روز تجلیل از مهندس شهید محمدجواد تندگویان
سیاست انقلابی کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحیم عماریون احساس وظیفه کنند در صحنه حاضر‌شوند

زندگینامه شهید تند گویان

 

جواد تندگویان در سپیده‌دم روز 26 خرداد سال 1329 هجری شمسی پا به

عرصه هستی نهاد. قدومش مایه بركت و خیر برای خانواده بود و وجودش

روشنی بخش جانشان.

قبل از اینكه به مدرسه برود پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا كرد.

پدرش از هواداران آیت الله كاشانی ـ روحانی مبارز، مشهور بود.

جواد در محیط ساده خانواده آموخت كه معیار اصلی و هدف واقعی زندگی

تجمل و رفاه نیست. بلكه غیر از مادیات، ارزشهای والاتر و برتر دیگری نیز

وجود دارد. به همین دلیل در طول زندگی خود هیچ‌گاه اجازه نداد وسیله

برای او هدف شود. جواد اكثر شبها، با قدم‌های كودكانه‌اش همراه پدر و

پدربزرگ به مسجد «بینایی» و هیات «بنی‌فاطمه» و فاطمیون خانی‌آباد

می‌رفت. ساكت و آرام در گوشه‌ای می‌نشست و به نماز خواندن مومنان

نگاه می‌كرد و گوش او به تدریج با دعا و گفتار عالمان دین آشنا شد. هنوز

به دبستان نرفته بود كه در صف نماز جماعت در كنار پدر و پدربزرگ خود

ایستاد و نماز خواند و درس خضوع و خشوع در برابر حق و ایستادگی در

مقابل هرچه غیرخدایی، را آموخت. در كنار پدر و پدربزرگش در جلساتی

كه بعد ازهیات به گونه‌ای خصوصی برگزار می‌شد شركت داشت و با

مبارزه مكتبی آشنا شد و تا آخرین دقایق حیات پرافتخارش از مبارزه دست

نكشید و مسجد و هیات را ترك نكرد.

مهندس تندگویان با وجود اینكه امتیاز لازم را برای اعزام به خارج به عنوان

سهمیه بانك ملی به دست آورده بود. در مصاحبه به دلیل اینكه مذهبی

متعصب شناخته شد كنار گذاشته شد. ایشان با توجه به علاقه‌ای كه

داشتند در سال 1354 به تحصیل در دانشكده نفت آبادان مشغول

می‌شوند و فعالیت‌های اسلامی و انقلابی خود را در انجمن اسلامی این

دانشكده دنبال می‌كنند. پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی مهندس

تندگویان ایشان از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس

معرفی شدند.

 

40 روز بعد، شهید تندگویان كه به قصد تشویق و تقدیر كاركنان شجاع

تاسیسات نفتی از یك راه فرعی عازم آبادان بودند، مورد تهاجم مزدوران

صدام قرار گرفته و به اسارت گرفته می‌شوند كه پس از تحمل سالها

اسارت به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

 

پسرم گفت به شهادتم حسادت نمی‌كنی!

 

پدر شهید تندگویان از آگاهی شهید بزرگوار نسبت به سرنوشت سفر

آخرتش می‌گوید:

پسرم یك ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن كرد گفت پدر

من دارم به جنوب می‌روم، می‌خواستم خداحافظی كنم.» گفتم: مواظب

خودت باش. خندید و گفت:« به من حسودی می‌كنی پدر؟» پرسیدم:

حسودی؟! از چه بابت؟ گفت:« برای اینكه ممكن است شهید بشوم!».

.... در پایان صحبت خود، مبلغی را نام برد كه بابت خمس و زكات بدهكار

است. از من خواست چنانچه از سفر بازنگشت. این مبلغ را بپردازم.

مادر شهید تندگویان در مورد اهمیت دادن ایشان به مطالعه و تلف نكردن

اوقات فراغت و چند ویژگی برجسته ایشان این چنین می‌گوید: هرگاه در

منزل كاری نداشت از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده می‌كرد

و من ندیدم كه وقت را به بطالت طی كند. همیشه می‌‌گفت: «اگر امروزم

با دیروزم یكی باشد، از غصه دق می‌كنم.»

صفت سخاوت در او به قدری برجسته بود كه صفات دیگرش را

تحت‌الشعاع قرار داده بود به طوری كه مادرم (مادر بزرگ جواد) می‌گفت:

«جواد باعث خدا بیامرزی من است».

 

اسارت تندگویان مثل شهادت بود

قرار بود كه وزرای نفت و بهداشت با معاونان خودشان به اهواز بروند.

پرواز، راس ساعت هفت صبح، از پایگاه اول شكاری شروع می‌شد.

همه به جز شهید تندگویان و چند نفر از همكارانش سرقرار حاضر شدند.

هرچه تلاش شد، دسترسی به آنان مقدور نشد و بالاخره پس از تاخیر،

هواپیما راه افتاد. قبل از اوج گرفتن خبر رسید كه شهید تندگویان و

همراهان آمده‌اند. دوباره هواپیما بازگشت و آنها سوار شدند و به طرف

اهواز حركت كردیم. در اهواز به علت طوفانی بودن هوا، فرود هواپیما

میسر نشد. شهید تندگویان گفتند: به اصفهان برویم واز پالایشگاه نفت

آنجا بازدید كنیم. بنده نظر دارم كه چون برای آمدن به اهواز هماهنگی

زیادی انجام شده است به پایگاه وحدتی برویم. همه قبول كردند و شب

را در باشگاه نفت مستقر شدیم. همان شب خبر آوردند كه حصر آبادان

سخت‌تر شده است و در شهر تنها سیب‌زمینی و پنیر موجود است. فردا

به دو گروه تقسیم شدیم. قرار شد عده‌ای با شهید تندگویان به سمت

آبادان حركت كنند. آخرین ماشین‌ این گروه هنوز چندان دور نشده بود كه

با یك كامیون برخورد كرد و چند نفری مجروح شدند. با این حادثه همه آن

گروه بازگشتند و تا بستری شدن این افراد در آنجا ماندند. این پیشآمد

موجب شد كه برخی از افراد كه در ماشین شهید تندگویان نبودند، داخل

این ماشین شوند و عده‌ای هم كه داخل آن ماشین شده بودند، به ماشین

دیگری منتقل شوند. این گونه بود كه تقدیر، مثل همایی كه بر سر

پادشاهان سایه می‌اندازد، با یك تصادف كامیون، همسفران آن شهید را

برای اسارت برگزید.

منبع:zendgeshohada.blogfa.com



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 25 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 309
بازدید دیروز : 234
بازدید هفته : 767
بازدید ماه : 1361
بازدید کل : 102746
تعداد مطالب : 871
تعداد نظرات : 73
تعداد آنلاین : 1