روزه با طعم شکنجه و آزار/ مزه غذای سرد و آب گرم افطار، بعد از 25 سال
به گزارش گروه فرهنگی فرهنگ نیوز، ماه رمضان با تمام خیر و برکتش فرا رسیده است، اما شاید گرمی هوا و روزهای طولانی آن، کمی ماه رمضان امسال را سختتر از سالهای قبل کرده باشد. اما سالها پیش در این سرزمین جوانانی بودند که بسیار سخت تر از ما برای اجرای امر خدا قیام کردند و نه تنها بی هیچ شکایتی بلکه در اوج لذت در نمایش مباهات معشوق درخشیدند. مردانی که گرمی هوا و آتش گلوله دشمن و کمی غذا و روزهای سخت اسارت و... آنها را از اجرای فرمان الهی باز نمی داشت. با خاطراتشان همراه می شویم بدان امید که در لذت و خلوصشان شریکمان کنند:
روزهای اسارت به سختی سپری میشد و ما هم تنها امیدمان به استعانت از خداوند بود. یکی از ایامی که بچه ها را خیلی به هم نزدیک میکرد، ماه مبارک رمضان بود. هر چند روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادی هم جرم بود. با نزدیک شدن به ماه رمضان فشار بعثی ها بیشتر شده بود. بارها اتفاق میافتاد که موقع نماز دژخیمان بعثی به بچهها حمله میکردند و جهت آنها را از قبله تغییر میدادند و نماز را بهم میزدند حتی یک شب آن قدر کنترلشان شدید بود و به کسی اجازه خواندن نماز را نمیدادند که ما مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم.
شکنجه به جرم نماز و روزه
روزه گرفتن جرم سنگینتری بود، اما آن سال بچه ها تصمیم گرفته بودند ماه رجب و ماه شعبان را هم به استقبال از ماه رمضان روزه بگیرند. به همین خاطر غذای ظهر را میگرفتیم و در یک پلاستیک میریختیم چهار گوشه آن را جمع میکردیم و گره میزدیم و این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان میکردیم و آن غذای سرد ظهر را با غذای مختصری که احیانا در شب میدادند, موقع افطار میل مینمودیم و تا افطار بعد به همین ترتیب میگذشت. چند باری شده بود که موقع تفتیش از چند نفر از بچه ها غذا گرفتند و آنها را به شکنجه کردند.
یا مرگ یا خمینی(ره)
دستور داده بودند که از اوایل ماه رمضان همه بر علیه امام شعار بدهند. روز اول ماه رمضان فرا رسید؛ اما هیچ کدام از بچه ها حاضر نشد علیه امام شعار دهد. به عراقیها گفتیم: میدانید که ماه رمضان است و ما روزه هستیم. ایرانی ها در ایام رمضان فحش نمیدهند و توهین نمی کنند.
ما را تهدید به مرگ کردند و برای ترساندن ما داخل محوطه اقدام به تیراندازی نمودند؛ ولی باز گفتیم: ما حاضر به شعار دادن نیستیم. آنها هم بچه ها را داخل آسایشگاه کردند و به مدت ده روز در آسایشگاه را باز نکردند و حتی اجازه استفاده از دستشویی و توالت را نیز ندادند. آسایشگاه بو گرفته بود به طوری که خود نگهبان ها هم نمیتوانستند داخل شوند. بالاخره بعد از ده روز آمدند و گفتند: آیا هنوز شعار نمیدهید؟ ما در جواب گفتیم: نه.
تعدادی جاسوس اسامی کسانی که به بچه ها روحیه میدادند را تحویل عراقی ها دادند. روز یازدهم که آمدند، شصت و پنج نفر را به عنوان محرکین و مخالفین اردوگاه بلند کرده و به جای دیگری بردند. من هم یکی از آنها بودم. وقتی ما را از آنجا می بردند شروع به زدن ما به وسیله کابل و چوب و تخته و لگد کردند. بعد از اینکه همه شصت و پنج نفر کتک خوردند و به حد کافی شکنجه شدند، رهایمان کردند. ما بعد از رهایی همگی شروع به خواندن نماز شکر کردیم.
