و کسی نبود تا آن‌ها را

شناسایی کند، امام زین العابدین (ع) طی الارض کرده و نسبت به دفن

آن پیکر‌ها مبادرت ورزیدند. 

طبق برخی گزارشات تاریخی و روایی امام سجاد(ع) و بنی اسد اجساد

شهدا را دفن کرده‌اند.بنی اسد فردای عاشورا پس از رفتن سپاه عمر سعد،

عده‌ای از آنان برای دفن شهدای کربلا آمدند،(۱) و چون اجساد را

نمی‌شناختند، متحیّر بودند. در آن هنگام حضرت سجاد(ع) آمد و پیکر

اهل بیت و اصحاب را یک به یک به آنان شناساندند و آنان در دفن شهدا،

حضرت را یاری کردند و برای خویش افتخار آفریدند.(۲)

طرفداران این مبنا باور دارند که در روز یازدهم محرم در هنگام حرکت

اهل بیت به سوی کوفه بدن شهدا دفن شده بودند. اینان در برابر این

پرسش که چگونه امام سجاد(ع) که اسیر بود، اجساد را دفن کرده‌اند،

می‌گوید: امام سجاد(ع) با بهره‌گیری از امدادهای غیبی به طور معجزآسا

شهدا را دفن نموده است.

مرحوم مجلسی(رحمة الله علیه) می‌گوید:

از برخی راویان نقل شده که نزد امام رضا(ع) بودم. علی بن ابی حمزه و

ابن سراج و ابن مکاره وارد شدند. پس از سخنانی که میان آنان و امام

دربارة امامتش گذشت، علی بن ابی حمزه گفت: از پدرانت برای ما روایت

شده که عهده‌دار امر دفن امام، جز امام نمی‌شود. از امام پرسید: پس بگو

حسین بن علی(ع) امام بود یا نه؟ گفت: امام بود. پرسید چه کسی

عهده‌دار کار او شد؟ گفت: علی بن الحسین(ع). پرسید او کجا بود؟ او که

دست ابن زیاد اسیر بود! گفت: بی‌آنکه بفهمند بیرون آمد و پدرش را دفن

کرد و برگشت.

امام رضا(ع) فرمود: خدایی که می‌تواند امام سجاد(ع) را به کوفه ببرد تا

پدرش را دفن کند،می‌تواند صاحب امر امامت را به بغداد برساند تا عهده‌دار

کفن و دفن پدرش شود و برگردد، در حالی که نه در زندان است

نه اسیر.(۳)

مقرم (رحمة الله علیه) نیز می‌گوید:

چون امام سجاد(ع) آمد، بنی اسد را دید که کنار کشتگان گرد آمده‌اند و

سرگردانند؛ نمی‌دانند چه کنند و کشته‌ها را نمی‌شناسند، چون بین

بدن‌ها و سرهای مقدس جدایی انداخته بودند و گاهی از بستگان آنان

می‌پرسیدند.

امام سجاد(علیه السلام) به آنان خبر داد که برای دفن این اجساد پاک

آمده است. آنان را با نام و مشخصات معرفی کرد. هاشمیان را از دیگران 

شناساندند.(4)آنچه که در برخی روایات به صراحت بدان اشاره شده 

است خارق العاده بودن حضور امام سجاد(ع) در کربلا و همراهی با 

بنی اسد در تدفین شهدای کربلا است.


پی نوشتها:

۱. مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۳.
۲. جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، ص ۷۷.
۳. بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۱۸۷.
۴. مقتل الحسین، مقرم، ص ۴۶۹.

 



تاریخ: یک شنبه 15 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ
 
یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ

یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَ مَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا
 
بِکَ اِلَى اللّهِ

وَ قَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ.  
 

 

شهادت بزرگ مرد مناجات

 

سید سجده کننده آل طه، امام عابدان و عارفان

 

بر همه جوانان جوینده راه سبز وصال تسلیت باد!

 

حضرت سجاد (علیه السلام)


نام معصوم ششم علی ( ع ) است.وی فرزند حسين بن علی بن ابيطالب

(علیه السلام) و ملقب به "سجاد" و "زين العابدين " مي باشد.امام سجاد

(علیه السلام)در سال 38هجری در مدينه ولادت يافت . حضرت سجاد در

واقعه جانگداز کربلا حضور داشت ولی به علت بيماری  و تب شديد از آن

حادثه جان به سلامت برد ، زيرا جهاد از بيمار برداشته شده است و پدر

بزرگوارش - با همه علاقه ای که فرزندش به شرکت در آن واقعه داشت -

به او اجازه جنگ کردن نداد . مصلحت الهی اين بود که آن رشته گسيخته

نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ ، يعنی امامت و ولايت گردد .

اين بيماری موقت چند روزی  بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت

زين العابدين(ع) 35سال عمر کرد که تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به 

خلق و عبادت و مناجات با حق سپری شد.سن شريف حضرت سجاد ( ع )

را در روز دهم محرم سال 61هجری که بنا به وصيت پدر و امر خدا و رسول

خدا ( ص ) به امامت رسيد،به اختلاف روايات در حدود 24 سال نوشته اند.

مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور"شهربانو"دختر يزدگرد ساسانی بوده

است . آنچه در حادثه کربلا بدان نياز بود ، بهره برداری از اين قيام و

حماسه بی نظير و نشر پيام شهادت حسين ( ع ) بود ، که حضرت

سجاد ( ع ) در ضمن اسارت با عمه اش زينب ( ع ) آن را با شجاعت و

شهامت و قدرت بی نظير در جهان آن رو فرياد کردند . فريادی که طنين آن

قرنهاست باقی مانده و - برای هميشه - جاودان خواهد ماند . واقعه کربلا

با همه ابعاد عظيم و بی مانندش پر از شور حماسی و وفا و صفا و ايمان

خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پايان آمد،اما مأموريت حضرت سجاد

( ع ) و زينب کبری ( س ) از آن زمان آغاز شد . اهل بيت اسير را از قتلگاه

عشق و راهيان به سوی  "الله " و از کنار نعشهای پاره پاره به خون خفته

جدا کردند . حضرت سجاد( ع )را در حال بيماری بر شتری بی هودج سوار

کردند و دو پای  حضرتش را از زير شکم آن حيوان به زنجير بستند . ساير

اسيران را نيز بر شتران سوار کرده ، روانه کوفه نمودند . کوفه ای که در

زير سنگينی و خفقان حاکم بر آن بهت زده بر جای  مانده بود و جرأت نفس

کشيدن نداشت ، زيرا ابن زياد دستور داده بود رؤسای قبايل مختلف را به

زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند . در

چنين حالتی دستور داد سرهای مقدس شهدا را بين سرکردگان قبايلی 

که در کربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت ابا عبد الله الحسين(ع)

را در جلو کاروان حمل کنند . بدين صورت کاروان را وارد شهر کوفه نمودند.

عبيد الله زياد مي خواست وحشتی در مردم ايجاد کند و اين فتح نمايان

خود را به چشم مردم آورد . با اين تدبيرهای امنيتی چه شد که نتوانستند

جلو بيانات آتشين و پيام کوبنده زن پولادين تاريخ حضرت زينب ( س ) را

بگيرند ؟ گويی مردم کوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافته اند که اين

اسيران ، اولاد علی ( ع ) و فرزندان پيغمبر اسلام ( ص ) مي باشند که

مردانشان در کربلا نزديک کوفه به شمشير بيداد کشته شده اند . همهمه

از مردم برخاست و کم کم تبديل به گريه شد . حضرت سجاد ( ع ) در حال

اسارت و خستگی و بيماری به مردم نگريست و فرمود : اينان بر ما

مي گريند ؟ پس عزيزان ما را چه کسی کشته است ؟ زينب خواهر

حسين ( ع ) مردم را امر به سکوت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند متعال

و درود بر پيامبر گرانقدرش ، حضرت محمد ( ص )فرمود :"...ای اهل کوفه

 ای حيلت گران و مکرانديشان و غداران،هرگز اين گريه های شما را سکون

مباد . مثل شما ، مثل زنی است که از بامداد تا شام رشته خويش

مي تابيد و از شام تا صبح به دست خود بازمي گشاد . هشدار که بنای 

ايمان بر مکر و نيرنگ نهاده ايد ..." . سپس حضرت زينب ( ع ) مردم کوفه

را سخت ملامت فرمود و گفت : "همانا دامان شخصيت خود را با عاری و

ننگی بزرگ آلود کرديد که هرگز تا قيامت اين آلودگی را از خود نتوانيد دور

کرد . خواری و ذلت بر شما باد . مگر نمي دانيد کدام جگرگوشه از

رسول الله ( ص ) را بشکافتيد ، و چه عهد و پيمان که بشکستيد ، و بزرگان

عترت و آزادگان ذريه او را به اسيری  برديد ، و خون پاک او به ناحق ريختيد.

مردم کوفه آنچنان ساکت و آرام شدند که گويی مرغ بر سر آنها نشسته !

سخنان کوبنده زينب ( ع ) که گويا از حلقوم پاک علی ( ع ) خارج مي شد ،

مردم بی وفای کوفه را دچار بهت و حيرت کرد.شگفتا اين صدای علی (ع)

است که گويا در فضای  کوفه طنين انداز است ... . امام سجاد ( ع )

عمه اش را امر به سکوت فرمود . ابن زياد دستور داد امام سجاد ( ع ) و

زينب کبری و ساير اسيران را به مجلس وی آوردند ، و در آن جا جسارت را

نسبت به سر مقدس حسين ( ع ) و اسيران کربلا به حد اعلا رسانيد ،

و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد،و آنچه لازمه پستی ذاتش

بود آشکار نمود .

پیام خون وشهادت 


ابن زياد يا پسر مرجانه اسيران کربلا را پس از مکالماتی که در مجلس او

به آنان روی داد ، دستور داد به زندانی پهلوی مسجد اعظم کوفه منتقل

ساختند ، و دستور داد سر مقدس امام (ع) را در کوچه ها بگردانند تا مردم

دچار وحشت شوند.يزيد در جواب نامه ابن زياد که خبر شهادت حسين(ع)

و يارانش و اسير کردن اهل و عيالش را به او نوشته بود ، دستور داد سر

حسين ( ع ) و همه يارانش را و همه اسيران را به شام بفرستند .

بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجير نهاده،بر شتر سوارش

کردند و اهل بيت را چون اسيران روم و زنگبار بر شتران بی جهاز سوار

کردند و راهی شام نمودند . اهل بيت عصمت از راه بعلبک به شام وارد

شدند . روز اول ماه صفر سال 61هجری - شهر دمشق غرق در شادی و

سرور است ، زيرا يزيد اسيران کربلا را که اولاد پاک رسول الله هستند ،

افراد خارجی و ياغيگر معرفی کرده که اکنون در چنگ آنهايند - يزيد دستور

داد اسيران و سرهای  شهدا را از کنار "جيرون " که تفريحگاه خارج از شهر

و محل عيش و عشرت يزيد بود عبور دهند . يزيد از منظر جيرون اسيران را

تماشا مي کرد و شاد و مسرور به نظر مي رسيد ، همچون فاتحی 

بلا منازع!در کنار کوچه ها مردم ايستاده بودند و تماشا مي کردند.پيرمردی 

از شاميان جلو آمد و در مقابل قافله اسيران بايستاد و گفت : "شکر خدای 

را که شما را کشت و شهرهای اسلام را از شر مردان شما آسوده ساخت

و امير المؤمنين يزيد را بر شما پيروزی داد" . امام زين العابدين ( ع ) به آن

پيرمردی  که در آن سن و سال از تبليغات زهرآگين اموی در امان نمانده

بود ، فرمود : "ای  شيخ ، آيا قرآن خوانده ای ؟" . گفت : آری . فرمود :

اين آيه را قراءت کرده ای  : قل لا أسئلکم عليه أجرا الا المودة فی القربی .

گفت : آری . امام ( ع ) فرمود:آن خويشاوندان که خداوند تعالی به دوستی

 آنها امر فرموده و برای رسول الله اجر رسالت قرار داده ماييم . سپس آيه

تطهير را که در حق اهل بيت پيغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود :

"انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت ويطهرکم تطهيرا" .

پيرمرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام ( ع ) فرمود : مراد از اين آيه ماييم

که خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاکيزه داشته است . پيرمرد

بسيار تعجب کرد و گريست و گفت چقدر من بی خبر مانده ام . سپس به

امام ( ع ) عرض کرد : اگر توبه کنم آيا توبه ام پذيرفته است ؟ امام ( ع ) به

او اطمينان داد . اين پيرمرد را به خاطر همين آگاهی شهيد کردند . باری ،

قافله اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند .

سپس آنها را در حالی که به طنابها بسته بودند به زندانی  منتقل کردند .

چند روزی  را در زندان گذراندند ، زندانی خراب . به هر حال يزيد در نظر

داشت با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان

درباری مجلسی فراهم کند تا پيروزی ظاهری خود را به همه نشان دهد .

در اين مجلس يزيد همان جسارتی را نسبت به سر مقدس حضرت

سيد الشهداء(ع) انجام داد که ابن زياد،دست نشانده پليدش در کوفه

انجام داده بود .چوب دستی خود را بر لب و دندانی نواخت که بوسه گاه

حضرت رسول الله(ص)و علی مرتضی و فاطمه زهرا(عليهما السلام)بوده

است . وقتی  زينب ( ع ) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين

سخنی که يزيد به حضرت سيد سجاد (ع) گفت چنين بود : "شکر خدای 

را که شما را رسوا ساخت " ، بی درنگ حضرت زينب(ع)در چنان مجلسی

 بپاخاست . دلش به جوش آمد و زبان به ملامت يزيد و يزيديان گشود و با

فصاحت و بلاغت علوی پيام خون و شهادت را بيان فرمود و در سنگر

افشاگری پرده از روی سيه کاری يزيد و يزيديان برداشت،و خليفه مسلمين

را رسواتر از مردم کوفه نمود.اما يزيد سر به زير انداخت و آن ضربات کوبنده

و بر باد دهنده شخصيت کاذب خود را تحمل کرد ، و تنها برای جواب بيتی 

خواند که ترجمه آن اين است : "ناله و ضجه از داغديدگان رواست و زنان

اجير نوحه کننده را مرگ درگذشته آسان است " .

امام سجاد(علیه السلام) در دمشق


علاوه بر سخنانی که حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن کريم فرمود و

حقيقت را آشکار کرد ، حضرت زين العابدين ( ع ) وقتی با يزيد روبرو شد -

در حالی که از کوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود : ای يزيد ، به خدا

قسم ، چه گمان مي بری اگر پيغمبر خدا ( ص ) ما را به اين حال بنگرد ؟

اين جمله چنان در يزيد اثر کرد که دستور داد زنجير را از آن حضرت

برداشتند ، و همه اطرافيان از آن سخن گريستند . فرصت بهتری که در

شام به دست امام چهارم آمد ، روزی بود که خطيب رسمی  بالای منبر

رفت و در بدگويی علی ( ع ) و اولاد طاهرينش و خوبی معاويه و يزيد داد

سخن داد . امام سجاد ( ع ) به يزيد گفت : به من هم اجازه مي دهی 

روی اين چوبها بروم و سخنانی بگويم که هم خدا را خشنود سازد و هم

برای مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ يزيد نمي خواست اجازه دهد ، زيرا از

علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت (عليهم السلام) آگاه

بود و بر خود مي ترسيد . مردم اصرار کردند . ناچار يزيد قبول کرد .

امام چهارم ( ع ) پای به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت که دلها از جا

کنده شد و اشکها يکباره فرو ريخت و شيون از ميان زن و مرد برخاست .

خلاصه بيانات امام ( ع ) چنين بود : "ای مردم شش چيز را خدا به ما داده

است و برتری ما بر ديگران بر هفت پايه است . علم نزد ماست ، حلم نزد

ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستی

 قلبی مؤمنين مال ماست . خدا چنين خواسته است که مردم با ايمان ما

را دوست بدارند ، و اين کاری است که دشمنان ما نمي توانند از آن

جلوگيری کنند" . سپس فرمود : "پيغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست ،وصی

 او علی بن ابيطالب از ماست ، حمزه سيد الشهداء از ماست ، جعفر طيار

از ماست ، دو سبط اين امت حسن و حسين ( ع ) از ماست ، مهدی اين

امت و امام زمان از ماست " . سپس امام خود را معرفی کرد و کار به

جايی رسيد که خواستند سخن امام را قطع کنند ، پس دستور دادند تا

مؤذن اذان بگويد . امام ( ع ) سکوت کرد . تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا

رسول الله . امام عمامه از سر برگرفت و گفت : ای مؤذن تو را به حق

همين محمد خاموش باش . سپس رو به يزيد کرد و گفت : آيا اين پيامبر

ارجمند جد تو است يا جد ما ؟ اگر بگويی جد تو است همه مي دانند دروغ

مي گويی ، و اگر بگويی جد ماست ، پس چرا فرزندش حسين ( ع ) را

کشتی ؟ چرا فرزندانش را کشتی ؟ چرا اموالش را غارت کردی ؟ چرا زنان

و بچه هايش را اسير کردی ؟ سپس امام ( ع ) دست برد و گريبان چاک زد

و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستی  آشوبی به پا شد . اين پيام

حماسی عاشورا بود که به گوش همه مي رسيد . اين ندای  حق بود که

به گوش تاريخ مي رسيد . يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن

ابن زياد گشود و حتی بعضی از لشکريان را که همراه اسيران آمده بودند 

بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد . سرانجام بيمناک شد و از آنان

روی پوشيد و سعی کرد کمتر با مردم تماس بگيرد . به هر حال ، يزيد بر

اثر افشاگريهای امام ( ع ) و پريشان حالی اوضاع مجبور شد در صدد

استمالت و دلجويی حال اسيران برآيد . از امام سجاد ( ع ) پرسيد: آيا ميل

داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد ؟ امام سجاد ( ع ) و زينب

کبری ( ع ) فرمودند : ميل داريم پهلوی  قبر جدمان در مدينه باشيم .

حرکت به مدینه


در ماه صفر سال61هجری اهل بيت عصمت با جلال و عزت به سوی مدينه

حرکت کردند . نعمان بن بشير با پانصد نفر به دستور يزيد کاروان را

همراهی کرد . امام سجاد و زينب کبری و ساير اهل بيت به مدينه نزديک

مي شدند . امام سجاد ( ع ) محلی در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود

و دستور داد قافله در آنجا بماند . نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه

مراجعت داد . امام ( ع ) دستور داد در همان محل خيمه هايی برافراشتند.

آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيه ای بسرای و مردم مدينه را از ورود ما

آگاه کن . بشير يکسر به مدينه رفت و در کنار قبر رسول الله (ص) با حضور

مردم مدينه ايستاد و اشعاری  سرود که ترجمه آن چنين است: "هان ! ای 

مردم مدينه شما را ديگر در اين شهر امکان اقامت نماند ، زيرا که حسين

( علیه السلام ) کشته شد ، و اينک اين اشکهای من است که روان است .

آوخ ! که پيکر مقدسش را که به خاک و خون آغشته بود در کربلا بگذاشتند

 و سرش را بر نيزه شهر به شهر گردانيدند" .شهر يکباره از جای کنده شد .

زنان بنی هاشم صدا به ضجه و ناله و شيون برداشتند . مردم در خروج از

منزلهای  خود و هجوم به سوی خارج شهر بر يکديگر سبقت گرفتند .

بشير مي گويد : اسب را رها کردم و خود را به عجله به خيمه اهل بيت

پيغمبر رساندم . در اين موقع حضرت سجاد ( ع ) از خيمه بيرون آمد و در

حالی که اشکهای روان خود را با دستمالی پاک مي کرد به مردم اشاره

کرد ساکت شوند ، و پس از حمد و ثنای الهی لب به سخن گشود و از

واقعه جانگداز کربلا سخن گفت . از جمله فرمود : "اگر رسول الله ( ص )

جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور مي داد ، بيش از اين بر ما

ستم نمي رفت ، و حال اينکه به حمايت و حرمت ما سفارش بسيار شده

بود . به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و از دشمنان ما انتقام

بگيرد" . سپس امام سجاد ( ع ) و زينب کبری ( ع ) و ياران و دلسوختگان

عزای حسينی  وارد مدينه شدند . ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله

( صلی الله علیه وآله وسلم ) و سپس به بقيع رفتند و شکايت مردم جفا

پيشه را با چشمانی اشک ريزان بيان نمودند.مدتها در مدينه عزای حسينی 

برقرار بود . و امام ( ع ) و زينب کبری از مصيبت بی نظير کربلا سخن

مي گفتند و شهادت هدفدار امام حسين ( ع ) را و پيام او را به مردم تعليم

مي دادند و فساد دستگاه حکومت را بر ملا مي کردند تا مردم به عمق

مصيبت پی  ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند . آن

روز در جهان اسلام چهار نقطه بسيار حساس و مهم بود : دمشق ، کوفه ،

مکه و مدينه ، حرم مقدس رسول الله مرکز يادها و خاطره اسلام عزيز و

پيامبر گرامی(ص).امام سجاد(ع) در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا

فرمود ، و به دنبال آن بيداری مردم و قيامها و انقلابات کوچک و بزرگ و

نارضايتی عميق مردم آغاز شد . از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايی 

بود که از رستاخيز حسينی در کربلا مايه مي گرفت ، از جمله واقعه حرّه

که سال بعد اتفاق افتاد ، و کارگزاران يزيد در برابر قيام مردم مدينه

کشتارهای عظيم به راه انداختند . اولاد علی ( ع ) هر يک در گوشه و کنار

در صدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابو مسلم خراسانی  و

انقراض سلسله ناپاک بنی اميه منتهی شد . مبارزه و انتقاد از رفتار

خودخواهانه و غير عادلانه خلفای بنی اميه و بنی  عباس به صورتهای 

مختلف در مسلمانان بخصوص در شيعيان علی ( ع ) در طول تاريخ زنده

شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز که حامل پيام خون و شهادت

بود در صحنه تاريخ معرفی گرديد . گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و

شکنجه ها بر خود هموار کرده اند،ولی هميشه اين روحيه انقلابی را حتی

  تا امروز - پس از چهارده قرن - در خود حفظ کرده اند . امام سجاد ( ع )

گرچه بظاهر در خانه نشست ، ولی هميشه پيام شهادت و مبارزه را در

برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان مي فرمود و با خواص شيعيان خود

مانند "ابو حمزه ثمالي " و "ابو خالد کابلي " و ... در تماس بود ، و در عين

حال به امر به معروف و نهی از منکر اشتغال داشت ، و شيعيان خاص وی

 معارف دينی و احکام اسلامی را از آن حضرت مي گرفتند و در ميان

شيعيان منتشر مي کردند ، و از اين راه ابعاد تشيع توسعه فراوانی يافت.

بر اثر اين مبارزات پنهان و آشکار بود که برای بار دوم امام سجاد را به امر

عبد الملک خليفه اموی ، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب کردند ، و

بعد از زمانی به مدينه برگرداندند . امام سجاد ( ع ) در مدت 35سال

امامت با روشن بينی خاص خود هر جا لازم بود ، برای بيداری مردم و

تهييج آنها عليه ظلم و ستمگری  و گمراهی کوشيد ، و در موارد بسياری

 به خدمات اجتماعی وسيعی در زمينه حمايت بينوايان و خاندانهای

 بی  سرپرست پرداخت ، و نيز از طريق دعاهايی که مجموعه آنها در

"صحيفه سجاديه " گرد آمده است ، به نشر معارف اسلام و تهذيب نفس

و اخلاق و بيداری مردم اقدام نمود .

صحیفه سجادیه

صحيفه سجاديه که از ارزنده ترين آثار اسلامی  است ، شامل 57دعا است

که مشتمل بر دقيقترين مسائل توحيدی و عبادی و اجتماعی  و اخلاقی 

است ، و بدان "زبور آل محمد ( ص )" نيز مي گويند . يکی از حوادث تاريخ

که دورنمايی از تلألؤ شخصيت امام سجاد ( ع ) را به ما مي نماياند - گرچه

سراسر زندگی امام درخشندگی و شور ايمان است - قصيده ای است که

فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر کعبه معظمه سروده است .

مورخان نوشته اند : "در دوران حکومت وليد بن عبد الملک اموی ، وليعهد

و برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج ، به مکه آمد و به آهنگ طواف

قدم در مسجد الحرام گذاشت . چون به منظور استلام حجر الاسود به

نزديک کعبه رسيد ، فشار جمعيت ميان او و حطيم حائل شد ، ناگزير قدم

واپس نهاد و بر منبری که برای وی  نصب کردند ، به انتظار فروکاستن

ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش

جمع شدند و به تماشای  مطاف پرداختند . در اين هنگام کوکبه جلال

حضرت علی بن الحسين (عليهما السلام) که سيمايش از همگان زيباتر

وجامه هايش از همگان پاکيزه تر و شميم نسيمش از همه طواف کنندگان

دلپذيرتر بود ، از افق مسجد بدرخشيد و به مطاف درآمد ، و چون به نزديک

حجر الاسود رسيد ، موج جمعيت در برابر هيبت و عظمتش واپس نشست

و منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام ساخت ، تا به آسانی دست

به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت . تماشای اين منظره موجی از

خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگيخت و در همين حال

که آتش کينه در درونش زبانه مي کشيد ، يکی از بزرگان شام رو به او کرد

و با لحنی آميخته به حيرت گفت : اين کيست که تمام جمعيت به تجليل و

تکريم او پرداختند و صحنه مطاف برای  او خلوت گرديد ؟ هشام با آن که

شخصيت امام را نيک مي شناخت ، اما از شدت کينه و حسد و از بيم آن

که درباريانش به او مايل شوند و تحت تأثير مقام و کلامش قرار گيرند ،

خود را به نادانی  زد و در جواب مرد شامی گفت : "او را نمي شناسم " .

در اين هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از اين تجاهل و حق کشی 

سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی بود ، بدون آن که از قهر

و سطوت هشام بترسد و از درنده خويی آن امير مغرور خودکامه بر جان

خود بينديشد ، رو به مرد شامی کرد و گفت : "اگر خواهی تا شخصيت او

را بشناسی از من بپرس ، من او را نيک مي شناسم " . آن گاه فرزدق در

لحظه ای از لحظات تجلی ايمان و معراج روح ، قصيده جاويدان خود را که

از الهام وجدان بيدارش مايه مي گرفت ، با حماسه های افروخته و آهنگی 

پرشور سيل آسا بر زبان راند ، و اينک دو بيتی از آن قصيده و قسمتی از

ترجمه آن : هذا الذی تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه والحل والحرم هذا

الذی احمد المختار والده صلی عليه الهی ما جری القلم "اين که تو او را

نمي شناسی  ، همان کسی است که سرزمين "بطحاء" جای گامهايش

را مي شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند . اين

کسی است که احمد مختار پدر اوست ، که تا هر زمان قلم قضا در کار

باشد ، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... اين فرزند فاطمه ،

سرور بانوان جهان است و پسر پاکيزه گوهر وصی پيغمبر است ، که آتش

قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تيغ بی دريغش همي درخشد ..." . و از اين

دست اشعاری  سرود که همچون خورشيد بر تارک آسمان ولايت

مي درخشد و نور مي پاشد . وقتی قصيده فرزدق به پايان رسيد ، هشام

مانند کسی که از خوابی گران بيدار شده باشد ، خشمگين و آشفته به

فرزدق گفت : چرا چنين شعری - تا کنون - در مدح ما نسروده ای ؟ فرزدق

گفت : جدّی بمانند جدّ او و پدری همشأن پدر او و مادری  پاکيزه گوهر

مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم . هشام برآشفت و دستور

داد تا نام شاعر را از دفتر جوايز حذف کنند و او را در سرزمين "عسفان "

ميان مکه و مدينه به بند و زندان کشند . چون اين خبر به حضرت سجاد

( علیه السلام ) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و

جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بيش از اين مقدور نيست .

فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد : "من اين قصيده را برای رضای خدا

و رسول خدا(ص) و دفاع از حق سروده ام و صله ای نمي خواهم " .

امام ( علیه السلام ) صله را بازپس فرستاد و او را سوگند داد که بپذيرد

و اطمينان داد که چيزی  از ارزش واقعی آن ، در نزد خدا کم نخواهد شد.

باری ، اين فضايل و ارزشهای واقعی است که دشمن را بر سر کينه و

انتقام مي آورد . چنانکه نوشته اند : سرانجام به تحريک هشام ، خليفه

اموی ، وليد بن عبد الملک ، امام زين العابدين و سيد الساجدين ( ع ) را

مسموم کرد و در سال 95 هجری  درگذشت و در بقيع مدفون شد .




تاریخ: یک شنبه 18 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

حرکت کاروان از کربلا به کوفه

وقایع شام غریبان

وقتی نام عاشورا به گوش می‌ رسد، آتش سوزناكی از غم، دل را در بر

می‌ گیرد و اشك، امان را می ‌برد. وقایع دردناك عاشورا تا بعدازظهر كه

هنگامه شهادت امام حسین (علیه السّلام) بود یكسری جنایات را به خود

دید و از شهادت امام حسین (علیه السّلام) به بعد سرزمین كربلا شاهد

فجایع و جنایاتی خاص در مورد اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) 

بود.سال 61(ه.ق) عصر روز دهم محرم لشكر یزید بعد از این كه

امام حسین (علیه ‌السّلام) را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود

دست به غارت و آتش زدن خیمه ‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند.

آن نامردان به سوی خیمه ‌های حرم امام حسین (علیه‌ السّلام) روی آوردند

و اثاث و لباس ها و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهلبیت پاك،

با آن بی ‌شرمان بر سر جامه ‌ای در كشمكش بود و عاقبت آن لعنت 

شدگان الهی جامه را از او می ‌ربودند.(1)

دختران رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حریم او از خیمه ‌ها بیرون

آمده و می ‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری

می ‌نمودند.

بعد از به اسارت گرفتن اهل بیت، عمرسعد ملعون در میان یارانش فریاد

كشید: چه كسی حاضر است كه اسب بر پشت و سینه حسین

(علیه ‌السّلام) بتازد! ده نفر داوطلب شدند و پیكر مطهر امام حسین

(علیه ‌السّلام) را با سم اسبان لگدكوب كردند.(3) 

در عصر عاشورا عمر سعد سر مبارك امام حسین (علیه السّلام) را با

خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به

كوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع كرده (كه هفتاد دو سر

بود) و به همراهی شمربن ذی‌ الجوشن و قیس بن اشعث به كوفه

فرستاد.(4) 

سپس كشته ‌های خودشان را جمع كرده و دفن نمودند ولی جنازه بی سر

و زیر پای اسبان لگدكوب شده امام حسین (علیه ‌السّلام) و یارانش تا روز

دوازدهم محرم عریان در بیابان كربلا بود تا این كه توسط قبیله بنی ‌اسد و

به راهنمایی امام سجّاد (علیه ‌السّلام) دفن شدند.(5) 

شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهلبیت در یك خیمه نیم ‌سوخته سپری

نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت(علیهم ‌السّلام)نقل

نشده ولی می‌ توان تصور كرد كه چه شب سختی را بعد از یك روز 

پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن

خیمه ها و اهانت ‌ها و ... داشته اند.

عمرسعد ملعون در روز 11 محرم دستور حركت از كربلا به سوی كوفه را

می ‌دهد و زنان حرم امام حسین(علیه ‌السّلام)را بر شتران بی‌ جهاز سوار

كرده و این امانت ‌های نبوت را چون اسیران كفّار در سخت‌ ترین مصائب و

غم و غصه كوچ می ‌دهند.(6) 

در هنگام حركت از كربلا عمر سعد دستور داد كه اسراء را از قتلگاه عبور

دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی‌ كنم لحظه ‌ای را كه زینب

دختر فاطمه (سلام ‌الله علیها) را از كنار كشته بر خاك افتاده برادرش

حسین عبور دادند كه از سوز دل می‌ نالید ... و امام سجّاد (علیه ‌السّلام)

می ‌فرماید: ... من به شهدا نگریستم كه روی خاك افتاده و كسی آنها را

دفن نكرده، سینه ‌ام تنگ شد و به اندازه ‌ای بر من سخت گذشت كه نزدیك

بود جانم برآید و عمه ‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد كه

بی ‌تابی نكنم.

شاعر عرب این مصیبت عظما را به رشته نظم در آورده:

"یصلى على المبعوث من ..."؛ این قضیه بسیار شگفت ‌آور است كه مردم

بر پیغمبر مبعوث تحیت و درود بر روح پاكش می ‌فرستند و از طرف دیگر،

فرزندان و خاندان او را به قتل مى ‌رسانند!!(7)

 گویا اسرای كربلا را دوبار به قتلگاه می آورند،یک دفعه همان عصر 

روز عاشورا بعد از غارت خیمه‌ ها و به درخواست خود اسراء ویک بار هم

در روز یازدهم محرم هنگام كوچ از کربلا و به دستور عمر سعد واین کار

 عمرسعد شاید به خاطر این بود كه می خواست اهلبیت(علیهم السلام)

با دیدن جنازه ‌های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسراء داده 

باشد.

بعد از این كه روز یازدهم محرم اسراء را از كربلا به سوی كوفه حركت دادند

به خاطر نزدیكی این دو به هم روز 12محرم اسراء را وارد شهر كوفه نمودند

گویا شب دوازدهم را اسراء در پشت دروازه‌ های كوفه و بیرون شهر سپری

كرده باشند.

در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد علیه امام حسین (علیه ‌السّلام) و خارجی

معرفی كردن آن حضرت، مردم كوفه از این پیروزی خوشحال می ‌شوند و

جهت دیدن اسراء به كوچه ‌ها و محله ‌ها روانه می ‌شوند و با دیدن اسراء

شادی می‌ كنند.ولی با خطابه ‌هایی كه امام سجّاد(علیه ‌السّلام)و حضرت

زینب (سلام ‌الله علیها) و سایرین از اسراء ایراد می ‌كنند و خودشان را به

كوفیان و مردم می ‌شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین (علیه‌ السّلام)

اذعان می‌ كنند شادی كوفیان را به عزا تبدیل می ‌كنند.

در طول مدتی كه در كوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حركت

می ‌كردند سرها بالای نیزه بود و اسراء در كجاوه ها جا داده شده بودند

و آنان كه خیال می ‌كردند اسراء از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید

عاصی شده ‌اند، جسارت و اهانت می ‌كردند، عده ‌ای هم از نسب اسراء

سؤال می كردند با این وضع وارد دارالاماره می ‌شوند و در مجلس

عبیدالله بن زیاد كه حاكم كوفه و عامل اصلی شهادت امام حسین

(علیه السّلام) بود، این ملعون جلوی چشم اسراء و مردم با چوب‌ دستی

به سر مبارك می ‌زد و خود را پیروز میدان قلمداد می ‌كرد و كشته شدن

امام حسین (علیه السّلام) را خواست خدا قلمداد می ‌‌نمود.(9) ولی با

جواب ‌هایی كه از جانب حضرت زینب و امام سجّاد (علیهما‌ السّلام)

می ‌شنید بیشتر رسوا می ‌شد.


 

پی ‌نوشت ‌ها:
1- ابی مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه و متن كامل وقعة الطف، سیدعلی محمد

موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول 1380. 
3- شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم (در كربلا چه گذشت)، انتشارات مسجد مقدس

جمكران، ص 485/ اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص349. 
4- شیخ عباس قمی، همان، ص486، و شیخ عباس قمی، ص 351. 
5- شیخ عباس قمی، همان، ص492/ اولین مقتل، پیشین، ص353. 
6- شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم، ترجمه محمدباقر كسره‌ای، انتشارات جمكران،

ص490/ ابی محنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ص 351. 
7- لهوف سید بن طاووس .
8- در كربلا چه گذشت، ص 492 و حسین نفس مطمئنه، محمدعلی عالمی، انتشارات هاد،

ص 306. 
9- ابن مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه وقعة الطف، سید علی محمد موسوی

جزایری، ص 361، و ترجمه نفس‌المهموم، پیشین، ص 519.

 




تاریخ: شنبه 14 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
روز دهم محرم 92
 

شهادت امام حسین (علیه السلام) و حوادث پس از آن 

عاشورا نه فقط روزی برای عزاداری است بلکه فرهنگی است که با تدبر
 
و مطالعه بیشتر در زوایای آن می توان زمینه ساز حرکت های عمیقی بود.
 
در این بخش قصد داریم در روزهای عزاداری محرم و صفر به
 
ذکر یکی از شهدای گرانقدر کربلا بپردازیم.

اين روز، پر آوازه ترين روزهاى سال و خاطره آميزترين تاريخ بشرى است .

دراين روز بزرگ،پاى مردى ، فداكارى و سربلندى گروه اندكى از انسان هاى

به خدا پيوسته و در برابر ده ها هزار مردان جنگى و جنايت پيشه به نمايش ‍

درآمد. اين روز، روز فداكارى امام حسين (عليه السلام) و ياران باوفاى وى

مى باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت . در اين روز،حوادث و 

رویدادهای مهمى در سرزمين كربلا به وقوع پيوست كه براى هميشه در

تاريخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.در اين جا به طور گذرا به اهم

رويدادهاى روز عاشورا مى پردازيم:

 
الف - قبل از شهادت امام حسين عليه‌السلام: 
 
1 - تنظيم سپاه:
 
امام حسين (عليه السلام) پس از نماز صبح ، سپاه خويش را كه متشكل
 
 
از 32 تن سواره و 40 تن پياده بودند، به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول
 
 
را در بخش ميمنه ، دسته دوم را در بخش ميسره و دسته اى را ميان آن
 
دو قرار داد. فرماندهى بخش ميمنه را به ((زهير بن قين )) و فرماندهى
 
بخش ميسره را به ((حبيب بن مظاهر))واگذار كرد و خود در وسط دو سپاه
 
 
مستقر شد و بيرق سپاه را به برادرش عباس بن على(عليه السلام)معروف
 
 
به قمر بنى هاشم سپرد و خيمه ها را در پشت سر قرار داد. عمر بن سعد
 
نيز سپاهيان جنايت پيشه خود را به چند گروه تقسيم كرد. وى ، فرماندهى
 
بخش ميمنه را به عمر بن حجاج،فرماندهى بخش ميسره را به شمر بن ذى
 
 
الجوشن ، فرماندهى سواره نظام را به عروه بن قيس و فرماندهى پياده
 
نظام را به شبث بن ربعى واگذار كرد. وى بيرق ، ننگين سپاه خود را به
 
غلامش ((دريد)) سپرد. دو سپاه در برابر يك ديگر صف آرايى كرده و براى
 
 
آغاز نبرد سرنوشت ساز، لحظه شمارى مى كردند.
 
2 - اندرزهاى پيش از نبرد
 
امام حسين (عليه السلام) براى پيش گيرى از نبرد و خون ريزى نيروهاى
 
دو طرف،تلاش زيادى به عمل آورد و از هر راه ممكن مى خواست از كشتار
 
مسلمانان جلوگيرى نمايد و خون كسى بر زمين نريزد. ولى دشمن كه
 
مغرور از كثرت سپاه خود و قلت ياران امام(عليه السلام)بود،به هيچ 
 
صراطی مستقيم نبود و به هيچ پيشنهادى پاسخ مثبت و كار ساز 
 
نمی داندو خواهان تعيين تكليف از راه نبرد و خون ريزى بود. امام حسين
 
(عليه السلام) در روز عاشورا، برخى از ياران خود را به نزد سپاه دشمن
 
فرستاد تا با آنان گفت و گو كرده و با بيان حقايق و واقعيت ها، آنان را از
 
 
شرارت و جنايت منصرف كنند. آن حضرت ، خود نيز بارها براى اندرز سپاه
 
كفر پيشه دشمن ، پا پيش نهاد و با بيان خطبه هايى روشن گر، آنان را به
 
حفظ آرامش و عدم خون ريزى دعوت كرد و از جنگ و مبارزه بازداشت . (1)
 
 
ولى جز تعدادى اندك كه از خواب غفلت بيدار شده و حقيقت را دريافتند و
 
به سپاه آن حضرت پيوستند، بقيه آنان در ضلالت و گمراهى خويش باقى
 
مانده و بر آغاز جنگ اصرار مى كردند.
 
3 - پشيمانى حر بن يزيد
 
حر بن يزيد تميمى كه از فرماندهان جنگاور و دلير عمر بن سعد بود و همو
 
بود كه در وهله نخست ، راه را برامام حسين (عليه السلام)بست و او را به
 
 
اجبار و اكراه به كربلا رهسپار گردانيد گردانيد: وقتى بزرگوارى امام حسين
 
 
(عليه السلام) و حقيقت خواهى وى را ملاحظه كرد و از سوى ديگر شاهد
 
نيت هاى پليد عمر بن سعد و لشكريان عبيدالله بن زياد و جنايت ها و ستم
 
كارى هاى آنان بود،از خواب غفلت و دنياطلبى بيدار شد و در خود احساس
 
نگرانى و ندامت نمود و در وى دگرگونى شگفتى به وجود آمد. به طورى
 
كه يكباره سپاه كفر پيشه عمر بن سعد را ترك و به سوى خيمه گاه
 
امام حسين(عليه السلام) رهسپار شد. حر به نزد امام حسين
 
 
(عليه السلام) رفت و از آن حضرت در خواست عفو و بخشش نمود و از
 
كردار و رفتارهاى پيشين خود اظهار پشيمانى كرد. امام حسين
 
(عليه السلام) با مهربانى تمام حر بن يزيد را پذيرفت و از وى استقبال كرد
 
و با رفتار خود موجب تقويت ايمان حر گرديد.حر براى روشن گرى سپاه
 
دشمن به سوى آنان برگشت و با معرفى خود و چگونگى هدايت يافتنش ،
 
 
آنان را به راه خير و سعادت و پيوستن به سپاه حقيقت جوى امام حسين
 
(عليه السلام) دعوت كرد. (2) دشمنان كه از ملحق شدن حر به
 
امام حسين (عليه السلام) بسيار نگران و ملتهب شده بودند، وى را
 
سنگباران و تير باران كرده و از نزديك شدنش به نيروهاى خود بازداشتند.
 
حر به ناچار به سوى خيمه گاه امام حسين (عليه السلام) برگشت .
 
پيوستن حر به سپاه امام حسين (عليه السلام) و سخنرانى وى براى سپاه
 
 
عمر بن سعد در دفاع از امام حسين (عليه السلام) ، براى عمر بن سعد و
 
ديگر جنگ افروزان دشمن بسيار گران و نگران كننده بود و تاثير زيادى در
 
نيروهاى دشمن به وجود آورد.
 
 
4 - هجوم سراسرى 
 
سپاه دشمن كه از پيوستن حر و چند نفر ديگر به سپاه امام حسين
 
(عليه السلام) احساس خطر و ريزش نيرو كرده و ادامه اين وضعيت را به
 
زيان خود مى ديد،فرمان حمله را صادر كرد. عمر بن سعد با رها كردن تيرى
 
به سوى سپاهيان امام حسين(عليه السلام)جنگ را به طور رسمى آغاز و
 
سپاهيان نگون بخت خود را به نبرد و تهاجم ترغيب و تشويق كرد.در اندك
 
مدتى دو سپاه به يكديگر نزديك شده و با ابزارهاى جنگى آن روز به نبرد
 
پرداختند. در اين نبرد، شگفتى تاريخ به وقوع پيوست و معادلات نظامى در
 
هم ريخت،و آن ،دفاع يك سپاه كمتر از صد نفر كه برخى از آنان را نوجوانان
 
 
و يا كهن سالان و سالخوردگان تشكيل مى دادند، در برابر يك سپاه چند
 
 
ده هزار نفرى بود. اين سپاه اندك ، با دلاورى و دليرى تمام از حيثيت و
 
موجوديت خويش و اعتقادات و اصول مذهبى و سياسى خود دفاع و
 
پاسدارى نموده و مغلوب دشمن نشدند. هر يك از ياران امام حسين
 
(عليه السلام) با ده ها تن از نيروهاى دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن
 
پرداخت ولى هيچ گونه سستى و ترديدى در وى ملاحظه نمى شد و اين
 
روحيه بالاى رزمى اعتقادى براى دشمن ، سنگين و كمر شكن بود. ياران
 
امام حسين (عليه السلام)با سرافرازى ، به شرف شهادت نايل شده و يا
 
با ادامه دلاورى ، دشمن را مستاصل و زمين گير نمودند.تصور دشمن در
 
آغاز بر اين بود كه سپاه كم عده امام حسين (عليه السلام) در لحظات
 
نخستين هجوم سراسرى،نابود شده و از هستى ساقط مى شوند و غائله
 
 
كربلا به راحتى پايان مى پذيرد، ولى پس از درگير شدن با آنان ، تازه
 
فهميدند كه با كوهى استوار از ايمان و عقيده روبرو شدند و از ميان بردن
 
آنان ، كار آسانى نيست .ياران امام حسين (عليه السلام) از بامداد تا عصر
 
عاشورا نبرد را ادامه داده و تا آخرين قطره هاى خون خود از قيام
 
امام حسين (عليه السلام) پاسدارى كردند.محدث قمى از محمد بن ابى
 
طالب موسوى روايت كرده است: كه در اين نبرد، پنجاه تن از ياران
 
امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند.(3)
 
5 - نبرد انفرادى
 
دشمن كه از نبرد سراسرى و تهاجمى ، نتيجه اى نگرفته بود، به تدريج به
 
سوى نبرد انفرادى روى آورد. زيرا اگر چه سپاه عمر بن سعد جملگى براى
 
نبرد با امام حسين(عليه السلام) آمده بودند،ولى در ميان آنان مردان زيادى
 
 
بودند كه جنگ با فرزند زاده رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را روا نداشته
 
و به اكراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته و بودند. بدين جهت در
 
كار نبرد عمومى و هجوم سراسرى تعلل مى ورزيدند وعمر بن سعد را در
 
 
رسيدن به مقاصد پليدش ناكام گذاشته بودند.گفتنى است كه روى كرد به
 
نبرد انفرادى ، براى سپاه كم تعداد امام حسين(عليه السلام)نيز خوش آيند
 
و پسنديده تر بود. زيرا در اين صورت هر يك از ياران امام (عليه السلام)
 
مى توانست با چندين نفر از سپاه بى انگيزه دشمن نبرد كند و دشمن را
 
در موضع انفعالى قرار دهد. همين امر باعث طولانى تر شدن مبارزات 
 
گردید.ياران امام حسين (عليه السلام) يكى از ديگرى با انگيزه ايمان و
 
اعتقاد، از آن حضرت اجازه رزم گرفته و وارد صحنه مى شدند و سرانجام
 
 
شرافتمندانه جام شهادت را سر مى كشيدند. تعدادى از ياران امام
 
(عليه السلام) تا پيش از ظهر عاشورا به همين نحو به شهادت رسيدند.
 
 
6 - نماز ظهر عاشورا 
 
به هنگام ظهر، يكى از ياران امام (عليه السلام) به نام ابوثمامه صيداوى ،
 
آن حضرت را متوجه وقت نماز ظهر كرد. امام حسين (عليه السلام) كه به
 
نماز اهميت ويژه اى مى داد، دستور داد كه جنگ را متوقف كرده و همگى
 
به نماز پردازند.پيشنهاد امام حسين (عليه السلام) مورد موافقت دشمن
 
قرار نگرفت و آنان هم چنان به نبرد خود ادامه مى دادند. امام حسين به
 
ناچار،يكطرفه جنگ را متوقف كرد و با ياران اندك خود نماز ظهر را به صور
 
 
نماز خوف (نماز ويژه زمان جنگ ) به جاى آورد. ياران آن حضرت دو دسته
 
شده ، دسته اى به نماز امام (عليه السلام) اقتدا كرده و دسته اى دفاع
 
مى نمودند. اما دشمنان هيچ گونه ترحمى به امام (عليه السلام) و نماز
 
گزاران نكرده و با رها كردن تير، آنان را هدف قرار مى دادند. برخى از
 
مدافعان امام حسين (عليه السلام) ، دشمن را از اطراف نماز گزاران
 
پراكنده كرده و برخى ديگر خود را سپر تيرها قرار داده و مانع رسيدن
 
آنها به وجود امام حسين (عليه السلام) مى شدند. سعيد بن عبدالله
 
حنفى ، از جمله آنانى بود كه خود را سپر امام (عليه السلام) قرار داد.وى
 
هر تيرى كه به جانب امام حسين (عليه السلام) مى آمد، خود را سپر آن
 
مى كرد و آن قدر در اين راه ايستادگى كرد تا نماز امام (عليه السلام) به
 
پايان رسيد. در آن هنگام به زمين افتاد و به شرف شهادت نايل آمد. علاوه
 
بر زخم شمشير و نيزه ، از بدن اين شهيد دلاور، تعداد سيزده چوبه تير
 
يافتند.(4)
 
7 - شهادت ساير ياران
 
پس از نماز، ياران امام حسين (عليه السلام) روحيه رزمى تازه اى يافته و
 
به سوى دشمن هجوم آوردند. تمام ياران امام (عليه السلام)، از جمله
 
جوانان برومند بنى هاشم و فرزندان ، برادران ، برادرزادگان ،خواهر زادگان
 
 
و عموزادگان آن حضرت به جهاد و دفاع پرداخته و به شهادت رسيدند.نبرد
 
 
دلاور مردانى چون زهير بن قين ، نافع بن هلال ، مسلم بن عوسجه ،
 
حبيب بن مظاهر، حر بن يزيد و برير بن خضير از ميان ياران امام حسين
 
(عليه السلام) و شيرمردانى چون على اكبر (عليه السلام) ،
 
عباس بن على (عليه السلام) ، قاسم بن حسن (عليه السلام) و
 
عبدالله بن مسلم (عليه السلام) از جوانان بنى هاشم به ياد ماندنى و
 
فراموش نشدنى است .نبرد هر يك از آنان ، لرزه اى در اركان سپاه كفر به
 
وجود آورد و شهادت آنان تاثير شكننده اى در وجود مبارك امام حسين
 
(عليه السلام) پديد آورد.به طورى كه آن حضرت هنگامى كه تنها شد و يك
 
 
تنه با دشمن نبرد مى كرد، به ياد ياران شهيد خود مى افتاد و گاهى به
 
سوى آنان نظرى مى افكند و آنان را يارى مى طلبيد و مى فرمود:
 
اى عباس ، اى على اكبر، اى قاسم ، اى زهير، اى حر كجاييد؟
 
8 - مبارزه و شهادت امام حسين (عليه السلام)
 
امام حسين (عليه السلام) پس از آن كه همه ياران خود را از دست داد،
 
بانوان عصمت پناه را در خيمه اى گرد آورد و آنان را تسلى و دلدارى داد و
 
به صبر و شكيبايى سفارش نمود و با قلبى شكسته از آنان خداحافظى
 
كرد.آن حضرت ، فرزندش امام زين العابدين (عليه السلام) را كه در بيمارى
 
سختى به سر مى برد، جانشين خويش قرار داد و با او نيز وداع كرد و
 
آماده نبرد با دشمن گرديد. امام حسين (عليه السلام) به تنهايى ،ساعاتى
 
چند با دشمن مبارزه كرد و به هر طرف حمله مى كرد گروهى را به هلاكت
 
 
مى رسانيد.هرگاه براى آن حضرت فرصتى به دست مى آمد، به خيمه ها
 
بر مى گشت و با حضور خود،كودكان و زنان بى پناه را تسلى مى داد و بار
 
ديگر با آنان خداحافظى مى كرد. شايد مقصود آن حضرت از تردد ميان
 
خيمه و ميدان نبرد، براى آمادگى بيشتر بازماندگانش براى پذيرش شهادت
 
 
آن حضرت بود.
 
 
در يكى از خداحافظى ها، فرزند شيرخوار خود را جهت سيراب كردنش به
 
 
سوى دشمن آورد و از آنها تقاضاى آب براى فرزند شيرخوار خود كرد، ولى
 
 
سپاه سنگ دل عمر بن سعد به فرزند شش ماهه او رحم نكرد و با هدف
 
تير قرار دادنش ، وى را در آغوش پدر غرقه به خون كرد.امام حسين
 
(عليه السلام) بدن غرقه به خون على اصغر (عليه السلام) را به خيمه
 
برگرداند و بار ديگر به مبارزه پرداخت . آن حضرت ، زخم هاى فراوانى را در
 
ميدان مبارزه متحمل شد، تا آن كه بر اثر كثرت جراحات به زمين افتاد.در آن
 
حال نيز دشمنان رهايش نكرده و با ابزارهاى گوناگون ، از جمله تير، نيزه ،
 
شمشير و سنگ بر بدنش ضرباتى وارد آوردند.سرانجام ، آن حضرت تاب و
 
توان از كف داد و بر خاك گرم كربلا بر زمين افتاد و آماده مهمانى خدا گرديد.
 
شمر بن ذى الجوشن،با قساوت تمام به سوى بدن خونين آن حضرت رفت،
 
در حالى كه رمقى در بدن شريفش بود، سر مباركش را از قفا جدا كرد و
 
سر بريده را به خولى اصبحى تحويل داد تا به نزد عمر بن سعد منتقل كند. 
 
ب - پس از شهادت امام حسين (عليه السلام):
 
دشمنان اهل بيت پس از شهادت جان سوز امام حسين (عليه السلام) و
 
يارانش ، دست از جنايات خويش برنداشتند، بلكه در اين روز غم آلود
 
جنايت هاى ديگرى مرتكب شدند كه به اختصار بيان مى كنيم:
 
1 - غارت خيمه ها
 
سپاه عمر بن سعد، به ويژه دسته نابكار شمر،پس از شهادت امام حسين
 
(عليه السلام) به خيمه هاى آن حضرت يورش برده و خيمه ها را غارت
 
كردند و چهارپايان ، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها و خوراكى ها را به
 
يغما بردند. آنان ،حتى حريم اهل بيت(عليهم السلام)را مراعات نكردند و زيور
 
و لباس هاى زنان را از آن ها ستاندند، به طورى كه زنان اهل بيت
 
 
(عليهم السلام)به عمر بن سعد پناهنده شده و از شدت جنايت كارى شمر
 
 
و گروه نابكارش ‍ شكايت كردند و عمر بن سعد به ظاهر، دستور داد كه از
 
غارت خيمه ها دست بردارند.( 5) از حميد بن مسلم روايت شد: به اتفاق
 
 
شمر بن ذى الجوشن و گروهى از پيادگان ، از خيمه ها گذشتيم تا به
 
على بن الحسين (عليه السلام) رسيديم كه از شدت بيمارى از هوش رفته
 
 
بود. همراهان شمر گفتند: كه اين بيمار را هم بكشيم ؟من گفتم :
 
سبحان الله چه بى رحم مردميد شما.آيا اين كودك ناتوان را هم میخواهيد
 
 
بكشيد؟ همين بيمارى كه بر او عارض شده ، او را كافى است . به هر
 
طريقى بود آنان را از كشتن على بن الحسين (عليه السلام) بازداشتم ،
 
ولى آن بى رحم ها پوستى را كه آن حضرت بر آن خفته بود بكشيدند و به
 
يغما بردند.(6)
 
2 - آتش زدن خيمه ها 
 
دشمنان پس از غارت خيمه ها و به يغما بردن دارايى ها و اشياى موجود
 
 
بازماندگان ، خيمه ها را به آتش كشيدند. در اين هنگام ، كودكان و زنان
 
بى سرپرست ، از خيمه ها بيرون آمده و به بيابان هاى اطراف گريختند.
 
راوى گفت : پس از غارت خيمه ها، آن ها را آتش زدند و بانوان مكرمات با
 
سر و پاى برهنه در حالى كه لباس هاى ايشان را ربوده بودند، از خيمه ها
 
بيرون ريختند و صدا به شيون و گريه بلند نمودند و در حال خوارى به 
 
اسیری رفتند.( 7)
 
3 - تاختن اسب بر پيكر شهيدان 
 
عمر بن سعد خطاب به سپاه خود گفت : چه كسانى آمادگى تاختن اسب
 
 
بركشتگان را دارند؟ده نفر از آنان اعلام آمادگى كردند كه از آن جمله بودند:
 
اسحاق بن حياة حضرمى ، احبش بن مرثد و اسيد بن مالك .اين عده پس
 
از نعل بندى اسبان خويش بر پيكر شهيدان كربلا،از جمله
 
اباعبدالله الحسين (عليه السلام) اسب تاختند و پيكرهاى پر از جراحت و
 
بى سر شهيدان را در هم شكستند.(8) اين گروه نابكار وقتى برگشتند،
 
در نزد عبيدالله بن زياد براى گرفتن جايزه خيانت و جنايت خويش ، از كار
 
خود چنين تعريف كردند: نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعبوب شديد
 
الاسر؛ ما كسانيم كه بر بدن حسين و يارانش اسب رانديم به حدى كه
 
استخوانهاى سينه آنان را در زير سم ستوران چون آرد نرم كرديم !
 
عبيدالله بن زياد، اعتنايى به آن ها نكرد و دستور داد كه جايزه اندكى به
 
 
آنها بدهند. اين عده پس از قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى (در سال 66
 
ه .ق در كوفه به سزاى اعمالشان رسيدند. به دستور مختار دست و پاى
 
آنان را با ميخ ‌هاى آهنين بر زمين كوبيدند و بر بدنشان آن قدر اسب
 
دوانيدند كه پيش ‍ از هلاكت شدنشان اعضا و اجزاى بدنشان از هم جدا
 
شد.(9)
 
4 - ارسال سر مقدس امام حسين (عليه السلام) به كوفه 
 
عمر بن سعد در عصر عاشورا براى خوش خدمتى بيش تر و اعلام وفادارى
 
به عبيدالله بن زياد و خاندان بنى اميه ، دستور داد سر بريده امام حسين
 
(عليه السلام) را با شتاب به كوفه ببرند و عبيدالله بن زياد را از پايان يافتن
 
غائله كربلا با خبر گردانند.
 
ماموريت رساندن سر مقدس اباعبدالله الحسين (عليه السلام) با خولى
 
بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم بود. آنان شب به كوفه رسيدند. در آن
 
هنگام دارالاماره نيز بسته بود. به همين جهت شب را در خانه خويش
 
 
گذرانده و بامداد روز يازدهم سر مقدس امام حسين (عليه السلام) را نزد
 
عبيد الله بردند.
 
سرهاى ديگر شهيدان را پس از بريدن و شست و شو دادن ، ميان
 
سركردگان جنايت كار تقسيم كردند تا نزد عبيدالله برده و پاداش بگيرند و
 
بدين وسيله به وى نزديك شوند.(10)
 
آن گونه را به خاک منه معجرم که هست
 
حیف از سر تو نیست بیفتد سرم که هست
 
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
 
تا سر نهی به زانوی او مادرم که هست
 
پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟
 
یادم نبود غصه نخور چادرم که هست
 
تو دخترم نگو که دگر دختر منند
 
این خیل پا برهنه به دور و برم که هست
 
دارم سپاه بهر تو می آورم حسین
 
گیرم تو بی سپاه شدی لشکرم که هست
 
گفتم به دست خویش طلای مرا ببر
 
گفتی طلا برای تو انگشترم که هست
 
 
پي نوشت : 
1- لهوف سيد طاووس ، ص 114.
2- الارشاد، ص 451.
3- منتهى الامال ، ج 1، ص 349.
4- همان ، ص 362.
5- الارشاد، ص 468.
6- منتهى الامال ، ج 1، ص 399.
7- لهوف سيد بن طاووس ، ص 150.
8- الارشاد، ص 469 و معالم المدرستين ، ج 3، ص 169.
9- ماهيت قيام مختار، ص 456.
10- نك : الارشاد، ص 470 ؛ معالم المدرستين ، ج 3، ص 173
و منتهى الامال ، ج 1، ص 401.
 
منبع: کتاب روز شمار تاریخ اسلام



تاریخ: شنبه 13 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

حضرت امام خمینی (ره) در ایام تبعید در ترکیه

سحرگاه 13 آبان 1343 ه.ش. دوباره کماندوهاى مسلح اعزامى از تهران،

منزل امام خمینى در قم را محاصره کردند. شگفت آنکه وقتِ بازداشت،

همانند سال قبل مصادف با نیایش شبانه امام خمینى بود. حضرت امام

بازداشت و به همراه نیروهاى امنیتى مستقیماً به فرودگاه مهرآباد تهران 

اعزام و با یک فروند هواپیماى نظامى که از قبل آماده شده بود،

تحت الحفظ مأمورین امنیتى و نظامى به آنکارا پرواز کرد. عصر آن روز 

ساواک خبر تبعید امام را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور! در روزنامه ها

منتشر ساخت. على رغم فضاى خفقان، موجى از اعتراض ها به صورت

 تظاهرات در بازار تهران، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال

تومارها و نامه ها به سازمان هاى بین المللى و مراجع تقلید جلوه گر شد.

 

حضرت امام خمینی (ره) در ایام تبعید در ترکیه

آیت الله حاج آقا مصطفى خمینى نیز در روز تبعید امام بازداشت و زندانى

شد و پس از چندى در 13 دیماه 1343 به ترکیه نزد پدر تبعید گردید. دوران

تبعید امام در ترکیه بسیار سخت و طاقت فرسا بود. حضرت امام حتى از

پوشیدن لباس روحانیت در آنجا ممنوع شده بود. اما هیچ یک از فشارهاى

روانى و جسمى نتوانست آن حضرت را وادار به سازش کند. محل اقامت

اوّلیه امام، هتل بولوار پالاس آنکارا (اتاق 514 ـ طبقه 4) بود. فرداى آن

روز براى مخفى نگاه داشتن محل اقامت، امام را به محلى واقع در خیابان

آتاتورک منتقل کردند. چند روز بعد (21 آبان 1343) براى منزوى تر ساختن

ایشان و قطع هرگونه ارتباطى، محل تبعید را به شهر بورسا واقع در 460

کیلومترى غرب آنکارا نقل مکان دادند.

در این مدت امکان هرگونه اقدام سیاسى از امام خمینى سلب شده و

ایشان تحت مراقبت مستقیم مأمورین اعزامى ایران و نیروهاى امنیتى

دولت ترکیه قرار داشت.

 

اقامت امام در ترکیه یازده ماه به درازا کشید دراین مدت رژیم شاه با شدت

عمل بى سابقه اى بقایاى مقاومت را در ایران در هم شکست و در غیاب

امام خمینى(ره) به سرعت دست به اصلاحات امریکاپسند زد. رژیم در چند

مورد بر اثر فشار مردم و علما ناگزیر شد با اعزام نمایندگانى از سوى آنان

براى کسب خبر از حال امام و اطمینان از سلامت وى موافقت نماید. در این

مدت امام خمینى طى چند نامه به منسوبین خویش و علماى حوزه به

صورت رمز و اشاره و در قالب دعا، استوارى خود در مبارزه را یادآور شده

و همچنین خواستار ارسال کتابهاى دعا و کتب فقهى شدند. اقامت اجبارى

در ترکیه فرصتى مغتنم براى امام بود تا تدوین کتاب بزرگ تحریرالوسیله 

کتاب تحریرالوسیله - جلد اول را آغاز کند. در این کتاب که حاوى فتاواى

فقهى امام خمینى است، براى نخستین بار در آن روزها، احکام مربوط به

 جهاد و دفاع و امر به معروف و نهى از منکر و مسائل روز به عنوان تکالیف

شرعىِ فراموش شده مطرح گردیده است.




تاریخ: شنبه 13 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در حال ورود به لانه جاسوسی آمریكا

دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لحظاتی پس از اشغال لانه جاسوسی آمریكا

دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لحظاتی پس از ورود به لانه جاسوسی آمریكا




تاریخ: پنج شنبه 13 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

این معروف ترین تابلو از واقعه عاشوراست که اوج مظلومیت حضرت را به تصویر میکشد....

در دشت عطش ، لاله صفت سوخت حسین (ع)

تا مشعل آزادگی افروخت حسین (ع)

بر لوح فلق ، تا به قیامت ، نقش است

درسی که زخون ، به خلق آموخت حسین (ع)






تاریخ: پنج شنبه 13 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

تاسوعای حسینی(علیه السلام)محاصره خیمه ها در کربلا آمدن امان نامه

برای فرزندان ام البنین (سلام الله علیها) - درخواست تاخیر جنگ از سوی

امام حسین (علیه السلام)

تاسوعا

روز نهم ماه محرم را تاسوعا گویند. «تاسوعا» از ریشه «تسع» به معنای

نُه می باشد. در بین عزاداران حسینی، روز نهم محرم با نام قمر بنی

هاشم حضرت ابوالفضل العباس زینت یافته است.

تاسوعاى سال 61 هجرى امام حسين(علیه السلام)و يارانش در محاصره‏

نيروهاى كوفه بودند. روزى بود كه آب را به روى اهل بيت و ياران امام

بسته بودند، راه ها همه تحت كنترل بود تا كسى به امام نپيوندد.

تهديدهاى سپاه عمر سعد،جدى ‏تر و حالت‏ تهاجمى آنان به سوى خيمه‏ ها

بيشتر مى‏ شد. عصر روز پنجشنبه تاسوعا، ابن سعد با دستورى كه از

ابن زياد دريافت كرده بود، آماده جنگ با امام حسين‏ (علیه السلام) شد.

گروهى از سپاه ‏كوفه به سوى خيمه‏ گاه امام تاختند. امام كنار خيمه ‏اش

نشسته و به شمشير تكيه داده بود.

زينب، صداى همهمه مهاجمان را شنيد. امام را (كه خواب، چشمانش را

ربوده بود) بيدار كرد. سیدالشهدا، خوابى را كه آن لحظه ديده بود نقل كرد

كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: پيش ما مى ‏آيى.

حسين‏ علیه السلام برادرش عباس را همراه جمعى جلو فرستاد تا از

هدف ‏مهاجمان آگاه شوند. چون فهميدند كه به قصد جنگ يا گرفتن بيعت

آمده‏ اند به دستور امام، آن شب را مهلت طلبيدند تا به عبادت و نماز

بپردازند و درگيرى به فردا موكول شد.[1]

امام صادق‏ (علیه السلام) درباره محاصره شدن سيدالشهدا در روز عاشورا

فرموده است: «تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين و اصحابه بكربلاء واجتمع

عليه خيل اهل الشام و اناخواعليه و فرح ابن مرجانة و عمر بن سعد بتوافر

الخيل و كثرتها واستضعفوا فيه الحسين و اصحابه و ايقنوا انه لا ياتى

الحسين ناصر و لا يمده اهل العراق.»[2]

روزى است كه حسين‏ (علیه السلام) و اصحاب او در كربلا محاصره

شدند و سپاه شاميان بر ضد آنان گرد آمد.ابن‏ زياد و عمر سعد نيز از فراهم

آمدن آن همه سواران خوشحال شدند و آن روز، حسين‏ (علیه السلام) و

يارانش را ناتوان شمردند و يقين كردند كه ديگر براى او ياورى نخواهد آمد

و عراقيان‏ نيز او را پشتيبانى نخواهند كرد.

عاشورا


وجه تسمیه روزعاشورا 

گفته ‏اند: علّت نامگذارى روز دهم محرّم به عاشورا آنست كه ده نفر از

پيامبران با ده كرامت در اين روز، مورد تكريم الهى قرار گرفته ‏اند.[3]

عاشورا در فرهنگ شیعه

 

در فرهنگ شيعى،به خاطر واقعه شهادت امام حسين(علیه السلام)در اين

روز، عظيمترين روز سوگوارى و ماتم به حساب مى ‏آيد كه بزرگترين فاجعه

و ستم در مورد خاندان پيامبر انجام گرفته و دشمنان اسلام و اهل بيت اين

روز را خجسته شمرده به شادى مى ‏پرداختند، امّا پيروان خاندان رسالت،

به سوگ و عزا مى ‏نشينند و بر كشتگان اين روز مى ‏گريند. امام صادق

(علیه السلام) فرمود: «و امّا يوم عاشورا فيوم اصيب فيه الحسين

(علیه السلام) صريعا بين اصحابه و اصحابه حوله صرعى عراة».[4]

عاشوراروزى است كه حسين(علیه السلام) ميان يارانش كشته بر زمين 

افتاد،ياران او نيز پيرامون او به خاك افتاده و عريان بودند.

 امام رضا (علیه السلام) فرمود: «من كان عاشورا يوم مصيبته و بكائه

جعل الله عزّ و جلّ يوم القيامة يوم فرحه و سروره»،[5] هر كس را كه

عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه باشد، خداوند قيامت را روز شادى او

قرار مى ‏دهد. در «زيارت عاشورا»  درباره اين روز غم‏ انگيز كه امويان آن را

مبارك مى ‏دانستند، آمده است: «اللّهم هذا يوم تبرّكت به بنو اميّة

و ابن آكلة الأكباد ....

امامان شيعه، ياد اين روز را زنده مى‏ داشتند، مجلس برپا مى‏ كردند،

بر حسين بن (على علیه السلام) مى‏ گريستند، آن حضرت را زيارت

مى‏ كردند و به زيارت او تشويق و امر مى‏ كردند و روز اندوهشان بود. از

جمله آداب اين روز، ترك لذّتها، دنبال كار نرفتن، پرداختن به سوگوارى و

گريه، تا ظهر چيزى نخوردن و نياشاميدن، چيزى براى خانه‏ ذخيره نكردن،

حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و ... است.[6]

اعمالشب عاشورا

آداب شب عاشورا

احیا در شب عاشورا

احیای شب اول ماه رجب و چند شب از سال

احیا در شب عاشورا

فضيلت زيارت امام حسين-عليه السّلام-و شب‌زنده‌دارى در حرم آن حضرت در شب عاشورا

فضیلت زیارت امام حسین(ع) در شب و روز عاشورا

نماز مستحبی 4 رکعتی شب عاشورا

نماز مستحبی چهار رکعتی در شب عاشورا

 

نماز مستحبی صد رکعتی شب عاشورا

نماز مستحبی صد رکعتی در شب عاشورا

 

نماز امام علی(ع) در شب عاشورا

نماز دیگر شب عاشورا

 

 

نماز دیگر و دعای شب عاشورا

 

اعمال روز دهم محرم(عاشورا)

کراهت روزه در عاشورا

روایات درمورد روزه‌ى روز عاشورا و دعا در این روز

کراهت روزه در روزهای نهم و دهم محرم

امساک بدون قصد روزه در عاشورا

توصيف رخدادهاى هولناك روز عاشورا

ترک کارهای دنیوی در روز عاشورا

ترک کارهای دنیوی در عاشورا

سرمه کشیدن در روز عاشورا

تلاوت سوره اخلاص در روز عاشورا

تلاوت سوره اخلاص در روز عاشورا

اعمال ديگر روز عاشورا

فضیلت زیارت امام حسین(ع) در شب و روز عاشورا

دعای عشرات در روز عاشورا

فضيلت زيارت امام حسين-عليه السّلام-در روز عاشورا

زیارت عاشورا

زیارت عاشورا

زیارت مخصوص امام حسین-علیه السلام- در روز عاشورا

زیارت عاشورای غیرمعروفه

زیارت­ نامه دیگر روز عاشورا

زیارت شهدا و متضمن تعزیت رسول الله و ائمه هدی در روز عاشورا

زیارت وارث

زیارت­ نامه شهدای کربلا در روز عاشورا

 

آخرین دعای امام حسین(ع) در روز عاشورا

فضيلت قرائت سوره‌ى «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» در روز عاشورا

 

 

مواسات با امام حسین-علیه السلام- و شهیدان کربلا در روز عاشورا

 

 

دعا به هنگام خوردن غذا و نوشیدن آب در روز عاشورا

 

 

تسلیت امام صادق-علیه السلام- به پسرعموهای خود

 

 

ارادت «عبدالله بن حسن» و گروه همراه به ائمه -علیهم السلام-

 

 

عمل پایانی روز عاشورا و وفاى شايسته انسان

 

 

دعا هنگام غذا خوردن در روز عاشورا




تاریخ: چهار شنبه 12 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

هشتم محرم الحرام؛

قحط آب در خیمه های حسینی(ع)

پیرو منع آب توسط اشقیاء در روز گذشته، در این روز آب در

خیمه های سیدالشهداء (علیه السلام) نایاب شد.

کربلا….چهارشنبه هشتم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری


 

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الحسین (علیه السلام):

مَن نَفُّسَ کُربَۀَ مُؤمِنٍ فَرَّجَ اللهُ عَنهُ کُرَبَ الدُّنیَا وَ الاخِرَۀِ

کسی که اندوه و گرفتاری مؤمنی را برطرف سازد، خداوند غم های دنیا

و آخرتش را می زداید.

(بحارالأنوار، ج ۷۵، صفحه ۱۲۱)

در روز هشتم محرم‌الحرام سال ۶۱ هجرى قمرى با اینکه سپاه

امام حسین ‏‏(ع) در محاصره شدید قرار داشت، امیه بن سعد طایی خود

را به یاران امام رساند.‏

امیه بن سعد طایی از شهدای کربلا به شمار می‌آید و روز عاشورا ‏به

نقلی در حمله اول شهید شد. وی در سوارکاری نامی، شجاعی از

کوفیان و از اصحاب ‏امیرالمومنین (ع) بوده است و در جنگ صفین نیز

حضور داشتند در این روز عطش بار ‏دیگر بر همراهان امام (ع) غلبه

کرد و عمربن حجاج به محاصره شریعه فرات مباهات ‏می‌کرد و به

حضرت زخم زبان می‌زد.‏

با توجه به اینکه عطش بر امام و همراهان غلبه کرده بود، عبدالله بن

حصین ازدی بر ‏محاصره فرات فخر می‌ورزیدند عبدالله بن حصین ازدی

که مرگش دربجیله رخ داد، به ‏رویارویی امام آمده و گفت: ای حسین!

آیا این آب را نمی‌بینی که همچون دل آسمان ‏می‌درخشد؟! به خدا

سوگند یک قطره از آن را نخواهی چشید تا تشنه کام بمیری! امام ‏فرمود:

خدایا! او را از تشنگی بمیران و او را هرگز نیامرز.

حمید بن مسلم می‌گوید: پس از ‏آن، او مریض شد و من به عیادتش رفتم

سوگند به خدایی که هیچ معبود به حقی جز او ‏نیست. او را دیدم که

پیوسته آب می‌خورد و سیراب نمی‌شد، سپس آن را پس می‌داد و ‏دوباره

می‌آشامید و سیراب نمی‌شد. بدین گونه بود تا مرد.‏

پیرو منع آب توسط اشقیاء در روز گذشته، در این روز آب در خیمه های

سیدالشهداء (علیه السلام) نایاب شد.

هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس

(ع)را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده،

صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها

برگشتند.


 

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید

خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا


از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا...‏‏

 

 


 

ملاقات امام(علیه السلام) با عمرسعد:

حضرت فرمود:« ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی

نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و

اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد

بیمناکم.» حضرت فرمود:« تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در

بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد…گمان می کنی که به حکومت

ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت

نخواهی رسید»

عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده،

می گوید:« اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن

ذی الجوشن واگذار خواهم کرد».

ابومخنف از زبیدی نقل کرده که می‌گفت: از عمروبن حجاج هنگامی که

نزدیک اصحاب امام ‏‏(ع) شد شنیدم می‌گفت: ای کوفیان! از ابن زیاد و

جمع خود دست نکشید و در کشتن ‏کسی که از دین بیرون رفته

امام حسین (ع) و با امام خود یزید مخالفت می‌کند تردید ‏نکنید.

امام فرمود: ای عمروبن حجاج! آیا مردم را بر من می‌شورانی؟ آیا ما از

دین خدا ‏بیرون رفته‌ایم و شما بر دین پایدار مانده‌اید؟ هان! به خدا سوگند،

آنگاه که جانهای شما از ‏بدنها مفارقت کنند و بر این اعمال خود بمیرید،

درخواهید یافت که کدام یک از ما از دین ‏خدا بیرون رفته و چه کسی به

سوختن در آتش سزاوارتر است.‏

در پایان روز هشتم، حضرت سکینه (ع) فرزند اباعبدالله الحسین (ع)

می‌گوید مهتاب ‏فضای خیمه امام را روشن کرده بود دیدم پدرم میان

جمعیت ایستاده و خطاب به یاران و ‏همراهان می‌فرماید: ای مردم!

هر کدام از شما که می‌تواند بر تیزی شمشیر و ضربات ‏نیزه‌ها صبر کند،

با ما قیام نماید وگرنه از میان ما برود و خود را نجات دهد.

سخنان امام به ‏پایان نرسیده بود که یاران همگی صدا زدند سوگند به 

خدا چنین نخواهیم کرد،بلکه جان،مال،زن و فرزندان خود را فدای تو 

خواهیم کرد.




تاریخ: یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهید آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی،در سال 1293 شمسی،

(6 جمادی‌الاول 1331) در تبریز متولد شد. او از سادات حسنی بود که با

33 واسطه به "حسن مثنی" فرزند امام حسن مجتبی (ع) می‌رسید.

در زمان فراگیری علوم حوزوی در حوزهٔ علمیهٔ قم با امام خمینی (ره)

آشنا شد و همین آشنایی سبب نزدیکی این دو نفر به هم شد. شهید

قاضی طباطبایی همواره با سخنرانی‌های پرشور خود در زمان مبارزه

علیه رژیم پهلوی باعث خشم نیروهای این رژیم شده و چندین بار نیز به

شهرهای تهران، مشهد، زنجان، "بافت" واقع در کرمان و عراق تبعید شد

امام باز هم دست از مبارزه برنداشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرمان امام خمینی (ره) به عنوان

امام جمعه شهر تبریز منصوب شد. سرانجام آیت الله قاضی طباطبایی،

اولین شهید محراب انقلاب اسلامی در 10 آبان ماه سال 1358 شمسی،

مصادف با عید قربان، پس از اقامه نماز عید، در راه برگشت به منزل

توسط گروهک افراطی "فرقان" مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به فیض

شهادت نائل آمد. قاتل وی پس از شهادتش با افتخار گفت:

"خمینی دوم را کشتم."


عالم وارسته و مجتهد انقلابی با وجود تحمل سالهای بیشمار تبعید و رنج 

در راه اسلام، از راه آثار تالیفات و شاگردان متعدد خدمات شایسته ای را 

به جهان اسلام ارائه کرد.

آیت الله مجتهد قاضی طباطبایی در مزاسم باشکوه عید قربان در سال

1358 حضور یافته و به امامت ایشان نماز روز عید قربان برگزار گردد، 

دست تقدیر چنین رقم زده بود که در آن گردهمایی با شکوه مردم تبریز با 

مقتدای دینی و اولین امام جمعه ی خود بعد از انقلاب برای همیشه 

خداحافظی نماید

آیت الله قاضی غروب همان روز آخرین نماز خود را در مسجد شعبان به

جای آورده و بعد از نماز مغرب و عشا به همراه محافظان عازم منزل بود

که ناگهان طنین رگبار پی در پی سکوت شب را شکسته و دستی ناپاک

از آستین فردی شقی بیرون می آید و از تیرهای شلیک شده سه عدد بر

مغز اندیشمند آن فرزانه فرود می آید.

تلاش کادر پزشکی بیمارستان سینا برای نجات جان این فقیه بزرگوار

بی نتیجه می ماند و آن انسان وارسته در ساعت 12 شب به درجه ی

رفیع شهادت نائل می آید در واقع او به همان هدفی رسید که بارها بعد

از شهادت استاد شهید مرتضی مطهری آرزو می کرد"کاش من هم مثل

مطهری روزی شربت شهدت بنوشم".

مردم همیشه در صحنه ی آذربایجان با حضور بی سابقه در تشییع جنازه

این فقید سعید شرکت جسته و در روز 11 آبان ماه 58 پیکر پاک آن عالم

وارسته در میان اندوه فراوان امت خداجوی در مسجد مقبره واقع در

تبریز به خاک سپرده شد.روحش شاد و یادش مستدام باد.




تاریخ: یک شنبه 10 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار


دکتر حشمت الله قنبری در گفتگوی ویژه خبری:امام حسین(ع) برای چه

عمر بن سعد را در شب هشتم دعوت کرد؟ آیا می خواست پروتکل الحاقی

به قیامش بدهد؟ آیا می خواست عمر بن سعد را قانع کند تا برود با

نمایندگی حاکمیت طاغوت بنی امیه مفری برای برون رفت از این بن بست 

پیدا کند؟تمام زوایای تاریخ کربلا را از زبان هر انسان معاندی که کتاب 

نوشته می بینید که این مسائل نبوده است.


 

1-درباره گفتگوی امام حسین (ع) و عمر سعد


حضرت فرمود:« ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی

نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و

اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد

بیمناکم.» حضرت فرمود:« تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در

بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد...گمان می کنی که به حکومت ری

و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی

رسید.»

 

 

هدف از مذکره امام حسین(ع) با عمر سعد چه بود؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

در مقاتل نوشته‌اند که عمربن سعد یک روز پس از امام حسین (ع) به کربلا

رسید و وقتی مستقر شد، امام پیکی به سوی او فرستاد که امشب بین

دو لشکر دیداری داشته باشیم.

 

هدف از این دیدار چه بود؟ آیا هدف دست‌یابی به یک توافق جامع بود که نه

سیخ بسوزد و نه کباب، و به اصطلاح امروزی‌ها به وضعیت «برد- برد»

منتهی شود؟ در پاسخ به این مساله باید دید که از منظر چه کسی به

اهداف این گفتگو می‌نگریم: از منظر امام حسین (ع) یا از منظر عمر بن

سعد؟ از هر دو منظر می‌توان هدف از این گفتگو را رسیدن به وضعیت

«برد-برد» دانست؛ اما با دو تلقی بسیار متفاوت از «بُردن».

 

بی‌تردید تلقی امام حسین (ع) از «بُرد»، تلقی قرآنی است همان

وضعیتی که خداوند متعال در سوره آل‌عمران، آیه ۱۸۶ آن را این گونه بیان

کرده است که: «وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ

وَأُدْخِلَ الْجَنَّهَ فَقَدْ فَازَ » «ثمره کامل کار شما در روز قیامت داده می‌شود

(به تعبیر امروزی «برد» حقیقیِ شما در آخرت معلوم می‌شود) پس اگر

کسی از آتش رهایی یافت و به بهشت وارد شد، اوست که برنده است.»

مهمترین هدف امام حسین (ع) و بلکه تمام ائمه از حکومت و بلکه از هر

اقدام اجتماعی دیگر، این بوده که کسی به جهنم نرود و همگان به بهشت

وارد شوند؛ و لذا تنها مطلبی که در تمام کتب تاریخی معتبر[۱] از این دیدار

روایت شده این است که حضرت به عمرسعد پیشنهاد داد که دست از یزید

و یزیدیان بردارد و به امام حسین (ع) بپیوندد تا به سعادت و «برد» حقیقی

برسد؛ اما عمرسعد این پیشنهاد را نمی‌پذیرفت و بر موضع ناحق خود

اصرار می‌ورزید.

 

در تلقیِ حسینی، مادام که هدایت دشمن از مسیر گفتگو ممکن باشد،

باید به این راه تمسک کرد، ولذا امام، نه فقط با عمر سعد، بلکه قبل از او با

حر، و بعد از آن در روز عاشورا با لشکر دشمن، از موضع عزت به سخن

گفتن پرداخت و کوشید وضعیت را به وضعیت «برد-بردِ» اخروی برساند،

یعنی کاری کند که هیچکس جهنمی نشود و همه راه بهشت را در پیش

گیرند تا همه برنده شوند. البته در این منطق، وقتی که گفتگو به نتیجه

نمی‌رسد و دشمن جز تسلیم امام و کوتاه آمدن وی از اهدافش، به چیزی

راضی نمی‌شود، امام فریاد برمی‌آورد که «به خدا قسم که همچون ذلیلان

دست بیعت نخواهم داد و همچون بردگان فرار را بر قرار ترجیح نمی‌دهم»

[۲] و حاضر می‌شود که جان خود و یارانش فدا شود و اهل بیتش به

اسارت روند، اما ذره‌ای تسلیم زورگویی زورگویان نشود.

 

اما در اردوگاه عمر سعد تحلیلی دنیوی از وضعیت «برد- برد» رواج دارد.

عمر سعد به کربلا نیامد که با امام بجنگد،بلکه به خیال خود آمد تا بین امام

و یزید آشتی دهد! از منظر عمر سعد، وضعیت «برد-برد» یعنی رسیدن به

وضعیت میانه‌ای که هرکدام از طرفین تاحدودی از موضع اولیه خود عدول

کنند و در نهایت هرکدام بخشی از خواسته‌هایی را که از ابتدا دنبالش

بوده‌اند رها کرده، و به بخشی از آن برسند؛ نه امام کشته شود و نه یزید

از حکومت کنار رود. و حاشا که حسین (ع) لحظه‌ای چنین پنداری را به

ذهنش راه دهد. امام(علیه السلام)که در ابتدای حرکتش از مدینه فرمود:

«انا لله و انا الیه راجعون؛ بدانید که پرونده اسلام بسته خواهد شد اگر که

همچون یزیدی بر این امت حکومت کند»[۳] آیا حاضر خواهد بود که از

خواسته‌اش ذره‌ای عدول کند و به یک توافق جامع مرضی الطرفین

(برد- برد دنیوی) برسد؟ کسی که وقتی از مکه بیرون می‌آمد خطبه

شهادت‌طلبی می‌خواندکه:«قلاده مرگ به گردن بنی‌آدم به زیبایی گردنبند

بر گردن دختر جوان است… هر آن کس که آماده است جان خود را در راه

ما فدا کند و خود را آماده لقای پروردگارش کرده، بار رحیل بربندد که من

صبحگاه عازم هستم انشاءالله تعالی»[۴] آیا آمده که به توافق بینابین

برسد؟

 

تردیدی نیست که در این گفتگو عمر سعد دنبال چنین وضعیتی بود،

می‌خواست بین یزید و حسین (ع) آشتی برقرار کند و در دل این آشتی،

خودش هم چند صباحی به حکومت ری برسد؛ اما سیدالشهداء

(علیه‌السلام) با تعبیر «هیهات منا الذله» خط بطلانی بر این پندار خام

کشید؛ و نشان داد که فقط دنیاپرستان یا کوته‌بینانی که ماهیت یزید را

نمی‌شناسند ممکن است که درصدد بر‌آیند که بین حسین و یزید آشتی

دهند. و حادثه عاشورا نشان داد که، در آخرین دقایقی که آشتی‌ناپذیری

حسین (ع) و یزید بر همگان مسجل شود، چنین افرادی بر دو قسم بوده

و خواهند بود:

 

برخی از این افراد که از قدیم، اندک حریت و ادبی در وجودشان مشاهده

می‌شد، همچون حر، سرافکنده به دامان حسین (ع) برخواهند گشت و با

شرمساری تمام، از موضعی که تاکنون بر اثر کوته‌بینی‌شان درپیش گرفته

بودند از عمق جان توبه خواهند کرد و به خاطر عمق خطای راهبردی‌ای که

در تحلیل خود داشتند پیش از دیگران، جان خود را فدا خواهند کرد تا بلکه

توبه‌شان قبول شود (و البته امام (ع) علی‌رغم همه دردسرهایی که

کوته‌بینی اینان برای امام و اهل بیتش پیش آورد‌، توبه صادقانه‌‌شان را

خواهد پذیرفت) و دسته دوم، که متاسفانه خیل عظیمی از این دنیاپرستان

و کوته‌بینان را تشکیل می‌دهند، از آنجا که هدفشان از وضعیت «برد- برد»

این بود که دنیایشان به کام باشد، وقتی آشتی برقرار نشد، رودر روی

امام(علیه السلام) خواهند ایستاد؛ هرچند آینده نشان ‌می‌دهد که نه تنها

به مطلوب خود (حکومت ری) نمی‌رسند، بلکه به خسران دنیا و آخرت مبتلا

خواهند شد.

 

به امید آنکه خداوند توفیق درک حقیقت عاشورایی را به همه ما عطا

فرماید.

 

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

 

[۱] . مانند تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۳؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۴۵، الفتوح، ج۵، ص۹۲؛ جالب

اینجاست که همان زمانها پیروان عمر سعد چنین شایع کردند که مفاد این مذاکرات این بود

که امام حسین (ع) در این گفتگوها گفته که یکی از این سه کار را بکنم: «یا به جایی که

آمده‌ام برگردم، یا دست در دست یزید بگذارم و هرچه او فرماید! یا به یکی از مرزها که شما

بگویید بروم و همانند اهالی آنجا زندگی کنم!» و ابومخنف (از راویان معتبر واقعه کربلا) بعد 

از این نقل قول، شواهد متعدد بر ساختگی و کذب بودن این نقل می‌آورد (تاریخ طبری، ج۵،

ص۴۱۳) و اگر شواهد تاریخی وی هم نبود، مشی حضرت در این ایام و خطبه‌های ایشان و

سخنان صریح ایشان در روز عاشورا همچون «ُ لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أَفِرُّ

فِرَارَ الْعَبِید» (به خدا قسم که همچون ذلیلان دست بیعت نخواهم داد و همچون بردگان فرار

را بر قرار ترجیح نمی‌دهم) کاملا ساختگی بودن این نقل قولها را نشان می‌دهد.

 

[۲] . «لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِید» (ارشاد مفید، ج۲،‌ص۹۰)

 

[۳] . «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»

(اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۲۴)

 

[۴] . «خُطَّ الْمَوْتُ‏ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاهِ … مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ

مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‏(اللهوف فی

قتلی الطفوف، ص۶۱)

سایت دکترحسین سو زنچی8/8/1393


 


۲- منع آب از امام حسین(ع) 

 

در روز هفتم محرم آب به روی سپاه امام حسین(ع) بسته شد

و آرام آرام زمان به هرچه بیشتر نمایانگر شدن جلوه‌های

ایثارگری در صحرای کربلا نزدیک می‌شد.

 

 

در این روز آب را بر اهل سپاه سید الشهدا (ع) بستند، چه این‌که نامه

ابن زیاد بدین مضمون رسید که: 

"نگذارید حتی یک قطره آب هم به آن‌ها برسد" 

بدین ترتیب "عمرو بن حجاج زبیدی" با تعداد بسیاری تیرانداز مامور منع

آب فرات شدند، که به هیچ وجه آبی به خیمه‌گاه پسر پیامبر(ص) برده

نشود. 

منبع:

 

- تقویم شیعه، عبدالحسین نیشابوری، انتشارات دلیل ما، ۱۳۸۷ 



تاریخ: شنبه 10 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

یک رهایافته از تشکیلات بهائیت گفت: بهائی‌ها تاریخ تولد رهبرانشان را از

تاریخ شمسی به قمری تغییر داده و آن را به روز اول و دوم محرم تعریف

کرده و هر ساله در این ایام به رقص و جشن و پایکوبی مشغول می‌شوند.

فاطمه محبتی: یکی از اعضای رهایافته از تشکیلات بهائیت در نشست

خبری با اصحاب رسانه که در محل مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه برادران

استان البرز برگزار شد،با بیان اینکه بهاییت دین نیست،بلکه یک فرقه است

بیان کرد:افراد تحت پوشش این فرقه از خود اختیار و اراده‌ای ندارند و تمام

فعالیت‌های آن‌‌‌ها تحت نظر تشکیلاتی است که ادعای آزادی تفکر و بیان

است.وی به اهداف این تشکیلات اشاره کرد و افزود:بهائیت فرقه‌ای است

که هدف آن از بین بردن دین مبین اسلام است و این فرقه ضاله که از

طریق تشکیلات اسرائیل حمایت و پشتیبانی می‌شود، برای رسیدن به

اهداف پلید خود دست به هر کاری می زند. 

محبتی بیان داشت: تقسیم‌بندی ایام سال و روز بدون قانون خاصی یکی

از حربه‌های آنان است،‌ به گونه‌ای که تاریخ تولد علی محمد باب و

حسین علی نوری را از تاریخ شمسی به قمری تغییر داده و آن را به روز

اول و دوم محرم تعریف کرده و هر ساله در این ایام به رقص و جشن و

پایکوبی مشغول می‌شوند. 

وی با بیان اینکه اعضای فرقه بهائیت برای بی‌اهمیت جلوه دادن

عزاداری امام حسین(ع) از هیچ اقدامی دریغ نمی‌کنند، ابراز داشت:

تشکیلات بهاییت به دختران جوان این دستور را می‌دهند که با آرایش

زننده و پوشش غیر اسلامی وارد هیأت‌ها و محافل عزاداری

امام حسین(ع) شوند تا با این اقدامات قداست مراسم حسینی را

از بین برده و هتک حرمت کنند.

این رهایافته از تشکیلات بهائیت یادآور شد: جریانات وابسته به این

تشکیلات در اغتشاشات سال 88 حضوری پر رنگ داشته و در روز

عاشورا به خیابان‌ها آمده و به رقص و پایکوبی پرداخته و بعضی از

هیأت‌ها را به آتش کشیده و از این رو تعدادی از این افراد توسط

ماموران نیروی امنیتی دستگیر شده و روانه زندان شدند که طبق

اعترافات افراد دستگیر شده این دستور از بیت‌العدل گرفته شده بود. 

وی به کلاس‌های گلشن توحید با محوریت دروس اخلاقی اشاره کرد

و ادامه داد: تعالیم و آموزش‌های این کلاس مبتنی بر پرستش بهاء

و ایجاد ترس و وحشت در صورت سرپیچی از آن است و سعی دارند

از سن سه سالگی و با ورود اجباری کودکان خانواده‌های بهائی به

مهدکودک‌های خاص این فرقه، این طرح را اجرا کرده و به هدف پلید

خود برسند.محبتی با بیان اینکه اعضای این تشکیلات با مطرح کردن

مطالبی مانند عدم آزادی بیان و تساوی حقوق زن و مرد سعی در

خدشه وارد کردن به اسلام دارند، اظهار داشت: افراد آموزش دیده برای

ایجاد تشویش اذهان عمومی وارد فضاهای مختلف فرهنگی، اجتماعی،

سیاسی و... می‌شوند تا به شیوه مدیریت شده مردم را جذب بهائیت

کنند. 

وی افزود: تشکیلات در ابتدا برای جذب افرادی که از فرقه جدا شده‌اند

با ترفند محبت و سازش وارد شده و با وعده‌های دروغین سعی در

بازگرداندن فرد دارند، در صورت عدم بازگشت فرد به تشکیلات به آزار

و اذیت و تهدید او می پردازند. 

این رهایافته از تشکیلات بهائیت به  خشونت رفتاری و اخلاقی از سوی

خانواده و تشکیلات اشاره کرد و بیان داشت: زمانی که خانواده‌ام از

مسلمان شدنم مطلع شدند، مرا از ارث محروم کردند و برادرم به دستور

تشکیلات برای از بین بردنم اقدام به اسیدپاشی کرد، اما موفق به

انجام این عمل نشد و تنها به چشمانم آسیب وارد شد.

وی ادامه داد: از اعضای 9 نفره بیت‌العدل چهار نفر ایرانی و پنج نفر

دیگر از کشورهای دیگری هستند که همگی مستقیم و غیرمستقیم

به دستگاه‌ها و سرویس‌های جاسوسی آمریکایی و اروپایی مرتبط

هستند.

محبتی در پایان بر فروپاشی این تشکیلات اشاره کرد و گفت: امروز

اسرائیل در مرز فروپاشی و نابودی است، قطعاً با متلاشی شدن

اسراییل این تشکیلات نابود خواهد شد، پس فرزندان بهائیت از فرصت

باقی مانده استفاده کرده و به آغوش اسلام حقیقی بازگردند تا بیش

از این دچار خسران دنیوی و اخروی نشوند.

 




تاریخ: پنج شنبه 7 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

زندگینامه یاران امام حسین(ع) : حبیب ابن مظاهر اسدی

حبیب فرزند مظاهر چهارده سال پیش از هجرت پیامبر اکرم (ص) در

خاندان بزرگ بنی اسد در یمن به دنیا آمد. سال نهم هجری با خانواده اش

به مدینه آمد و آن جا ساکن شد. در نوجوانی فقط مدتی از اوایل زندگی را

در زمان پیامبر (ص) گذراند و در این مدت کوتاه، به خاطر دوستی با یکی

از کودکان مدینه که او حسین بن علی بن ابیطالب (ع) بود، معروف بود. 

روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از ميان جمعي از کودکان که

 

مشغول بازي بودند، يک نفر را مورد لطف و بوسه قرار دادند، هنگاميکه

 

اصحاب سبب را از ايشان پرسيدند؛ حضرت رسول (صلي الله عليه واله)

 

فرمودند: روزي ديدم اين کودک خاک زير قدم حسين عليه السلام را بر

 

مي‌داشت و بر سر و صورت خود مسح مي‌کرد و بدين جهت من او را

 

دوست مي‌دارم و جبرئيل مرا خبر داده که او از شهداي کربلاست.[2]

 

 

 

این دو نفر با یکدیگر حدود 10 تا 13 سال اختلاف سن داشتند اما حبیب

همیشه در مقابل این کودک بسیار فروتن بود. دوران جوانی و میانسالی

خود را در کنار امیرالمومنین علی علیه السلام با جنگ های صفین و

نهروان پشت سر گذاشت و همواره نامش در کنار یاران امام علی

(علیه السلام) رقم خورد. در دوران خلافت امیرالمومنین و با آغاز جنگ

جمل، همراه آن حضرت راهی بصره شد و پس از پایان جنگ، کوفه را برای

زندگی خود انتخاب کرد. پس از شهادت امام علی علیه السلام، در کنار

امام مجتبی (علیه السلام) و در سایه ی آن حضرت بود.

حبیب بن مظاهر،در این سال ها در کنار اهل بیت پیامبر غم ها و اندوه های

فراوان از دشمنان اهل بیت دید تا به سن پیری رسید.


ايشان از اشراف و چهره‌هاي سرشناس قبيله بني اسد و از اصحاب

رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‌باشد که دوران حضرت را درک کرده

و همچنين از ياران امام علي عليه السلام به شمار مي‌آيد ؛ هنگامي که

حضرت در کوفه سکني گزيدند او هم به کوفه آمد و در تمام جنگ‌ها

خدمت مولي شمشير مي‌زده است و از اصحاب خاص و حاملان سرّ

حضرت علي عليه السلام بوده بطوريکه اخبار غيبي نيز از وي شنيده

شده است.[1]


او از جمله کساني است که وقتي متوجه شدند امام حسين

 

(عليه السلام) از مدينه خارج شده اند، نامه اي به ايشان نوشتند و از

حضرت دعوت کردند که به کوفه بيايند .

هنگامي که مسلم پيک امام عليه السلام وارد کوفه شد به خدمت او

رسيد و به ياري او شتافت . اما هنگامي که مسلم دستگير شد خود را

از دشمن مخفي داشت و شبانه به سمت کربلا راهي شد.[3]

حبيب در کربلا اقدامات بسياري انجام داد که از آن جمله مي‌توان به اين

نکته اشاره کرد که وقتي کمي و قلت ياران امام حسين عليه السلام را

مشاهده کرد از ايشان درخواست نمود تا به قبيله‌ي بني‌اسد که نزديک

کربلا سکني داشتند رفته و نيروي کمکي با خود بياورد، وقتي به ميان

قبيله رفت 90 مرد جنگي را آماده پيوستن به سپاه ابي عبدالله

(عليه السلام) نمود؛ عمر بن سعد توسط 400 مرد در سپاه «ازرق»

جلوي آنها را مي‌گرفت به طوريکه مجبورشدند باز گردند و حبيب به ناچار

تنها به کربلا بازگشت.[4] اقدام ديگر وي اين بود که هنگامي که فهميد

حضرت زينب سلام الله عليها و ساير زنان درباره ياري کردن اصحاب و

پايداري آنان در ميدان رزم نگران هستند، تمام اصحاب را جمع کرد و نزد

بني هاشم برد و ندا داد: «اي حريم رسول خدا! اين شمشيرهاي جوانان

و جوانمردان شماست که به خلاف نخواهد رفت تا اين که گردن بدخواه

شما را بزند، اين نيزه‌هاي پسران شماست، سوگند ياد کرده‌اند که تنها بر

سينه جدا شده از دعوتتان فرو روند»در اين هنگام  زنان گريستند و گفتند:

اي پاکان! از دختران رسول الله و ناموس اميرمومنان حمايت کنيد.

در شب عاشورا نيز نقل شده که بسيار شاد بود و مزاح مي‌کرد، يکي از

ياران به او خرده گرفت: اي بردار! اين ساعت زمان شوخي نيست.»

حبيب در پاسخ گفت: «کجا از اينجا سزوارتر براي شادي خواهد بود؟ در

حاليکه تنها فاصله ما با حور العين، حمله اين قوم برماست که تا

شمشيرها را از نيام برکشند.»

روز عاشورا وقتي که به درخواست يکي از ياران، امام (عليه السلام)

قصد برگزاري نماز جماعت را داشتند، فردي از سپاه ابن سعد به نام

حصين بن تميم برآشفت و گفت: «پنداشته‌اي که نماز از آل رسول قبول

نمي‌شود ولي از تو – اي الاغ- پذيرفته مي‌شود؟

حصين بن تميم که تاب شنيدن يک سخن را نداشت به حبيب حمله‌ور شد

و حبيب ضربه‌اي به صورت اسب وي وارد کرد و باعث شد که زمين بيفتد.

اطرافيان حصين براي نجات وي شتافتند؛ اما حبيب در حاليکه رجز

مي‌خواند 62 نفر از آنان را به هلاکت رساند، اما ناگهان فردي به نام

«بُدَيل بن صُريم» با شمشير ضربه‌اي به حبيب زد و فرد ديگري از همان

قبيله با نيزه‌اش ضربه‌اي به حبيب زد و باعث شد حبيب زمين بخورد،

هنگامي که خواست برخيزد «حصين بن تميم» با شمشير بر فرق او زد

و سر حبيب را از تن وي جدا ساخت.

نقل شده است که وقتي حبيب به شهادت رسيد انکساري در چهره‌ي

امام حسين (عليه السلام) ايجاد شد و حضرت فرمودند: «اي حبيب تو

انسان فاضلي بودي که هر شب يک ختم قرآن مي‌کردي.[5] و در جايي

ديگر آمده است که امام فرمودند: عندالله احتسب نفسي و حماة اصحابي.

«خودم و اصحابم را نزد خدا حساب مي‌کنم.»[6]


[1] . ابصار العين، ص101.
[2] .منتخب طريحي
[3] .ابصار العين، ص57.
[4] .متقل الحسين مقدم، ص254.
[5] . ينابيع الموده، ج3، ص72.
[6] . وقعة الطف، ص231.




تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

سالروز شهادت محمد حسین فهمیده بسیجی 13 ساله

در جبهه جنوب سال 1359

زندگی نامه

وی فرزند محمد تقی است که در خانواده ای مذهبی د ریکی از روزهای

بهاری اردیبهشت 1346 ( مصادف با سوم محرم ) در شهر خون و قیام در

خانه ای محقر و کوچک درمحله پامنار قم چشم به جهان گشود.

دوران کودکی راهمراه سایرفرزندان خانواده و درکنار برادرش داوود که

وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین  به فوز شهادت نایل آمد،

با صفا وصمیمیت ودر زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان ،

سپری کرد . درسال 1352، به مدرسه رفت وکلاس اول تا چهارم ابتدایی

را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی واول و دوم راهنمایی

را به دلیل انتقال خانواده اش به کرج در دو مدرسه دراین شهر گذراند.

درهمین دوران بود که به واسطه حوادث انقلاب، روح وی نیز، مانند

میلیون ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی گردید.

شخصیت او با داشتن خانواده ای متدین ومذهبی و شرایط خاص شهر

مقدس قم و نیز زمینه مساعد روحی به گونه ای شکل گرفت که سرشار

از دین و فرهنگ غنی اسلام بود.

از عوامل مهم دیگر د رشکل گیری شخصیت او ، نوارها واعلامیه های

امام بود که قبل از انقلاب به دست او می رسید.

شهید فهمیده ، نوجوانی خوش برخورد، شجاع ، فعال ، کوشا بود که به

مطالعه علاقه زیادی داشت و با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود،

نماز می خواند و احترام خاصی برای والدینش قایل بود و هرگز به آن ها

بی احترامی نمی کرد. شیفته و عاشق امامقدس سره بود و با تمام وجود

سعی در اجرای فرامین امامقدس سره داشت . او می گفت :امام هر چه

اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم .

هنگام ورود اما مقدس سره به ایران به دلیل مصدوم بودن ، موفق به

زیارت امامقدس سره نگردید، اما پس از بهبودی دراولین فرصت به شهر

مقدس قم رفته و موفق به دیدار شد. شهید فهمیده ، یکی از هزاران

دانش آموز بسیجی کشور است که با نثار خون خود برطراوت و سرخی

خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. وی دوران کودکی و

نوجوانی خود را در حالی سپری کرد که هر روز آن همراه حادثه ای بود

که در شکل گیری شخصیت او موثر واقع می شد. او با سرمایه عظمیی

از فهم و درک انقلابی واسلامی به دنبال طوفان حوادث انقلاب، واردجنگ

شد و با وجود سن کم ، خود را به خونین شهر قهرمان رسانید و با اقدامی

آگاهانه و شجاعانه ، نام خود را در دفتر شهیدان زنده تاریخ ثبت کرد.این

دانش آموز رزمنده بسیجی، با ایمان و بینش عمیق واستوارخود در جنگ

با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت ، درس شجاعت ، فداکاری و

مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت، امام بزرگوارمان از

این نوجوان 13 ساله به عنوان رهبر یا د فرموده و بدین گونه نام و یاد او،

منشا حماسه های بزرگ شد و تحول عظیمی در شیوه های دفاع مقدس

و نبرد رزمندگان اسلام ایجاد کرد و راه پیروزی وسرافرازی را یکی پس از

دیگری، هموار ساخت . امروز شهید فهمیده به حق الگوی شایسته ای

برای دانش آموزان بسیجی و جوانان و نوجوانان کشور می باشد و

یاد آوری این حماسه می تواند یادآور دوران دفاع مقدس و ارزش های

والای آن زمان باشد[بسیج] 

جنگ با زورگویان

دشمن ناجوانمردانه به خاک ایران حمله کرده بود. می خواست همه جا را

بگیرد. آنها به هیچ کس رحم نمی کردند. به هر جا می رسیدند خراب

می کردند. هر کس را می دیدند می کشتند. ارتش هنوز آماده نبود. هر

طور شده باید جلو آنها گرفته می شد. عده ای از جوانان شهرهای مرزی

مقابل آنها ایستادند و با آنها می جنگیدند؛ اما تعداد آنها خیلی کم بود. باید

نیروهای بیشتری از تمام ایران به آنجا می رفتند تا جلو آنها را بگیرند وگرنه

همه کس و همه چیز را نابود می کردند.

سربازان امام خمینی (رحمه الله علیه)

امام خمینی (رحمه الله) رهبر کشور ایران از جوانان خواست به جبهه بروند.

خیلی از جوانان به جبهه رفتند. محمدحسین فهمیده هم تصمیم گرفت به

جبهه برود. و به حرف رهبرش گوش کند؛ اما او را به جبهه نمی بردند.

او 13 سال بیشتر نداشت. او خودش را هر طور شده به جبهه و خط مقدم

رساند. خط مقدم نزدیک دشمن بود.

تصمیم مهم

یک روز تانک های زیادی به طرف ایران حرکت می کردند. محمدحسین به

نظرش رسید که تانک ها دارند همه را می کشند. او چند نارنجک با خودش

برداشت و به طرف تانک ها رفت. در هیچ جای دنیا با نارنجک به جنگ تانک

نمی روند؛ اما محمد حسین مجبور بود چون اسلحه بهتری نداشت. او باید

هر چه می توانست به تانک نزدیک شود. همین کار را هم کرد. تانک با

صدای وحشتناکی به چند قدمی او رسید. او با خودش فکر کرد اگر چند

نارنجک را با هم منفجر کند می تواند تانک را از کار بیندازد. او ضامن

نارنجک ها را کشید. گرد و خاک زیادی بلند شد. چند لحظه بعد تانک آتش

گرفت. محمد حسین دیگر دیده نمی شد. «محمد حسین فهمیده» به

آسمان پرکشید. بقیه تانک ها دیگر جلو نیامدند. کار محمدحسین فهمیده

همه جا پیچیده بود. او 13 ساله بود.

فهمیده در بیان رهبری

رهبر معظم انقلاب ، می فرمایند:

 زنده نگه داشتن یاد حادثه شهادت دانش آموز بسیجی ، شهید فهمیده از

اصالت های دفاع مقدس می باشد .

مقام معظم رهبری د ردیدار با خانواده او در رابطه با فداکاری و شجاعت

او فرمودند:

 بروز چنین حوادثی که از تربیت صحیح واصالت های خانوادگی است ،

صرفا درمحیط های اسلامی جلوه گری و نور افشانی می کند.  

 

فهمیده از نگاه آوینی

سید شهیدان اهل قلم ، حاج مرتضی آوینی ، در قسمتی از برنامه پنجم

روایت فتح با نامشهری درآسمان شهادت محمد حسین فهمیده را این 

گونه زیبا ترسیم می کند:

 خرمشهر، از همان آغاز خونین شهر شده بود. خرمشهر، خونین شهر 

شده بود. آیا طلعت را جز از منظر این آفاق  می توا ن نگریست ؟ آنان 

در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهای شان زیر 

تانک های شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست . اما... 

راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا در نمی یابند. گردش خون در 

رگ های زندگی شیرین است . اما ریختن آن در پای محبوب ، شیرین تر.

... شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آن جا انباشته است که ترس

از مرگ جایی برای ماندن ندارد. شایستگان جاودانانند. حکمرانان جزایر

سرسبز اقیانوس بی انتهای نور، که پرتوی از آن همه کهکشان آسمان

دوم را روشنی بخشیده است.  

خبر شهادت حسین فهمیده

صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه های خود اعلام می کند که

نو جوانی سیزده ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته آن را منفجر کرده

و خود نیز به شهادت رسیده است . امام قدس سره در پیامی که به

مناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی صادر می کنند، جملات

معروف خود را پیرامون او می فرمایند:

رهبر ماآن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش

از صدها زبان و قلم بزرگ تر است، با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن

انداخت وآن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.

به این ترتیب و با این کلمات ، حسین و فداکاری و شجاعت او جاودانه شد.

بقایای پیکر شهید حسین فهمیده دربهشت زهرا، قطعه 24، ردیف 44،

شماره 11، به خاک سپرده می شود.

 

 




تاریخ: پنج شنبه 8 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

با کسب ۷۹ رای موافق و ۱۶۰ رای مخالف
 

 

خانه ملت به "نیلی احمدآبادی" اعتماد نکرد

 

نمایندگان مجلس به محمود نیلی احمدآبادی برای تصدی وزارت علوم،
 
تحقیقات و فناوری اعتماد نکردند.

 

 نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه علنی امروز خود برنامه‌های

"محمود نیلی‌احمدآبادی" را مورد بررسی قرار دادند و در نهایت به این وزیر

پیشنهادی دولت برای تصدی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری رأی اعتماد

ندادند.

بدین ترتیب، وزیر پیشنهادی علوم از مجموع 246 رای مأخوذه و کسب 79

رای موافق، 160 رای مخالف و 7 رای ممتنع، نتوانست عضو کابینه شود.

لازم به ذکر است ؛ رئیس‌جمهور پیش از این «جعفر میلی‌منفرد» و

«رضا فرجی‌دانا» را به عنوان وزاری پیشنهادی علوم به مجلس معرفی

کرده بود که میلی‌منفرد نتواست از پارلمان رأی اعتماد بگیرند، اما

فرجی‌دانا پس از کسب رأی اعتماد مجلس در آبان‌ماه سال گذشته تنها

10 ماه سکاندار این وزارتخانه بود، چرا که وکلای ملت مردادماه سال

جاری به دلیل انتصابات وی و عملکرد نادرستش در این وزارتخانه رای

اعتماد خود را پس گرفتند.

پس از سلب اعتماد مجلس از فرجی‌دانا، محمدعلی نجفی به عنوان

سرپرست وزارت علوم منصوب شد، اما پس بیش از دو ماه از

سرپرستی وی حجت‌الاسلام حسن روحانی رئیس‌جمهور چهارشنبه

گذشته در نامه‌ای به علی لاریجانی رئیس مجلس «محمود نیلی‌

احمدآبادی» را به عنوان وزیر پیشنهادی دولت برای تصدی وزارت

علوم، تحقیقات و فناوری، به مجلس معرفی کرد و هیئت‌رئیسه مجلس

نیز روز یکشنبه هفته جاری ضمن اعلام وصول این نامه، نشست علنی

امروز را به بررسی صلاحیت این گزینه پیشنهادی اختصاص داد.




تاریخ: چهار شنبه 7 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 194
بازدید دیروز : 166
بازدید هفته : 521
بازدید ماه : 512
بازدید کل : 82385
تعداد مطالب : 871
تعداد نظرات : 73
تعداد آنلاین : 1

Alternative content