لذت قرائت قرآن
یکی از لذت بخش ترین کارهایی که در ماه رمضان انجام میدادیم قرائت قرآن بود. در اردوگاه فقط 3 جلد قرآن موجود بود و به دلیل کمبود قرآن یک سری محدودیتهایی برای قرائت آن وجود داشت؛ همه بچه ها می خواستند هر روز یک جز قرآن را تلاوت کنند، به همین خاطر مجبور بودیم قرآن ها را در طول شبانهروز به نوبت بین بچهها دست به دست کنیم تا همه موفق به تلاوت آن شوند.
آب سردکن دست ساز
ماه رمضان آن سال در فصل تابستان بود و هوای عراق بسیار گرم و سوزان. توی هر آسایشگاه آب سردکنی به جز یک الی دو حبانه (ظرف سفالی شبیه خمره آب) برای خنک کردن آب وجود نداشت. البته آب این دو حبانه، بیشتر از بیست نفر از اسرای روزه دار را سیراب نمیکرد چه رسد به سیراب کردن یکصد نفر را. به همین علت بعضی از اسرا به فکر ساختن وسایل دیگری برای خنک کردن آب گرم اردوگاه افتادند.
یکی از این وسایل خنک کننده، کیسهای شبیه مشک آب بود. به هرحال برای این که من هم از قافله مشک سازان اردوگاه عقب نمانم، آستینها را بالا زدم و پس از ساعتی جست وجو در بشکههای ویژه زباله اردوگاه، یک کیسه پلاستیکی سالم پیدا کردم. بسیار خوشحال شدم چون نود درصد پروژه که همان پیدا کردن یک کیسه نایلونی سالم بود با موفقیت انجام شده بود.
حالا نوبت دوختن یک کیسه پارچهای بود تا آن کیسه پلاستیکی را داخل آن قرار دهم. این کار را هم انجام دادم. سپس دور تا دور لبه کیسه را مانند لبه شلوار لیفه دار دوختم تا بتوانم یک نخ ضخیم به عنوان بند کیسه برای بستن درب کیسه و آویزان کردنش به دیوار، از داخل آن عبور دهم.
از خوشحالی و غرور در پوست خود نمیگنجیدم. چون مشک یا آب سردکنی که ساخته بودم به مرحله بهره برداری رسیده بود. فوراً آن را مملو از آب کردم و درب آن را محکم بستم. کیسه پارچهای بیرونی آن را هم با آب خیس کردم و سپس آن را به دیوارراهرو جلوی آسایشگاه مان که هم ســـایه دار و هم درمسیرباد بود، آویزان کردم. ساعت به ساعت به آن ســـــر میزدم و کیسه پارچهای روی آن را با آب خیس میکردم به امید آن که به هنگام افطار آبی گوارا و خنک خواهم نوشید.
نیم ساعتی به آخرین آمار روزانه مانده بود که سریعا به طرف مشک آبم رفتم تا آن را به داخل آسایشگاه ببرم. چشمتان روز بد نبیند. دیدم مشک من و مشک یکی دیگر از برادران، دریده و پاره شده روی زمین افتاده و آب خنک آنها برزمین ریخته است.
یکی از اسرا گفت: همین چند لحظه پیش یکی از نگهبانان عراقی که کمی هم با حرکات و ضربات رزمی آشنا بود تا چشمش به مشکهای آب افتاد با یک پرش به سمت بالا و سپس با یک ضربه پا آنها را بدین شکل پاره کرد. طولی نکشید که زمان افطار فرا رسید. چارهای نبود باز هم همانند سایر اسرا دعای (اللهم لک صمنا وعلی رزقک افطرنا فتقبل منا انک انت السمیع العلیم) را خواندم و با همان آب گرم همیشگی افطار کردم.
خدا شاهد است امروز که سالها از روزهای سخت اسارت میگذرد به هنگام ماه مبارک رمضان همه نوع خوراکی با بهترین کیفیت در سفرههایمان یافت می شود ولی لذت افطار دوران اسارت را ندارد. به نظر من آن غذا، غذای بهشتی بود و ما هنگام افطار واقعا حضور خدا را احساس میکردیم. دعای افطار با حال و هوای معنوی خاصی توسط بچهها قرائت میشد هر چند پس از صرف افطاری تا افطار بعد هیچ خبری از خوراکی نبود ولی خیلی برایمان لذت بخش بود.
خاطرات سردار مرتضی حاج باقری، نادر ترکمانی حمزه، رضا عمادی، محمدعلی زردبانی، علی اصغر افضلی از دوران اسارت در ماه مبارک رمضان
نظرات شما عزیزان: